eitaa logo
نگاه قدس
1.6هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
234 ویدیو
22 فایل
مقام معظم رهبری: امروز تأثیر رسانه‌ها در عقب راندن دشمن بیشتر از موشک و پهپاد است،هرکس رسانه قوی‌تر داشته باشد در اهدافی که دارد موفق‌تر خواهد بود. ارتباط با ادمین: @ertebat_qodsian
مشاهده در ایتا
دانلود
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى🤲 الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرى الصِّدّیقِ الشَّهید✨ صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیائِکَ @negaheqods
❤ 🌼به هرطرف نظر کنم 🌸اثر ز روی ماه توست 🌼گر این جهان بپاشده 🌸به‌خاطر صفای توست... 🌼ببین که پر شده جهان 🌸ز ظلم و جور ای عزیز 🌼بگو کدام لحظه‌ها 🌸ظهور روی ماه توست 🌤أللَّھُمِّ عَجّل لِوّلیَّڪ ألفَرَج🌤 @negaheqods
نگاه قدس
محافظ عاشق من قسمت صد و پنجاه و ششم در حال جمع کردن وسایلش برای رفتن به اداره بود که در اتاقش زده
محافظ عاشق من قسمت صد و پنجاه و هفتم لباس پوشیده از اتاق بیرون آمد و به اتاق مرصاد رفت . سرکشی کشید و گفت : ـ مرصاد ؟ بیداری ؟ ـ آره کارم داری ؟ ـ نه من باید برم اداره میخواستم ببینم اگه ماشینو نمیخوای ب... ـ ماشین خودته از من اجازه میگیری ؟ ـ نخیر آخه گفتی باید با هیربد بری یه پروژه ای ببینی ، گفتم شاید لازم داشته باشی خوبی بهت نیومده هااا ـ خب حالا با ماشین مامان میرم ـ باشه ، پس کاری نداری ؟ ـ آخه تو چه صرفه ای دا... ـ ساکت چه پرو هم هست من رفتم بچه خوبی باش اذیت هم نکن ـ باشه مامانی ـ آفرین پسرم ـ برو تا با دیوار یکیت نکردم ـ یه ذره ادب * ـ باشه در اولین فرصت راستی مهدا ؟ میگم اختاپوس ناراحت میشه نباشی کارت سبک شد یه زنگ بزن حداقل بهش تبریک بگو ، نوجونه ـ مرصاد ؟ ـ بله ـ تو کی اینهمه عاقل شدی ؟ ـ در حد کمپوت لوبیای تبرک‌ هم لیاقت نداری ـ براش برنامه دارم ـ واقعا ؟ فکر نمیکر... هیچی ، برو دیگه ـ فکر نمیکردی بتونم به زندگی برگردم ؟ ـ خب تا همین الانم خیلی ناآرومی ـ من نمیتونم نسبت به مائده بی تفاوت باشم ـ خوشحالم. خیلی خوشحالم که اینقدر قوی هستی * ـ من رفتم یا علی *خودش هم میدانست اینقدر قوی نیست و قلبش آکنده از غم است اما نمیتوانست اجازه دهد اطرافیانش تحت تاثیر مشکلاتش آزار ببینند . مادرش کج خلقی کرد و گلایه نبودن هایش اما قول داده بود جبران کند ، برای خواهری که حساس ترین موجود زندگیش بود .* خودش را به اداره رساند و به جمع ترابی ها پیوست . در اتاق سید هادی ، محل تجمع ، را زد و منتظر اجازه مافوقش ماند . سرهنگ صابری : بفرمایید *ـ سلام ـ سلام ، بشینین خانم فاتح ـ بله قربان سید هادی : خب با اومدن خانم فاتح جمع تکمیل شده و باید در مورد ماموریت جدید صحبت کنیم برای اینکه به چرایی مسئله بپردازیم لازمه ماموریت اخیر رو با هم بررسی کنیم . ما مدت طولانی محافظت از آقا محمدحسینو به عهده داشتیم و متوجه روابطی که برای ایشون برنامه ریزی شده بود شدیم . اولین چیزی که باعث شک ما به نزدیکان ایشون شد سوختن ساختمان محل سکونت ایشون بود . بعد ..... کمی بعد از گرفتاری یاسین و گروهش فاتح و امیر رو همراه گروه عازم مسابقه به شیراز فرستادیم . اما در کمال ناباوری یاسین و دو نفر همراهش به وسیله کسایی که نمی شناختیم فراری داده شدن ... ما تصمیم گرفتیم برای تنها نموندن فاتح و امیر یاسینو بفرستیم شیراز ... همون کسایی که برامون ناشناخته بودن سر ما رو با فتنه احتمالی گرم کردن . و نیرو های مشغول حفاظت از محمدحسین و مشخص کردن فکر فتنه بودند در صورتی که جنگ اصلی علیه ما در زندان شروع شده بود ... دقیق جایی که ابوبکر البغدادی زندانی بود ... تل آویو بزرگترین برنامه ریزی و اترژی ممکن رو روی آنها گذاشت ... اما ما همچنان درگیر مسائل فتنه و ... بودیم ... تا اینکه مشکوک ترین اتفاق ممکن افتاد ، سجاد هیچ حرکتی علیه محمدحسین نکرد ، مرد سیاه پوش هیچ ضربه ای به فاتح و احمدی ( یاس ) نزد ... در واقع کشفیات ما با کمک اونا پیش رفت ، با فتنه ما رو سرگرم کردن تا از isis غافل بشیم ... دقیق جایی که ابوبکر البغدادی زندانی بود ... تل آویو بزرگترین برنامه ریزی و اترژی ممکن رو روی آنها گذاشت ... اما ما همچنان درگیر مسائل فتنه و ... بودیم ... تا اینکه مشکوک ترین اتفاق ممکن افتاد ، سجاد هیچ حرکتی علیه محمدحسین نکرد ، مرد سیاه پوش هیچ ضربه ای به فاتح و احمدی ( یاس ) نزد ... در واقع کشفیات ما با کمک اونا پیش رفت ، با فتنه ما رو سرگرم کردن تا از isis غافل بشیم ... البته موفق نبودن و الان دو سالی میشه که بچه های سپاه روی مناطق عراق کار میکنن ... حاج قاسم لحظه ای از این تهدید بزرگ غفلت نکرده ... و اما علت حضور ما .... کسانی بودند که با پیشنهاد های علمی و ... میخواستن به محمدحسین کمک کنن و از هیچ ابزاری دریغ نکردن ، حتی دختران زیادی از هم کلاسی و ... سعی در اغفال محمدحسین داشتن از جمله ثمین ناجی . ادامه دارد ... @negaheqods
بزرگترین فروشندگان پهپاد در جهان ما روایت می کنیم... @negaheqods
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنائِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ ⁣ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ ⁣ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ⁣ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ ⁣ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ⁣ @negaheqods
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى🤲 الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرى الصِّدّیقِ الشَّهید✨ صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیائِکَ @negaheqods
❤️سلام مولای مهربانم، مهدی جان هر صبح هنگامی که سلامتان می کنم، همچون ذره ای در برابر آفتاب وجودتان، جان می گیرم ... سر تا پا سرشار از امید می‌شوم ... در پرتو نگاهتان، جان می گیرم و با اعجاز نام زیبایتان به پرواز در می‌آیم ... و پر می‌کشم تا اوج ... ... من با یاد شما زنده‌ام ... 🤲🏻🌿اللهم عجل لولیک الفرج @negaheqods
نگاه قدس
محافظ عاشق من قسمت صد و پنجاه و هفتم لباس پوشیده از اتاق بیرون آمد و به اتاق مرصاد رفت . سرکشی کش
محافظ عاشق من قسمت صد و پنجاه و هشتم و این ما رو به عراق کشوند ... به آزمایشگاه های مخفی .. راز هایی که ازشون خبر نداریم ... چیزی که سجاد ازشون خبر داره و توی زندان سعی کردن بخاطر اون راز بکشنش ولی اون هیچ کمکی به ما نمیکنه ! ما باید به اون نقطه دست پیدا کنیم ... اما نیاز به فرد اگاه داریم یکی دقیقا مثل خود محمدحسین ، اما بخاطر خطری که تهدیدش میکنه محبوریم کار های امنیتی خاصی انجام بدیم و مورد بعد اینکه باید بعنوان یه فرد عادی کُرد با همسرش به این ماموریت بره ، از اونجایی که آقا محمدحسین مجرده ما یکی از نیروهامون رو برای این همراهی در نظر گرفتیم ... خانم یاس احمدی ، برگ ماموریت ایشون رو فکس کردیم و منتظرشون بودیم اما متاسفانه ایشون نمی تونن ما رو همراهی کنن و ما تنها یه گزینه دیگه داریم ... شما ، شما خانم فاتح ما تصمیم گرفتیم که شما در این ماموریت شرکت کنید اما شما حق انتخاب دارید ، شما یک هفته وقت دارید تا خوب فکر کنید و تصمیمتون رو به ما اعلام کنید . مهدا میتوانست مخالفت کند اما نمی خواست درگیر عذاب وجدان تازه ای شود ، به اندازه ی کافی شهادت امیر و آنچه از او پنهان کرده بود آزارش میداد . او فرصت داشت و باید با تمام توان پاسخ میداد . بسمت امامزاده راند نمازی مستحبی خواند . بعد از کمی عقده ی دل گشودن بسمت خانه راهی شد . نیاز به یک محیط معنوی داشت تا نیروی خودش را جمع کند ، راهیان نور ، تنها جایی بود که میتوانست خود سست شده اش را از نو بسازد . از پارکینگ مرکزی خارج شد و بسمت بلوک راه افتاد . با حسنا تماس گرفت تا از آخرین خبر ها جویا شود . بعد از تاخیر چند ثانیه ای تماس وصل شد و صدای پر انرژی حسنا در گوشش پیچید . ـ سلام مهو جونم چطوری بی وفا ؟ ما رو نمیبینی لپات گل انداخته ناکس ، خاک تو سرت ! .آخه تو چرا اینقدر نفهمی ! اسکل جان روز تولد خواهرت رفتی سرکار ؟ طفلک مائده میگفت حالا که آبجی بی لیاقتم نیس تو بیا بریم شهربازی ‌، البته من نرفتما خب ... ـ الهی خفه نشی بذار منم حرف بزنم سلام ـ علیک ، آخه بیشعور تو چی داری بگی ؟ هان ؟ اصلا جرئت میکنی حرفی بزنی ؟ ـ وای حسنا ! یه لحظه زبون به دهن بگیر ـ خب بنال ـ مامانم اینا نیستن منم تنهام بیا پیشم شام خوردی ؟ ـ نمیام باهات قهرم برو پیش هانا جونت ـ اَی اَی تو باز نُنـُر بازی درآوردی ؟ منتظرتم حرفم نباشه خدافظ تماس را قطع کرد و به فضای سبز بلوک رسید با دیدن گل های ساقه شکسته ی باغچه با غم به آنها زل زد ، بقدر ناراحت شد که وسایلش را گوشه ای گذاشت و برای آب دادن و حرس کردن گل ها بسمت جعبه ی باغبان شهرک رفت . میدانست این اتفاق ناشی از دوچرخه سواری بچه هاست با غرغر گفت : آخه وروجکا شما چرا اینقدر سر به هوا بازی درمیارین ؟ ببین چیکار کردن ، حیف این طفلیا نیست آخه مهدا با دیدن شماره حسنا ضربه ای به پیشانیش زد ، تماس را وصل کرد و مهربان گفت : حســــــــنا جان حسنا : مرگ ، درد خودتم میدونی چه غلطی کردی پس کدوم گوری هستی ؟ ـ وای ببخشید الان میام مهدا با سرعت وسایلش را برداشت و به سمت خانه راه افتاد به محض توقف آسانسور حسنا بسمتش هجوم آورد و شروع به حرف زدن کرد . مهدا به او گوش میکرد و وسایل خانه را مرتب میکرد ، حسنا از عالم و آدم گفت و هر جا به غیبت نزدیک میشد با برخورد مهدا رو به رو میشد . حسنا : وای خدا آخه کی فکرشو میکرد این سجاد ، چنین اژدهایی باشه ؟ مهدا : باز شروع کردی ؟ ـ نه آخه ... راستی یه خبر بد ـ دیگه چی شده ؟ ـ این سری رئیس کاروان ندا هست ینی گاوم زاییده شش قلو ـ خب که چی ؟ ـ خب که چیو کوفت تو نمیدونی چرا اینو میگم؟ ـ تو از کجا میدونی بد پیش بره !؟ ضمنا منم میخوام ثبت نام کنم ، مائده هم میاد . مرصاد هم از قبل ثبت نام کرده فقط چه چیزایی بیارم ؟ ـ حالا لیستشو برات میفرستم ولی خدایی تو بیای ندا هم باشه در قدرت . خدا رحم کنه فقط یه راه واسه کنترلش هست!! ـ چی ؟ ـ اینکه داداشمم بیاد ، اون موقع کمی خانومانه رفتار میکنع به چشم محمدح... ـ بسه دیگه حسنا چقدر غیبت میکنی شامتو بخور ـ سیر شدم قربونت من برم که دو تا کلمه دیگه حرف بزنم شهیدم میکنی فعلا خدافڟ با رفتن حسنا ، مهدا لیستی از آنچه لازم داشت گرفت . ادامه دارد ... @negaheqods
*ایران جزء ۱۰ کشور در حال ساخت راکتورهای تحقیقاتی* کوشکی، سرپرست تیم اختراعات ایران: 🔹ایران جزء ۱۰ کشور در ساخت راکتورهای تحقیقاتی در سال ۲۰۲۳ بود. 🔹این راکتورها برای اهداف گوناگونی از جمله آزمایش مواد و سوخت‌های هسته‌ای مورد استفاده قرار می‌گیرند. 🔹سهم انرژی هسته‌ای در کل تولید برق در ۲۰۲۳ نیز بررسی شد و فرانسه با ۶۴.۸ درصد اولین کشور و ایران با ۱.۷ درصد در جایگاه ۳۱ قرار گرفته است. ما روایت می کنیم... @negaheqods
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنائِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ ⁣ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ ⁣ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ⁣ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ ⁣ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ⁣ @negaheqods
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى🤲 الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرى الصِّدّیقِ الشَّهید✨ صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیائِکَ @negaheqods
ما مانده‌ایم در خَم این کوچه‌های تنگ.. ما را بیا از این همه دِلواپسی درآر... برگرد روشنای ؛ دِل‌انگیز آفتاب مولای آب و آینه، مولای ذُوالفقار.‌‌‌.. تعجیل در فرج مولایمان 🌱 سلام‌حَضرت‌حُجَةِابْن‌اِلْحَسَن‌ْ(عج) @negaheqods