زندگی
از زندگی لذت ببرید و از فرصتها استفاده کنید. سرخوش باشید و شادی امروز را به فردا موکول نکنید. چون این لحظه پیرترین سنی هستید که تا به حال بودهاید و جوانترین سنی که تا ابد خواهید بود!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیا وارث ذوالفقار علی_ع
بیا قلب مظلومها با توئه
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌷
صلوات
مداحی_آنلاین_شکسته_شد_دلم_از_دست_روزگار_آقا_میرداماد.mp3
6.63M
شکسته شد دلم از دست روزگار آقا
به خشکسالی دلهای ما ببار آقا
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌷
صلوات
#سید_مهدی_میرداماد
سلام بر جمعہاے
ڪہ بيغروب است
غم عالم تہ
جامش رسوب است
بڪَویند
اهڸ عالم مهدے آمد
ازایڹ بعد
حاڸ دنیا خوب خوب است
#غروب_جمعه💔
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌷
صلوات
مداحی_آنلاین_ای_بلند_آوازه_نامت_در_جهان_جواد_مقدم.mp3
8.14M
ای بلند آوازه نامت در جهان
ای امام عشق یا صاحب الزمان
ای حدیث دلنشین راستی
خوش به حال هر که را تو خواستی
#غروب_جمعه🔅
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌷
#جواد_مقدم
پادشاهی در بستر بیماری افتاد. پزشکی حاذق بر بالین وی حاضر کردند. پزشک گفت: باید کل خون پسر جوانی را در بدن تو تزریق کنند تا ضعف و کسالتت برطرف گردد.
شاه از قاضی شهر فتوی مرگ جوانی را برای زنده ماندن گرفت. پدر و مادری را نشانش دادند که از فقر در حال مرگ بودند. پولی دادند و پسر جوان آنها را خریدند.
پسر جوان را نزد پادشاه خواباندند تا خون او را در پادشاه تزریق کنند. جوان دستی بر آسمان برد و زیر لب دعایی کرد و اشکش سرازیر شد. شاه را لرزه بر جان افتاد و پرسید چه دعایی کردی که اشکت آمد؟
جوان گفت: در این لحظات آخر عمرم گفتم، خدایا، والدینم به پول شاه نیاز دارند و مرگ مرا رضایت دادند. و قاضی شهر به مقام شاه نیاز دارد که با فتوای مرگ من به آن میرسد، با مرگ من، پزشک به شهرت نیاز دارد که شاه را نجات میدهد و به آن میرسد. و شاه با خون من به زندگی نیاز دارد که کشتن من برایش نوشین شده است.
گفتم: خدایا تمام خلایقت برای نیازشان میبینی مرا میکشند تا با مرگ من به چیزی در این دنیای پست برسند. ای خالق من، تنها تو هستی که مرا برای نیاز خودت نیافریدی و از وجود بندهات بینیازی، تنها تو هستی که من هیچ سود و زیانی به تو اگر بخواهم هم، نمیتوانم برسانم. ای بینیاز مرا به حق بینیازیات قسم میدهم، بر خودم ببخشی و از چنگ این نیازمندانت به بینیازیات سوگند میدهم رهایم کنی.
شاه چون دعای جوان را شنید زار زار گریست و گفت: برخیز و برو . من مردن را بر این گونه زنده ماندن ترجیح میدهم. شاه با چشمانی اشکآلود سمت جوان آمده و گفت: دل پاکی داری دعا کن خدای بینیاز مرا هم شفا داده و بینیازم از خلایقش کند.
جوان دعا کرد و مدتی بعد شاه شفای کامل یافت