eitaa logo
دعاهای ناب
2.4هزار دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
11.5هزار ویدیو
297 فایل
negin486970
مشاهده در ایتا
دانلود
ارسال غذا به مردگان در شهر سمرقند، یکی از مسلمانان بیمار شد، نذر کرد که اگر سلامتی خود را بازیابد، مزد کار روز جمعه‌اش را به نیّت پدر و مادرش که از دنیا رفته بودند، صدقه بدهد. او پس از مدّتی، هنگامی ‌که سلامتی خود را باز یافت، به نذر خود وفا کرد، و مزد کار روز جمعه‌اش را به نیّت پدر و مادرش، صدقه می‌داد، تا این که در یکی از روزهای جمعه، هر چه دنبال کار رفت، کاری پیدا نکرد، در نتیجه آن روز مزدی به دست نیاورد تا به نیّت پدر و مادرش صدقه بدهد. از یکی از علمای عصر خود پرسید: این جمعه کاری برایم پیدا نشد تا مزدش را به نیّت پدر و مادرم صدقه بدهم، اکنون چه کنم؟ آن عالم به او گفت: «از خانه بیرون برو، پوست خربزه یا ... پیدا کن و آن را بشوی و برو سر راه دهقانان که از صحرا بازمی‌گردند بایست و آن پوست را پیش الاغ آن‌ها بینداز و ثوابش را به روح پدر و مادرت، نثار کن.» او به این دستور، عمل کرد، شب شنبه پدر و مادرش را در عالم خواب دید که با شادمانی بسیار، او را در آغوش محبّت خود گرفتند و به او گفتند: «ای فرزند! برای ما آنچه لازم بود، پاداش فرستادی، تا این که ما به خربزه میل وافر داشتیم، آن را نیز برای ما فرستادی، تو ما را خشنود ساختی، خدا تو را خشنود کند.» الدين في قصص، ج ۲، ص ۶۳
ارسال غذا به مردگان در شهر سمرقند، یکی از مسلمانان بیمار شد، نذر کرد که اگر سلامتی خود را بازیابد، مزد کار روز جمعه‌اش را به نیّت پدر و مادرش که از دنیا رفته بودند، صدقه بدهد. او پس از مدّتی، هنگامی ‌که سلامتی خود را باز یافت، به نذر خود وفا کرد، و مزد کار روز جمعه‌اش را به نیّت پدر و مادرش، صدقه می‌داد، تا این که در یکی از روزهای جمعه، هر چه دنبال کار رفت، کاری پیدا نکرد، در نتیجه آن روز مزدی به دست نیاورد تا به نیّت پدر و مادرش صدقه بدهد. از یکی از علمای عصر خود پرسید: این جمعه کاری برایم پیدا نشد تا مزدش را به نیّت پدر و مادرم صدقه بدهم، اکنون چه کنم؟ آن عالم به او گفت: «از خانه بیرون برو، پوست خربزه یا ... پیدا کن و آن را بشوی و برو سر راه دهقانان که از صحرا بازمی‌گردند بایست و آن پوست را پیش الاغ آن‌ها بینداز و ثوابش را به روح پدر و مادرت، نثار کن.» او به این دستور، عمل کرد، شب شنبه پدر و مادرش را در عالم خواب دید که با شادمانی بسیار، او را در آغوش محبّت خود گرفتند و به او گفتند: «ای فرزند! برای ما آنچه لازم بود، پاداش فرستادی، تا این که ما به خربزه میل وافر داشتیم، آن را نیز برای ما فرستادی، تو ما را خشنود ساختی، خدا تو را خشنود کند.» الدين في قصص، ج ۲، ص ۶۳