📝 این تحلیل رو منتشر کنید تا نگاه ها به انتخابات ۱۱ اسفند ۱۴۰۲ واقعی تر شود
❇️تحلیل محتوایی ۶ رسانه مهم ضد انقلاب با موضوع انتخابات
◀️اگر چه در یک ماه اخیر تمام رسانه های ضد انقلاب کمپین بزرگی علیه انتخابات طراحی کرده بودند و تمامی فعالیتهایشان به صورت مستقیم و غیر مستقیم برای دلسرد کردن مردم و کاهش حضور پای صندوقهای رای بود اما با یک بررسی دقیق میبینیم که درصد بالایی از فعالیتها مستقیم به انتخابات میپردازه
✅این تحلیل صرفا به رصد و بررسی فضای اینستاگرام پرداخته و بقیه رسانه ها مانند
◀️ماهواره
◀️تلگرام
◀️توئیتر یا x
نیاز به تحلیل و بررسی مستقل داره
📣صفحه voa با ۲/۹۰۰/۰۰۰ مخاطب
به طور میانگین روزی ۵۰ پست بارگزاری میکند
در سه روز اخیر بیش از ۱۰۵ پست علیه انتخابات منتشر کرده یعنی روزی ۳۵ پست
📣صفحه مسیح علینژاد با ۸/۶۰۰/۰۰۰ مخاطب به طور میانگین در هر روز ۱۵ پست بارگزاری میکند در سه روز گذشته ۳۲ پست فقط بر علیه انتخابات منتشر کرده
📣صفحه manoto با ۱۳/۵۰۰/۰۰۰ مخاطب
در هر روز به طور متوسط ۷۵ پست بارگزاری میکند ، در سه روز گذشته ۱۳۵ پست فقط بر علیه انتخابات منتشر کرده
📣صفحه tavana با ۱۶۰۰/۰۰۰ مخاطب در هر روز به طور میانگین ۳۰ پست بارگزاری میکند که در سه روز اخیر ۵۳ پست بر علیه انتخابات منتشر کرده
📣صفحه dw دویچه وله فارسی با ۲/۱۰۰/۰۰۰ مخاطب به طور میانگین ۳۵ پست بارگزاری میکند که در سه روز اخیر ۴۲ پست فقط بر علیه انتخابات بارگزاری کرده
📣صفحه BBC فارسی با ۲۰/۰۰۰/۰۰۰ مخاطب
در هر روز به طور میانگین ۸۰ پست بارگزاری. میکند که در سه روز گذشته با انتشار ۲۳ پست علیه انتخابات فعالیت میکند
✅مهمترین محورهای فعالیت مستقیم علیه انتخابات
◀️تحریم انتخابات
◀️تمسخر انتخابات
◀️تخریب شورای نگهبان
◀️نمایشی خواندن انتخابات
◀️تشکیک در سلامتی انتخابات
◀️ترویج شایعاتی درباره رد صلاحیتها
◀️انتشار آمارهای دروغ از میزان مشارکت
◀️تحقیر افرادی که در انتخابات شرکت میکنند
◀️تبلیغ سلبریتی هایی که در انتخابات شرکت نمیکنند
✅محورهایی که غیر مستقیم به انتخابات پرداخته
◀️مشکلات اقتصادی
◀️نقد ساختارهای سیاسی نظام
◀️عملکرد سوء برخی از مسئولین
◀️مقایسه بعد از انقلاب با قبل از انقلاب
◀️تعریف از امکانات و آزادیهای غربی
⁉️نتیجه این همه فعالیتها چه شد ؟
اگر چه این فعالیتها بی تاثیر نبوده و عده ای توسط همین هجمه ها دلسرد شده ، عده ای ما امید از اصلاح و... شده اند
اما آنچه مهم است اینکه همه بنگاههای رسانه ای ضد انقلاب نتوانستند به اهدافشون برسند
چرا که امید داشتند با این حجم از فعالیت مشارکت به زیر ۲۰٪ برسه اما حضور پر شور بیش از ۴۰٪ مردم پای صندوقهای رای ضربه سنگینی به این رسانه ها وارد کرد .
👌نکته مهم :
📎اگر چه حضور بیش از چهل درصدی مردم با اینهمه مشکلات اقتصادی ،سوء رفتار برخی مسئولین و... قابل تقدیر است ولی برای نظام جمهوری اسلامی قابل افتخار نیست
✅یقینا افرادی که رای دادند نظام را قبول دارند
⛔️اما نمیشود گفت افرادی که رای ندادند یقینا نظام را قبول ندارند
⬅️بد بینانه هم نگاه کنیم حدودا ۴۳٪ نظام راح یقینا قبول دارند چون رای داده اند
از ۵۵٪ باقیمانده اگر فقط یک سوم آنها را ملحق به عدد بالا کنیم ۱۷٪ به ۴۳٪ اضافه خواهد شد که در نهایت میشود ۶۰٪
📣اگر چه معتقدم درصد بیشتری نظام را قبول دارند لیکن در بدترین حالت ممکن باز هم مقبولیت نظام قابل اثبات است .
#همه_می_آییم🗳
#نقش_ما
#مشارکت_حداکثری
#مجلس_قوی
@entekhabatqods
May 11
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى🤲
الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ
وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ
وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرى
الصِّدّیقِ الشَّهید✨
صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً
مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً
کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیائِکَ
@entekhabatqods
♦️سلام امام زمانم
🔹یا صاحب الزمان! جوانان برای خرسندی ات
🔹جان در دایره ی شهادت گذاشتند
🔹و مردان مان موی در ساحت انتظار،
🔹سپید کردند و پیران مان
🔹بی تاب لحظه ی دیدارت از
🔹سرای دنیا کوچیدند؛
🔹و دریغا کـه نیامدی یا مهدی!
@entekhabatqods
نگاه قدس
📜برگی از داستان استعمار قسمت هفتاد و شش: تاجر انگلیسی هنوز مدتی از به تخت نشستن دوباره همایون نگذش
برگی از داستان استعمار
قسمت هفتاد و هفت:
کاروان دریایی
همایون در سال ۱۵۵۶ میلادی از دنیا رفت و پسرش، اکبر، به جای او نشست.
اکبر به صحبت درباره ادیان گوناگون علاقهمند بود و روحانیان مختلف در برابر او به بحث با یکدیگر مشغول میشدند همین ویژگی باعث شد پای دومین گروه از اروپاییها به دربار دهلی باز شود: کشیشان پرتغالی.
این کشیشان امیدوار بودند اکبر را به دین مسیحیت دعوت کنند اکبر با دقت صحبتهای آنها را شنید اما مسیحی نشد.
با این حال کشیشان پرتغالی اجازه پیدا کردند در هند به تبلیغ مسیحیت مشغول شوند. پای کشیشان پرتغالی به سرزمینهای شمالی شبه قاره هم رسیده بود در حالی که تاجران این کشور در جنوب، روز به روز تجارت خود را، گسترش میدادند و به رقابت با هلندیها مشغول بودند، اما یک رقیب دیگر هم به آرامی وارد صحنه میشد.
انگلیسیهایی که از سرسختی هلندیها در نگه داشتن انحصار بازرگانی فلفل به تنگ آمده بودند، در لندن در تالاری که به «فاندرز هال» مشهور بود جمع شدند و با نوشتن نامه ای به ملکه الیزابت از او اجازه خواستند شرکتی را برای تجارت با هند شرقی تأسیس کنند. آنها باید با قدرت بیشتری با رقیبانشان رو در رو میشدند.
ملکه با اشتیاق به نامه این بازرگانان پاسخ مثبت داد و در سال ۱۶۰۰ میلادی فرمان تشکیل کمپانی هند شرقی انگلستان را صادر کرد.
انگلستان در آن سالها، در تسخیر و بهره برداری از سرزمینهای آن سوی دریاها از بقیه کشورهای اروپایی عقب تربود و کشور فقیری به شمار میرفت، پرتغالیها که سالها پیش از انگلستان مناطقی را در جنوب هند تصرف کرده بودند، ملکه الیزابت را «پادشاه ماهیگیران » و رهبر کشوری بی ارزش مینامیدند.
در آن سالها کف اتاقهای کاخ ملکه مانند بسیاری از خانههای انگلستان با علف پوشیده شده بود و از فرش یا هر پوشش دیگری در آنها خبری نبود تنها تفاوت کاخ ملکه با خانههای دیگر آن بود که برخی اوقات کف اتاقهای او با علف خوشبو و گاهی وقتها با گل تزئین میشد.
مدتها طول کشید تا انگلستان به ثروتی دست پیدا کند که پادشاه بتواند فرشها و قالیچههای ایرانی را در اتاق هایش پهن کند و از علفهای تر و خشکی که جانورانی در میان آنها میلولیدند آسوده شود.
نخستین کاروان شرکت هند شرقی انگلستان از پنج کشتی تشکیل شده بود که بزرگ ترین آن ها« اژدهای سرخ » نام داشت.
این ناوگان در اول ژانویه ۱۶۰۱ میلادی به سوی اقیانوس هند به راه افتاد. فرماندهی ناوگان به عهده یک دریانورد باتجربه به نام « جیمز لنکستر » بود. کاروان انگلیسی هنگامی که به مقصد رسید ، متوجه شد که نه میتواند چیزی بفروشد و نه چیزی بخرد.
مردم بومی به در و پنجرههای فلزی، لباسهای پشمی و بقیه کالاهای انگلیسی نیاز نداشتند و از سویی ادویه خود را به پرتغالیها فروخته بوخته بودند.
ناخدا لنکستر برای فرار از این وضعیت فقط یک راه پیش رو داشت:نابودی رقیب به هر قیمتی.
انگلیسیها در یکی از گذرگاههای دریایی در کمین پرتغالیها نشستند و همین که ناوگان آنها نزدیک شد حمله را آغاز کردند. پرتغالیها که غافلگیر شده بودند تسلیم شدند، کشتی هایشان به دست انگلیسیها غارت شد و تمام انبارهایشان که انباشته از فلفل بود به تاراج رفت.
نخستین کاروان تجاری کمپانی هند شرقی با فلفلهایی که از پرتغالیها دزدیده بود در هشتم ماه می۱۶۰۳ میلادی به لندن رسید. وزن این فلفلها 468182 کیلو بود که در بازار لندن با قیمت خوبی به فروش رسید و جیمز اول پادشاه انگلستان، که جانشین ملکه الیزابت شده بود به ناخدا لنكستر لقب« سِر » اعطا کرد.
دریانوردان کمپانی در سفرهای دوم و سوم توانستند به جای سرقت از رقیبان با بومیها معامله کنند. سود حاصل از سفر دوم ناامیدکننده بود و هر سرمایه گذار فقط دو برابر سرمایه اش سود دریافت کرد!!!
اما در سفر سوم کشتیها با محموله ای از تخم گشنیز بازگشتند که آن را به قیمت ۲۹۴۸ لیره استرلینگ خریده بودند و در لندن به مبلغ ۳۶۲۸۷ لیره استرلینگ یعنی دوازده برابر قیمت خرید به فروش رساندند.
@entekhabatqods
نگاه قدس
قسمت پنجاه و شش عاصف وجههی مذهبی داشت، حضور یک دختر با اون زیبایی نظر همه رو به خودش جلب میکرد، ا
قسمت پنجاه و هفت
من و خانوم میرزامحمدی رفتیم بیرون.
سوار ماشینی که دراختیارم گذاشته بودن شدم و خانوم میرزامحمدی هم رفت سوار ون شد. زنگ زدم به مهدی گفتم:
+کجایید؟
_پشت سر عاصف و دختره دارم حرکت میکنم.
+لوکیشنت و روشن کن پیدات کنم.
بیسیم زدم به ستاد گفتم موقعیت مهدی رو برام بفرستند. دو دقیقه بعد برام فرستادند و حرکت کردم... خودم و رسوندم به مهدی. وقتی نزدیک ماشین مهدی شدم رفتم کنارش، بهش اشاره زدم ماموریتش تمومه و خودم ادامه میدم.
پیام دادم به عاصف.
«برنامتون چیه؟ کجا میرید؟»
چند لحظه بعد جواب داد:
«نمیدونم. فعلا سر در گمم. میگه من و ببر بگردون.»
پیام دادم:
«یه چرخی توی خیابونا بزنید و برید خونه. برای امشب بسه. بگو باید بری ماموریت. بعدش فورا برگرد سایت منتظرتم.»
رفتم اداره و توی دفترم منتظر موندم تا عاصف بیاد. یک ساعت بعد وقتی عاصف رسید مستقیم اومد دفترم. نشستیم و باهم همه چیز و بررسی کردیم. بهش گفتم:
+چیزی نگفت؟
_نه.
+از اتفاقاتی که داخل رستوران افتاد چی؟
_نه. خیلی ریلکس بود.
+جالبه.
_چطور؟
+بگذریم. ولی هرچی میریم جلوتر، من بابت تو بیشتر احساس خطر میکنم.
عاصف با تعجب بهم نگاه کرد، گفت:
_چه خطری آقا عاکف؟
+نمیدونم. ولی حس خوبی نسبت به ادامه این پرونده ندارم. خیلی مواظب خودت باش. ممکنه تهش بهت بخواد آسیب بزنه.
_چشم حواسم هست.
+رژ و بهم بده.
از جیبش آورد بیرون و گفت:
_یادم رفت بهت بگم. داشت کیفش و چک میکرد، گفت رژم نیست.
+پس بو برده.
_بعید میدونم. چون بهش گفتم دیگه درگیری زیاد شده بود توی رستوران فوری اومدم بیرون. شاید موقعی که داشتم وسیلهت با عجله جمع میکردم، یا جا موند، یا اینکه افتاد زیر دست و پا.
بلند شدم رفتم گوشی و گرفتم زنگ زدم به محمودرضا. بهش آدرس رستوران و موقعیت منطقه و تایمی که ما حضور داشتیم و لحظه ای که عاصف داشته رژ و میگذاشت داخل جیبش، همهرو با هک کردن پاک کنه.
رژ و از عاصف گرفتم، یه کم باهاش وَر رفتم و دو دقیقهای بهش نگاه کردم و توی دستم باهاش این طرف اون طرفش کردم، به سید عاصف عبدالزهراء گفتم:
+تصورت از این رژ چیه؟
عاصف فقط نگاه میکرد... میخواست چیزی بگه اما انگار شک داشت... گفتم:
+حرف بزن پسر. تصور و تحلیلت از این رژ چیه؟
_چی بگم والله.
+هر چی توی ذهنت داری بریز بیرون.
_دوربین داره تنش؟
گفتم:
+این یک سلاح خطرناک هست. در ظاهر یک رژ ساده به نظر میاد، اما یک سلاح کُشنده هست. برای همین هست که انقدر جلوت توی ماشین دست و پا زد که رژش چی شده.
_یا ابالفضل.
+خطر از بیخ گوشت رد شد. الآن که نه، اما به جاش، وَ به موقعش، یا تو یا یکی از کسانی که عین خودت بود و با همین هدف میگرفتن و کسی هم نمیفهمید.
عاصف به فکر فرو رفت. بهش گفتم:
+خیلی حماقت بزرگی کردی.
_میدونم حاجی. شرمندهتم!
+شرمنده من نباش. شرمنده خودت و همکارای شهیدت باش.
خیلی عصبی بودم، ولی داشتم خودم و کنترل میکردم. گفتم:
+عاصف، تو مگه نمیدونی یه نیروی امنیتی، یه نیروی اطلاعاتی مثل تو، نمیتونه وَ نباید وابسته بشه؟
سرش و انداخت پایین. گفتم:
+سکوت و سر پایین انداختن جواب من نیست. پسر خوب، من رفیقتم، بعدش همکارتم.
یه هویی آمپر چسبوندم به 100000 و یه دونه محکم زدم روی میز گفتم:
+آخه این چه غلطی بود کردی؟ هان؟
_حاجی، من بازی خوردم. خیال کردم دختر فقیری هست، با خودم گفتم حتما نباید برم یه دختر خانواده دار و پول دار بگیرم. گفتم زیر پر و بالش و بگیرم، اگر دختر مناسبی بود باهاش ازدواج کنم.
_آخه من این حماقت تو رو کجای دلم بزارم؟ مگه توی تشکیلات بهت یاد ندادن که حق ندارید وابسته به کسی باشید؟ مگه روز اول توی تشکیلات بهت یاد ندادن یه نیروی امنیتی حق نداره دلسوزی کنه و اینها خط قرمز حساب میشه؟ مگه به تو یاد ندادن که دلسوزی فقط برای امنیت ملی و مردم باید باشه و خط قرمزت باید چهارچوبی باشه که سیستم برات مشخص میکنه؟ اینا رو مگه یاد نگرفتی؟
_بله حق با شماست!
+حق با من نیست، حق با حفاظت ستاد هست که میخواد بزنه دهان مبارکت و مورد عنایت قرار بده.
_بابا من دارم همکاری میکنم، من دارم اینجا کار میکنم، من یه تخلف انضباطی و اخلاقی و کاری توی پروندهم نیست، یه مشکل امنیتی توی سابقه کاریم ندارم. اونوقت سر یه حرکت سهوی این غوغا راه افتاده؟ تازه اونم چی! من گفتم بزار کمی با این دختره آشنا بشم، بعدش خودم بیام به حفاظت بگم تا زیر و بمش و در بیاره بعدش من برم خیر سرم خواستگاری. بد کردم؟
@entekhabatqods
انجمن حجّتیه بدون روتوش | بخش اوّل
↩️مؤسس انجمن حجتیه
🔺شیخ محمود ذاکرزاده تولّایی معروف به حلبی، موسّس و رهبر انجمن حجّتیه بود. او پیش از آن که به تأسیس این گروه همّت بگمارد، به عنوان یک خطیب توانا به خصوص در خراسان و سپس در تهران شناخته میشد.
🔺شیخ محمود حلبی، به نوبه خود در فنّ خطابه از سخنوران ارزشمند آن عصر بود. البته باید به این نکته توجّه داشت که شاید شنیدن سخنرانیهای او در عصر ما، چنین ذهنیّتی را ایجاد نکند! چرا که اولاً سبک سخنرانی او به شیوه سنّتی بوده و چه بسا امروزه مورد پسند تعداد قابل توجّهی از جامعه جوان مذهبی نباشد. در ثانی سطح علمی قشر مذهبی جامعه در آن زمان، قابل قیاس با جامعه امروز نیست و از این حیث نیز شاید سخنرانیهای ایشان چندان جلب توجّه ننماید.
@entekhabatqods
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى🤲
الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ
وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ
وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرى
الصِّدّیقِ الشَّهید✨
صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً
مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً
کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیائِکَ
@negaheqods
#سلام_مولای_من♥️
خدا کند امروز زینتتان باشم ...
خدا کند هر لحظه ام مایه ی
لبخندی باشد بر لب هایتان ...
خدا کند قلبتان را مجروح نکنم ...
خدا کند فرزند خوبی برایتان بشوم ...
#اللهم_عجل_لوليڪ_الفرج🌤
@negaheqods
نگاه قدس
برگی از داستان استعمار قسمت هفتاد و هفت: کاروان دریایی همایون در سال ۱۵۵۶ میلادی از دنیا رفت و پس
برگی از داستان استعمار
قسمت هفتاد و هشت: سگ و پلنگ
در روزهایی که پای انگلیسیها هم به هند باز میشد، اکبر از دنیا رفت و پسرش جهانگیر جانشین او شد.
جهانگیر در ۲۱ اکتبر ۱۶۰۵ میلادی بر تخت نشست و از همان روزهای نخست پادشاهی اعلام کرد که از تمام لذتهای سلطنت به جز«جامی از شراب و رانی از جوجه»به چیز دیگری نیاز ندارد.
او خوشگذران ترین پادشاه گورکانی بود و البته بعضی از لذت جویی های دیگرش را از قلم انداخته بود، او عاشق شکار و کشیدن تریاک هم بود.
آن روزها، اخبار حمله کشتی های پرتغالی به کشتی های زائران هندی، پی درپی به دربار میرسید. اما هیچ نشانه ای از خشم و انتقام جویی امپراتور دیده نمی شد. حتی هنگامی «ویلیام هاوکینز»قصد دیدار با او را دارد دقیقاًنمی دانست انگلیسیها چه ارتباطی با پرتغال دارند قدرت دریایی کدام یک بیشتر است.
کشتی هاوکینز در ۱۶۰۸ میلادی به هندوستان رسید. او باید نامه جیمزاول، پادشاه انگلستان ، را به جهانگیر میرساند. پرتغالیها تلاش کردند از رسیدن آنها به خشکی جلوگیری کنند و حتی چند نفر از همراهان هاوکینز را زندانی کردند اما ناخدای انگلیسی به هرزحمتی بود از کشتی پیاده شد و هنگامی که تلاش کرد کالاهای انگلیسی را در سورات به فروش برساند، حاکم محلی بیشتر آنها را به عنوان هدیه تصاحب کرد!
هاوکینز برای دیدار با جهانگیر به طرف پایتخت به راه افتاد و در ملاقات با امپراتور متوجه شد امضای قرارداد با او کاری بسیار دشوار است، چون جهانگیر عادت نکرده بود خود را به قراردادی پایبند بداند.
هاوکینز مجبور شد به انگلستان بازگردد. اما چهار سال بعد، در ۱۶۱۲ میلادی انگلیسیها به چیزی که میخواستند دست پیدا کردند. کشتی های کمپانی با ناوگان پرتغال در اقیانوس هند درگیر شدند و به سختی آنها را شکست دادند.
جهانگیر از شنیدن این خبر بسیار خوشحال شده بالاخره کسی پیدا شده بود که وظیفه او را در حمایت از کشتی های زائران مکه انجام دهد. پس از این پیروزی، شرکت هند شرقی نماینده ای را به نام«ویلیام ادواردز»به دربار جهانگیر فرستاد.
ادواردز یک سگ بولداگ انگلیسی را با صورت پهن، دم کوتاه و پوست قهوه ای روشن به جهانگیر هدیه کرد امپراتور این سگ را با یک پلنگ به جنگ وادار کرد، سگ انگلیسی زخم های کاری به پلنگ وارد کرد و او را فراری داد. جهانگیر به شدت ذوق زده شد و پیروزی سگ بر پلنگ را نشانه ای از پیروزی انگلستان بر پرتغال دانست و به سرعت فرمانی را برای حاکم سورات ارسال کرد؛کمپانی اجازه تجارت در سورات را پیدا کرده بود، فرمانی که کمپانی سالها در انتظار آن بود.
کمپانی میخواست از فرصتی که پیش آمده بود بیش از اینها بهره برداری کند، برای همین از دولت انگلستان خواست تا سفیر ویژه ای را به دربار جهانگیر اعزام کند، تا آن روز کمپانی فرستادگانی را از طرف خود به دربار روانه نکرده بود.
پادشاه انگلستان مردی به نام «سر توماس رو»را به عنوان اولین سفیر کشورش در هند انتخاب کرد. او با غروری عجیب وارد بندر سورات شد و هنگام پیاده شدن از کشتی دستور داد توپ های کشتی به افتخار او چهل و هشت گلوله شلیک کنند سر توماس در دربار جهانگیز نیز با همین رفتار مغرورانه حاضر شد. او مأمور بود که قدرت کشورش را به رخ امپراتور بکشد.
هدیه او برای امپراتور یک تابلوی نقاشی بود که ادعا میکرد برجسته ترین هنرمندان انگلستان آن را خلق کرده اند، آن هم در شیوه ای که ویژه نقاشان اروپایی است، چند روز پس از نخستین دیدار، جهانگیر، سِر توماس را احضار کرد و شش تابلوی نقاشی را که شبیه تابلوی اهدایی او بودند در برابرش به نمایش گذاشت و از او خواست تابلوی اصلی را پیدا کند.
سر توماس، چندین بار از مقابل ردیف تابلوها گذشت. جزئیات آنها را با هم مقایسه کرد و سرانجام درحالی که هنوز مطمئن نشده بود، تابلوی اصلی را به جهانگیر نشان داد. امپراتور که تردید و دودلی مرد انگلیسی را میدید، زیرکانه لبخندی زد و گفت:« پس متوجه شدید که نقاشان ما توانایی و هنر نقاشان اروپایی را ندارند!».
سر توماس میدانست که جهانگیر بیشتر وقت خود را به شراب خواری، شکار و تماشای کار نقاشان دربارش میگذراند. او بارها از مرد انگلیسی خواسته بود توانایی اش در شراب خواری را هم به نمایش بگذارد.
بالاخره سِر توماس توانست فرمان جدیدی را برای کمپانی از جهانگیر بگیرد. این فرمان آزادی های بیشتری را به کارکنان کمپانی میداد.
آنها میتوانستند با سلاح وارد خاک هند شوند، ساختمان هایی در هند بسازند و در درگیری و اختلافی با یکدیگر داشتند، دستگاه قضایی هند حق دخالت نداشت.
این فرمان، زمینه های خودمختاری کمپانی را در هند فراهم آورد.
شیوه برخورد سِرتوماس با هندیها برای نشان دادن قدرت انگلستان، ثمربخش بود.
مدتی بعد، در سال ۱۶۲۷ میلادی، جهانگیر از دنیا رفت و پسرش، شاه جهان جانشین او شد.
@negaheqods
نگاه قدس
قسمت پنجاه و هفت من و خانوم میرزامحمدی رفتیم بیرون. سوار ماشینی که دراختیارم گذاشته بودن شدم و خان
قسمت پنجاه و هشت
گفتم:
+نه. حماقت کردی. تو باید همون چند روز اول به حفاظت میگفتی. نه اینکه چندماه بگذره و علاقه ایجاد بشه و اونوقت من بزنم مچت و بگیرم و ما قبلشم حفاظت بفهمه. این اسمش چیه؟ با تو هستم. اسمش چیه؟
_آقا من تسلیمم. هر چی شما بگی درسته. میخوای استعفا بدم برم گمشَم؟
+پاشو از اتاق من گورت و گم کن برو بیرون.
بلند شدم و با عصبانیت رفتم اثر انگشت زدم و در باز شد، رفتم یه طرف دیگه ایستادم تا عاصف بره بیرون و قیافهش و نبینم... وقتی که داشت میرفت بیرون بهش گفتم:
+وایسا ببینم.
_جانم حاجی، درخدمتم.
+کتاب بیشعوری خاویرکرمنت و یه نگاه بندازی بد نیست.
چیزی نگفت و سری تکون داد و رفت بیرون. رفتم نشستم پشت میز کارم. اعصابم خیلی به هم ریخته بود. از رفتار خودم با عاصف ناراحت بودم که چرا انقدر باهاش بد رفتار کردم. عاصف متوجه ماجرا شده بود و خودش و زود نجات داد اما حفاظت این چیزا سرش نمیشد. منم حق نداشتم انقدر تحقیرش کنم.
اون شب گزارش اتفاقات و نوشتم و بعدش رفتم خونه مادرم. تا برسم و بخوابم شد حوالی ساعت 2 و نیم صبح. وقتی رسیدم، دیگه توی اتاقم نرفتم و روی کاناپه خوابیدم تا اینکه برای نماز صبح مادرم بیدارم کرد. بعد از نماز زنگ زدم راننده بیاد دنبالم، منتهی بهش گفتم قبل از اینکه بیاد، بره سر راه یه دیگ کله پاچه از کله پزی حاج گودرز بگیره و بیاره تا راننده و من و مادرم بشینیم سه تایی بخوریم.
راننده رفت گرفت و اومد با مادرم نشستیم سه تایی صبحونه کله پاچه خوردیم. ساعت حدود شش صبح بود که هوا داشت کم کم روشن میشد. دستای مادرم و بوسیدم و با راننده رفتیم به سمت اداره. بعد از اینکه از گیت رد شدم، مستقیم رفتم دفترم و گزارشی که شب قبلش نوشته بودم، بررسی مجدد کردم و بردم دفتر حاج آقا سیف.
بعد از سلام و احوالپرسی نشست گزارش و تحلیل و بررسیهارو خوند. گفت:
_خب ! میشنوم. حرف بزن عاکف خان.
+راستش حاج آقا، من نگران جان عاصف هستم. از طرفی هنوز نتونستیم به سرنخ هایی که مورد نیازمون هست تا بفهمیم این خانوم از کدوم سرویس حمایت میشه پی ببریم. بچههای حزب الله اطلاعاتی رو دراختیارمون گذاشتن مبنی براینکه آناهیتا نعمت زاده توسط رژیم صهیونیستی آموزشهای مهمی دیده و اسنادش موجوده. از طرفی نتونستیم به اطلاعات قابل توجهی که مدنظر خودمونه دست پیدا کنیم تا بدونیم آیا با یک شبکه طرفیم یا با یک شخص وابسته به اسرائیل.
_خب، این چیزایی که داری میگی درسته اما پیشنهاد و برنامهت چیه؟
+راستش این زن خیلی مُبهمه. ازش نمیشه چیزی کشید بیرون. خیلی حرفهای هست. نه با کسی تماس داره، نه تلفن مشکوکی بهش میشه. از طرفی فقط به یک گزینه برخورد کردیم که مرد هست و بچهها تهش و در آوردن به چیزی که مشکوک و امنیتی باشه نرسیدن. ولی خیلی جاها حضور مشکوک داره. یعنی نمیتونه حضورش اتفاقی باشه. از همه مهمتر اینکه یه هویی غیب میشه.
_خب، ادامه بده.
+بچه ها چندوقته تموم خطاش و رفت و آمداش و زیر نظر دارن. هم خودش و هم خانومش و، اما به موارد مشکوکی درمورد این مرد برنخوردن.
_چندبار با این خانومی که به عاصف نزدیک شده دیدار داشته؟
+یکبار.
_بعدش؟
+به هیچ عنوان ارتباطی نداشتن.
حاج آقا سیف به فکر فرو رفت. لحظاتی به سکوت گذشت و گفت:
_به نظرم اون مرد و همچنان زیر نظر داشته باشید. بی دلیل نمیتونه با گزینه اصلی پرونده ما ارتباط گرفته باشه.
+چشم.
_مطلب بعدی اینکه وضعیت آقا سیدعاصف عبدالزهراء چطور هست؟
+الحمدلله خوبه و داره مثل قبل به کارش ادامه میده.
_مشکلی وجود نداره؟
+نه خداروشکر.
_در عجبم آدم حرفهای مثل این چرا یه هویی همه چیز و وا میده.
+پیشنهادتون چیه؟
_بوی خوبی به مشامم نمیرسه. چون همزمان درگیر چندتا پرونده مهم دیگه هستیم. احساس میکنم بی ارتباط به این پروندهای که به عهده شما هست نباشه.
من که انگار برق سه فاز بهم وصل شد، چشمام گرد شد گفتم:
+بی ارتباط با این پرونده؟
_بله.
+ببخشید آقا اگر ممکنه میشه بیشتر توضیح بدید؟
_زمان بده. تو فعلا خودت و درگیر پروندههای دیگه نکن. تموم فکر و ذکرت باشه روی همین پرونده. من فشار حفا رو از روی پرونده و شخص عاصف کم کردم. الحمدلله عاصف خودش و نباخت.
+چشم. من ممنونم که فشار و از روی این پرونده کم کردید.
_آقای سلیمانی، تا به حال چندتا پرونده مشابه این پروندهای که الان دستته رو جمع و جور کردی؟
لحظاتی فکر کردم، لبخندی زدم گفتم:
+راستش آقا نمیدونم. ولی کم نبوده. چه اون زمانی که در بعضی پروندهها فقط کارشناس بودم، چه الآن که در قسمت واحد معاونت اطلاعات و عملیات ضدنفوذ«ضدجاسوسی» و ضد تروریسم دارم نوکری مردم و میکنم.
_پس باید به اندازه کافی تجربه داشته باشی.
+بله. درس پس میدم خدمتتون. اما میشه بفرمایید چی شده که این طور میپرسید؟
@negaheqods
نگاه قدس
انجمن حجّتیه بدون روتوش | بخش اوّل ↩️مؤسس انجمن حجتیه 🔺شیخ محمود ذاکرزاده تولّایی معروف به حلبی، مو
انجمن حجّتیه بدون روتوش | بخش دوّم
↩️حلبی و مکتب تفکیک
🔺مکتب معارفی خراسان که امروزه با نام مکتب تفکیک شهرت دارد شاکله فکری شیخ محمود حلبی را تشکیل داد اما تفکیکی بودن شیخ محمود حلبی بدان معنا نیست که دیدگاه و عملکرد سیاسی دیگر عالمان مکتب تفکیک همچون وی بوده باشد.
🔺بزرگانی همچون شیخ مجتبی قزوینی، میرزا جواد آقا تهرانی، میرزا مهدی نوغانی و میرزا حسنعلی مروارید رحمهمالله که از بزرگان مکتب تفکیک به شمار میآمدند، علیرغم اختلاف نظر علمی با مرحوم امام (ره)، در پشتیبانی از نهضت اسلامی مردم ایران از هیچ کوششی مضایقه نکردند.
@negaheqods