eitaa logo
دعاهای ناب
2.4هزار دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
11.5هزار ویدیو
299 فایل
negin486970
مشاهده در ایتا
دانلود
🌻آیت الله بهجت ره: به آنچه داری کن. وقتی عمــــــــــل کردی، دوباره به علمــت افزوده می شود. دوباره عمـل کن و همینطور ادامه بده. ان شاءالله به جایــی میرســی که باید برسی. به عالــم قــــداست دست پیدا می کنی. سبـــوح قــــدوس
🎙 سوال ❓علت دغذغه و دلواپسی چیست؟ 🔈 پاسخ ☝️ابتدا باید زمینه و را بررسی کرد. گاهی دغدغه نسبت به: 👈 امری از است که یا از دست رفته یا نگران از دست رفتن آن و یا حرص رسیدن به آن دارد و یا نمی‌داند آینده چه کار کند و یا چه بر سر او می‌آید. این حالت، نوعاً از ⬅️ به خدای متعال سر چشمه می گیرد و باید برای رسیدن به امر مطلوب: _ کرده _و اسبابش را فراهم کند _و به موانع آن نیز توجه کند که آن را از بین ببرد و یا نگذارد که پیدا شود 👈 و یا نسبت به امری از است، که این امری است. _لکن باید دید که این امر چه مقدار به اندازه ی اوست یعنی چه مقدار آگاهی به مقصد دارد _ و آیا توقع دارد که سریع و بدون داشتن یا انجام امور مناسب و طی کردن مراحل به آن برسد، 🚫 در این صورت دغدغه ی آن نه فایده ای برایش دارد و گاهی موجب خود خوری و مشکلات روانی یا جسمی می شود ✅ و پس از این سنجش باید راهکار رسیدن به مقصد و وجودیش را پیدا کرده و این دغدغه به بیانجامد و «دغدغه به تنهایی کفایت نمی‌کند.»
🌏 قسمت یازدهم 🔻 به ما رسیدند و هر کدام با سیاه خود به راه افتادیم و از هم جدا شدیم. به کوهی رسیدیم راه باریک و پر سنگلاخ بود و در پایین کوه دره عمیقی بود ولی ته دره بود و من دلم خواست از بالای کوه بروم بخاطر اینکه هوای ته دره است. 🔻سیاه به من رسید و مرا تأیید کرد که علاوه بر حبسی ته دره درنده و خزنده نیز هست و در بلندی تماشای اطراف نیز می‌شود. دو سه مرتبه ها از زیر پاها خزیده افتادیم دو سه متری رو به پایین غلطیدم و نزدیک بود به ته بیفتم ولی به خارها و سنگ‌ها چنگ میزدم و خود را نگه میداشتم و دست و پا و پهلو همه گردید. همچنین بینی به سنگی خورد و شکست. به سیاهک گفتم عجب اشتباهی کردیم در ماندیم و کاش از ته دره رفته بودیم و سیاه به من خندید و میگفت: «هر کس در دنیا نماید خداوند پستش میکند و هرکس برتری و بلندی جوید، دماغش را به خاک می مالند.» اینها را خواندید و نکردید. 🔻من به هر زحمتی که بود خود را از دامنه و بیراهه نمودم با بدنی مجروح و دل پردرد ولی بیچاره ای که در جلو ما می رفت از آن دامنه پرت شد و افتاد به پایین دره و صدای بلند بود و سیاهش پهلویش نشسته بود به او می‌خندید و او همانجا ماند. خلاصه بعد از سختی‌های زیاد به رسیدیم اما خستگی و تشنگی و سوزش همان جراحتها آزارم می‌داد. چند مرتبه خواست مرا از راه بیرون کند گوش نکردم و چون دید از او اطاعت نکردم ماند. کمی گذشت و رسیدم به باغی که راهم از میان آن باغ بود... ♨️ ادامه دارد...