eitaa logo
دعاهای ناب
3.3هزار دنبال‌کننده
10.1هزار عکس
15.8هزار ویدیو
385 فایل
negin486970
مشاهده در ایتا
دانلود
🔺توی خانه می‌گفت : من به غیر «این رنگی» جماعت، نان نمی‌دهم ...🖐🏻 «این رنگی» را که او نمی‌گفت. جای این کلمه، رنگ تیم فوتبال محبوبش را می‌گفت. چه فرقی می‌کند قرمز یا آبی. مهم این است که حاج حسن یک فوتبالی دو آتشه بود. از بچگی با توپ و گل کوچک بزرگ شده بود. خیلی هم حرفه‌ای بازی می‌کرد. جنگ اگر شروع نشده بود و مسیر زندگی‌اش را عوض نکرده بود، حتماً از تیم ملی سر در می‌آورد✅ توی جبهه و در شرایط سخت با هر فرصتی بچه‌ها را جمع می‌کرد و توپی می‌انداخت وسط و شروع می‌کرد به یارکشی. همه دوست داشتند توی تیم حسن مقدم باشند. بازی که تمام می‌شد تک تک بچه‌های تیم مقابل را می‌بوسید. فرقی نمی‌کرد راننده‌اش باشد یا سربازش. فرمانده باشد یا بسیجی. همه را یک جور بغل می‌کرد و با دست پشتشان می‌زد. جوان‌تر که بود استادیوم هم می‌رفت. حتی در شرایط سخت. مثل آن دفعه که با یکی دیگر از فرماندهان سپاه عازم جبهه بود. سر راهشان از تماشای دربی هم جا نمانده بودند. همانجا که وقتی وسط بازی اذان شده بود، حاج حسن مهرش را درآورده بود و میان آن همه سر و صدا و هیجان ، نمازش را خوانده بود. آن روزها زمان جنگ بود. جبهه آدم‌ها را عوض می‌کرد. ایده‌آل‌هایشان را می‌آورد توی زندگی معمولی‌شان. می‌توانستند کارهای خرق عادت بکنند بین مردمی که روزمرگی زندگی‌شان را به گند کشیده بود. ولی حاج حسن حتی بیست سال بعد از آن روز که شده بود عضو هیئت مدیره باشگاه پیکان و بعد صباباتری، هنوز هم همان طور فکر می‌کرد که آن روز توی استادیوم آرزویش را کرده بود. می‌گفت: «باید آنقدر روی فرهنگ ورزشکاران و ورزش دوستان کار کرد که وقت اذان صد هزار نفر توی استادیوم آزادی نماز جماعت بخوانند!» البته این علامت تعجب را که او نمی‌گذاشت آخر جمله‌اش. خیلی جدی می‌گفت این حرف را و اگر اجازه می‌دادند کار کند حتماً روزی به این حرفش می‌رسیدند و به جای این که از شنیدنش تعجب کنند از دیدنش تعجب می‌کردند ‼️ 🌷 🌹شادی روح همه شهدای والامقام سهم هریک ازشما 14صلوات
🔺موشک جواب موشک 🔺هنوز یکسال از تشکیل یگان توپخانه سپاه نگذشته بود و کلی آرزوهای دوربرد داشتیم که یک روز آمد و استعفایش را گذاشت روی میز. 🔺گفتیم چه شوخی بی‌مزه‎ای! 🔺گفت شوخی ندارم، من باید بروم یگان موشکی را عَلَم کنم. 🔺گفتیم هنوز کلی کار و ایده روی زمین مانده در توپخانه داریم... 🔺گفت اینها مال شما، من باید بروم. 🔺علت را جویا شدیم. 🔺جوابش مثل همان موشک‌هایی که بعدها ساخت، ویران کننده بود؛ «صدام روی سر مردم موشک می‌ریزد و مردم در کنار آوار موشک‌ها شعار می‌دهند موشک جواب موشک... اما دست امام خالی است. من باید بروم دست خمینی را پر از موشک کنم تا حرف مردم زمین نماند...» 🔺سه چهار ماه بعد، اولین موشک به بغداد اصابت کرد. حسن مقدم روی موشک نوشته بود : و ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمی... 🔹خاطره از سردار یعقوب زهدی 🌷
اگه چندسال پیش میگفتی این پسر میخواد کابوس عسراییل و یکی از نابود کننده‌هاش باشه، گزینش ازت تست الکل و مخدر صنعتی رو همزمان باهم ازت میگرفت😁