eitaa logo
اداره تبلیغات اسلامی ملارد
1.5هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
2.9هزار ویدیو
91 فایل
کانال اداره تبلیغات اسلامی شهرستان ملارد ارتباط🔻 @adminmalard موقعیت🔻 https://nshn.ir/QbvE0WVxWaDK
مشاهده در ایتا
دانلود
✅ در طرح «زندگی با آیه‌ها» هر روز یک آیه از جزء همان روز انتخاب و مطالب مرتبطی با آن آیه تولید شده است که فهرست راهنمای آن در ادامه تقدیم می‌گردد. 🔰 ما این مطالب را یک روز قبل در کانال بارگزاری می‌کنیم تا شما عزیزان ضمن استفاده از آن مطالب بتوانید با نشر آن در یک حرکت عظیم قرآنی سهیم باشید. 1⃣ مفهومی+ + 2⃣ 3⃣ متن 4⃣ ویدئو با چاشنی 5⃣ ویدئو جهت حفظ آیه هر روز 6⃣ متناسب با آیه هر روز 7⃣ ویدئو آیه هر روز به همراه ترجمه 8⃣ ویدئو استاد قرائتی 🌙 ╼ •• ╾ ╼ •• ╾ ╼ •• ╾ ╼ •• ╾ ❒ عضویت‌درکانال‌نهضت‌ملارد▼ https://eitaa.com/joinchat/14811269Ce74ae40541 🌱 📿🌸
🔰جلسه اول: طلیعه من همانم که روزهای بسیاری را دور از تو مانده‌ام‌؛ نابینایی که چشم دارد اما نور ندارد؛ سرمازد‌ه‌ای که پناه خود را گم کرده‌؛ مرده‌ای که نبض حیاتش را از دست داده‌؛ بنده‌ای که هیچ ندارد؛ جز امید! امید به دستی که به سویش بلند شده است: بیا، بیا.. قلبم این صدا را می‌شناسد. روحم به کلماتش آشناست. من را به روزهای دوری پیوند می‌زند. به اولین ضربان‌ روحم هنگام خلقتم. به روزهای ازل؛ به الف، لام، ‌میم… . این کلمات کتاب توست؛ کتابی که بزرگ‌تر از قرن‌هاست، بزرگ‌تر از انسان‌ها؛ کلمات کتابی که نمی‌لغزد. که عوض نمی‌شود. که هیچ شکی در آن نیست! کتابی که فرستاده‌ای برای انسان‌های پروادار؛ آ‌ن‌ها که عشق بزرگی در دل دارند و چشم‌ بسته‌‌اند بر هر محبوب دیگر. آن‌ها که مراقب‌اند؛ مراقب همیشگی رفتارهایشان. آن‌ها که زره پوشیده‌اند و زده‌اند به لشکر سیاهی؛ که گناه نمی‌کنند و وارد منطقه گناه می‌شوند برای دست‌گیری گناه‌کاران! همان‌ها که غرق نشده‌اند و نمی‌شوند… که رفته‌اند بگیرند غریق را… . کتابی که فرستاده‌ای برای انسان‌هایی که به ندیدنی‌ها ایمان آورده‌اند. که می‌خوانند نمازشان را با آدابش و پر می‌کنند جاهای خالی جهان را. دستی می‌گیرند و به دستی می‌دهند. چاله‌ها را پر می‌کنند و دست‌اندازها را برمی‌دارند. صدای مظلومان می‌شوند و استخوان گلوی ظالم‌ها. همان‌ها که تمام وجودشان را خرج کرده‌اند، در مسیر تو. صدایش در گوشم پیچیده. کلماتش جهانم را پر کرده‌: «بیا… بیا… من این کلمه‌ها را آورده‌ام برای تو! آورده‌ام که روبه‌راه شوی. رو به راه من! آورده‌ام که پخششان کنی در مسیرت. چراغشان کنی در تاریکی‌هایت. عصایشان کنی در افتادن‌هایت. آورده‌ام که خیال برت ندارد تنهایی. غصه دلت را نگیرد. صدایت زده‌ام. خود خود تو را. نامه‌هایم را به مقصد تو فرستاده‌ام… از قرن‌‌های دور. که به ذکر من آرام بگیرد دلت!» باید به ریسمانش چنگ بزنم. باید دوباره بایستم به خواندنش. باید این بار کلمه‌هایش را به زبان دل بخوانم. باید توشه‌ای بردارم برای این ریگ‌زارها، این سختی‌ها و افتادن‌های مدام، برای تاریکی‌ها و سردی‌ها، مردگی‌ها و نابینایی‌ها. من همانم که پناه آورده‌‌ام به کلماتت؛ همانی که می‌خواهد خستگی‌های روی شانه‌هایش را زمین بگذارد. می‌خواهد دست بکشد از پا گذاشتن در مسیرهای بیهوده. آمده‌ام «ایمان بیاورم» به تو و کتابی که برای من فرستاده‌ای! کتابی که نور است؛ بهار است! 🌙 ╼ •• ╾ ╼ •• ╾ ╼ •• ╾ ╼ •• ╾ ❒ عضویت‌درکانال‌نهضت‌ملارد▼ https://eitaa.com/joinchat/14811269Ce74ae40541 🌱 📿🌸
🔰جلسه دوم: ایمان زاینده همراه با تعهدات عملی 🌱در سینه‌ام نوری روشن شده؛ سبز شده‌ام. 🕊کبوتر به دام افتادهٔ دلم، دیگر آزاد است. ▫️میله‌های قفس شکسته است و پای پریدن، سالم! این‌جا همان جایی‌ست که حالم خوب است. ❤️قلبم زنده است. تپش‌هایش را می‌شنوم. عبور خون را در رگ‌هایم؛ جوانه زدنم را می‌بینم؛ قد کشیدنم را. به نور ایمان، دنیایم روشن شده است. دیگر وقت پریدن است! پرندهٔ اسیری که از قفس آزاد شده، اگر نپرد، پرنده نیست! باید به راه افتاد. باید سینه سپر کرد و عبور کرد. باید دوید و خسته نشد. راهی جز این نیست! ما فقط به همین شرط آزاد می‌شویم؛ به شرط کوچ. به شرط رهایی از قفس، به آسمان. راه نجات این است. باید کوچ کنم از این شهرهای ویرانه. از کوچه‌های گناه‌آلود، خیال‌های زنگارگرفته، فکرهای به انحراف رفته. باید کوچ کنم از هرچه که رنگ تو را به خود نداشته باشد. بزرگوار بخشنده بشارتمان داده‌ای به مهربانی‌ات؛ به آمرزش وسیع‌ات؛ به در آغوش گرفتن و پناه دادنت. بشارت داده‌ای به آن‌هایی که روشنایی ایمان را از میان تاریکی‌ها یافته‌اند. انتخاب کرده‌اند. به سینه نشانده‌اند. به آن‌هایی که روشنایی ایمانشان را محبوس به دل نکرده‌‌اند؛ که پرنده را از قفس آزاد کرده‌اند و قدم به مسیر گذاشته‌اند؛ هجرت کرده‌اند. گفته‌ بودی: هجرت کنید! از تاریکی‌ها به سمت نور. هجرت کنید از شهرهای مخروبهٔ هوای نفس. سختی‌اش را به جان بخرید. محرومیت‌ها و ناکامی‌هایش را به شانه بکشید. دل بکنید از خانه‌هایتان. از وابستگی‌هایتان. از همهٔ بندهایی که سال‌ها شما را به دنبال خود کشانده‌اند. بدوید در راه خدا. بسیار بدوید. نفس کم نیاورید. شانه خالی نکنید. سرتان گرم نشود به زرها و زینت‌ها. به لبخندها و گذرگاه‌ها. نلغزید بر سر دوراهی‌ها. شک نکنید با زمزمه‌ها. به دام نیفتید در شکارگاه‌ها. هجرت کنید‍! تو می‌دانستی نور وقتی اثر دارد که تابانده شود. نوری که در حصار دیوارها گیر بیفتد هیچ جانی را گرم نخواهد کرد. نور ایمان باید رها شود تا روشن کند. گفته بودی: هجرت کنید تا نور ایمان به عمل‌تان کشیده شود! خدای مهربان! رحمت تو نزدیک است برای کسی که دست و دلش را یکی کرده؛ کسی که نور ایمانش او را به حرکت کشانده! برای کسی که خشت روی خشت می‌گذارد تا بنای کاخ الهی بالا برود. می‌خواهم دست بشویم از هر چه غیر تو … دست در دست تو بگذارم. که هر که چنین کند نه چیزی نگرانش می‌کند و نه از چیزی می‌ترسد. ╼ •• ╾ ╼ •• ╾ ╼ •• ╾ ╼ •• ╾ ❒ عضویت‌درکانال‌نهضت‌ملارد▼ https://eitaa.com/joinchat/14811269Ce74ae40541 🌱 📿🌸
✍️ 🔰جلسهٔ سوم: ایمان از روی آگاهی خیالش هم شیرین است! وقت سوا کردن خوب‌ها از بد‌ها، تو مرا نشان بدهی و بگویی: این خودی است! این از ماست! خودی بودن با شما لذتی دارد که وصفش به کلمه نمی‌آید. آبشارهای جاری و خوراک آماده و گلستان بی‌حد بهشت، هیچ‌کدام به قدر خودی بودن با شما قشنگ نیست. نهایت آرزوی من همین است. می‌دوم، جلو می‌روم، زخم به جان می‌خرم و بالاپایین می‌شوم برای همین! خودی بودن را نمی‌دهند به کسی جز با باز بودن چشم‌هایش. جز با پذیرفتن آگاهانه. آن‌طور که بگردد و برود و جستجو کند آن‌وقت بگوید: بله! من هم هستم! من تو را پذیرفتم. قلب من به تو مومن است. ای زیبایی مطلق! ای روشنایی بی‌انتها! ای سرانجام هرچه هست! نه که پدرم تو را می‌شناسد، نه که مادرم اهلی توست. نه که اجدادم به دامن تو وصل شده‌‌اند، نه! من به راهت آمده‌ام چون هرچه گشته‌ام بهتر از تو نیافته‌ام. به تو پناه آورده‌ام چون تکیه‌گاه محکم‌تری پیدا نکرده‌ام. من تو را شناخته‌ام، به مهربانی‌ات! ایمان آورده‌ام به هدایتگری‌ات! این ایمان به هیچ باد و بارانی نخواهد لرزید. در هیچ کوچه و بازاری به یغما نخواهد رفت. به هیچ آفتاب و مهتابی،‌ نخواهد سوخت. هیچ گرد و غباری، هیچ سوز و گرمایی، هیچ آفت و فتنه‌ای، به آن نخواهد خورد! این ایمان است که مرا با شما خودی می‌کند! آمد و شد شب‌ها و روزها، پدیده‌های آسمان‌ها و زمین، همه نشانه‌اند برای خردمندان! برای اهل تفکر! همان‌ها که تو عزیزترشان می‌داری؛ دوست‌ترشان می‌داری. همان‌ها که به چراغ عقل، در مسیر تو می‌آیند. همان‌ها که آهن گداخته هم کج‌مسیرشان نخواهد کرد. هیچ راهزنی‌ گنجشان را نخواهد برد. همان‌ها که در همه‌حال به یاد و ذکر تواند؛ ایستاده، خوابیده، مشغول کار، در خیابان، خانه، در خلوت، شلوغی، شب‌های تاریک، روزهای روشن، در همه‌حال به یاد تواند. به ذکر تواند. تو را پذیرفته‌اند. به چشم و دل و عقل! همان‌ها که تو را شنیده‌اند؛ خوب شنیده‌اند. به گوش جان! کلمه‌هایت را؛ نشانه‌‌هایت را؛ صدایت را. شنیده‌اند و گفته‌اند: هرچه تو بگویی همان! هرچه تو بخواهی همان! به گوش جان شنیدیم و آگاهانه فهمیدیم و اطاعت کردیم. صدای آشنای تو از قرن‌های دور می‌آید؛ از ازل. از خلقت اولین بشر. از اولین پیام‌آورت تا آخرین نشان‌دهندهٔ راهت. همه به یک کلمه چنگ زده‌اند. همه یک مسیر را نشان می‌دهند. همهٔ پیغام‌آورانت از یک نور تکثیر شده‌اند. من دست گذاشته‌ام در دست آخرینشان و خانه به خانه پیش آمده‌ام تا به تو رسیده‌ام. به تو رسیده‌ام که سرانجام همه به سوی توست! به امید رحمتت آمده‌ام. به امید آنکه درهای بخششت را به رویم باز کنی. آمرزشت را نصیبم کنی. و در آن روزی که خوب‌ها از بدها سوا می‌شوند، به سر انگشت نشانم بدهی و بگویی: این خودی است! این از ماست! 🔰 سطر سطرِ : 🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/2797667011Cc862d209c2
✍️ 🔰جلسه چهارم: نویدهای ایمان ۱ باد هم که بوزد،‌ باران هم که بیاید، شب که آسمان را تیره کند، طوفان‌ها هم که به صخره‌ها بکوبند و موج پشت موج دریا را بلرزاند، من آرامم! آرامم چون، قایق کوچک من در دستان توست! وقتی سفرم را به نام تو آغاز می‌کنم، نگران رسیدن نیستم. به هر کجا که برسم، مقصد است. کسی که سر به راه تو گذاشته باشد، کسی که به یاد تو حرکت کرده باشد، در راه مانده نخواهد شد! من مومنم به دستان تو. به اینکه هرکجا باشم، هرکجا بروم، به هر مسیر که پا گذاشته باشم؛ اگر تو قلبم را پر کرده باشی، راه درست است، مسیر سالم است. من زمین نخواهم خورد. وحشت روزهای بدون گرمای تو، اضطراب شب‌های بی نور تو را چشیده‌ام. خوب می‌دانم اگر پشتم خالی باشد چه می‌شود! می‌دانم دویدن و پیروز شدن‌های این دنیا تمامی ندارد. هی می‌روی، می‌خواهی، آرزو می‌کشی و درد به جانت می‌ریزد؛ زخمی خودت را به آن نقطه که می‌خواستی می‌رسانی… و هیچ! هیچ! انگار دوباره روی پلهٔ اولی. انگار اصلا جلو نیامده‌ای. هرچه می‌روی جانت سیراب نمی‌شود؛ هرچه به دست می‌آوری انگار هیچ نداری. خیال می‌کنی این‌بار، دیگر تمام است. دیگر خوشبختی. قلبت لبریز و آرام می‌شود. می‌روی و می‌روی و می‌روی، درد رفتن را به جان می‌خری، از دنیا مشت می‌خوری، زانو زخمی به مقصدی که آرزو کشیده بودی می‌رسی اما… اما خوشبخت نیستی! دلت خنک نمی‌شود. یک روز مست از آن رسیدن، باد به غبغبت می‌افتد و آخ از فردایش؛ فردایش دوباره خالی می‌شوی. به خودت می‌گویی: «پس چرا حالم خوب نمی‌شود؟ مگر این جا همانی نبود که می‌خواستم؟» همان نبود. همان نیست. کسی که دستش توی دست خدا نباشد، در مارپیچ دنیا هی چرخ می‌خورد و چرخ می‌خورد و هیچ کجا آرامشش نیست. غم‌ها توی سینه‌اش طبله می‌کند و ترس‌ها روحش را می‌خورد و اضطراب‌ها زانویش را خالی می‌کند. مدال به گردنش می‌اندازند اما پیروز نیست. با شادباش برمی‌گردد اما راضی نیست. کف و سوت می‌شنود اما شادی به دلش راه پیدا نمی‌کند. این حال و روز کسی است که تو را ندارد! پشتش به تو گرم نیست. به تو که حتی شکست‌های در مسیرت پیروزی‌ست. به تو که اگر باشی دیگر چه فرقی می‌کند من برنده بازی باشم، یا دیگری؟ برنده تویی. بالا تویی. اول و آخر تویی. لشکر تو، سرباز تو، چاکر و غلام تو، پیروز است. این وعده توست: «زمین ارث بندگان صالح من است!» دستم که توی دستان تو باشد، دلم که از ایمان تو پر باشد، قدم‌هایم که برای تو برداشته شده باشد، دیگر نه حسرت‌زده گذشته‌ام، نه آرزوکش آینده؛ نه ترسی به دل راه می‌دهم، نه غمی روحم را می‌گزد. خودت به گوش من خوانده‌ای: «نه دربارۀ آینده نگران و مضطرب و ناامید باشید و نه برای گذشته حسرت‌زده و ناراحت! چراکه شما همیشه برتر و پیروزید، به شرطی که…» کاش باشم. کاش شرط‌های تو را نبازم. مومن باشم؛ از آن واقعی‌هایش. از آن‌ها که خودت خواسته‌ای. همان‌ها که خوشبختی، مدام در کامشان است. همان‌ها که نه ترسی به دلشان می‌افتد نه غمی می‌بردشان… همان‌ها که در رنج و سختی‌هایشان حتی، چیزی نمی‌بینند جز زیبایی! تو همه‌چیز را زیبا می‌کنی. کسی که تو را داشته باشد، همیشه پیروز است، آرام است؛ حتی اگر سرش روی نیزه‌ها باشد! 🌙 🌸 🕋 ╼ •• ╾ ╼ •• ╾ ╼ •• ╾ ╼ •• ╾ ❒ عضویت‌درکانال‌نهضت‌ملارد▼ https://eitaa.com/joinchat/14811269Ce74ae40541 🌱 📿🌸
✍️ 🔰جلسه پنجم: ایمان و پایبندی به تعهدات گاهی از خودم می‌پرسم: من تا کجا به پای تو پیش خواهم رفت؟ چقدر به راه تو محکم خواهد بود؟ وحشت دلم را می‌گیرد. از خودم می‌ترسم. نکند من آن کسی باشم که گاهی دوستت دارم و گاهی نه! گاهی به راهت هستم و گاهی نه! تا آنجا که تو آبادم کنی، تا آنجا که سربلندم کنی، تا آنجا که داشتنت به خطرم نیندازد، جیبم را پر کند،‌ اعتبارم را زیاد کند، بگویم چشم. و آن‌جا که سرسپرده بخواهی، آن‌جا که سینه مشتاق گلوله بخواهی، آن‌جا که چشم بستن و دست کشیدن و لب فروبستن بخواهی، بگویم شما را به‌خیر و ما را به سلامت! بگو خدایت مومن انتخاب‌گر نمی‌خواهد. عبدی که فرمان معبودش را بسنجد نمی‌خواهد. بگو به وادی ما مومن حساب‌گر راه ندارد. چرتکه‌انداز جایی ندارد. نمی‌شود فرصت بخواهی تا ببینی چقدر می‌ارزد. چطور به دردت می‌خورد و کجا به کارت می‌آید. که اگر اینطور بود،‌ اول مومن به خدا شیطان است. کسی که سال‌ها نشسته به راز و نیاز. مقرب. به خیال خودش جز معبود، هیچ در سر و دلش نیست. همه‌چیز خوب و ساده بود تا آن‌جا که… پناه بر تو از آن لحظه! از آن لحظه که مومنی پیش فرمان تو، سر بلند کند. گردن بکشد و روی برگرداند. پناه بر تو از شر شیطان رانده شده! جاویدان در آتش. آتش دوری از تو. آتش از دست دادن تو! اگر به تو بله می‌گویم، می‌خواهم با تمام جان بیایم. دست‌شسته از همه چراها و اماها و اگرها… چشم‌بسته بر هر چیز که تو نهی‌اش کرده باشی. دل‌بسته به هرآنچه تو خواسته باشی. می‌خواهم رسم عاشقی به جا بیاورم. عاشق دلش فرش زیر پای یار است. عاشق به خیالش نمی‌گذرد که چطور سهم بیشتری ببرد. منتظر پاداش باغ و گلستان نیست. به ترس و طمع از خسران نیست. نمی‌گردد که شاید معشوق بهتری بیاید. دست دراز نمی‌کند که بهره و سودی ببرد. عاشق گردنش را خم می‌کند. دلش را به طبق می‌گذارد. جانش را کف دست می‌گیرد. می‌گوید این برای تو! بگویی بنشین، می‌نشینم. بگویی برخیز، بلند می‌شوم. بگویی نرو، نمی‌روم. بگویی نخواه، نمی‌خواهم. اصلا از تو به یک اشاره، از من به سر دویدن. چه باک که دنیا صندلی‌هایی را برای من خالی کرده است؟ چه نیاز به سوسوی زر و زینت‌هایش؟ کجا دلم قنج بزند که کسی برایم کف بزند؟ چرا دلم بلرزد که کسی تمسخرم کند؟ چه به دردم می‌خورد خانه‌ای که با سرپیچی از تو آباد شده باشد؟ چطور شادم کند اتفاقی که به نارضایتی تو رقم خورده باشد؟ من به وادی عشق پا گذاشته‌ام! من ایمان تو را انتخاب کرده‌ام. زیر سایه پرچم تو ایستاده‌ام. که زیر سایه تو ایستادن، نشستن ندارد، افتادن و از دست دادن ندارد. که مردگان درگاه تو، زندگانند! که دردهای وادی تو درمانند! ای دردِ توام درمان، در بستر ناکامی لطف آنچه تو اندیشی، حکم آنچه تو فرمایی. فکرِ خود و رایِ خود در عالم رندی نیست کُفر است در این مذهب خودبینی و خودرایی! 🌙 🌸 🕋 ╼ •• ╾ ╼ •• ╾ ╼ •• ╾ ╼ •• ╾ ❒ عضویت‌درکانال‌نهضت‌ملارد▼ https://eitaa.com/joinchat/14811269Ce74ae40541 🌱 📿🌸
✍️ 🕯 شمع روشن❗️ 🔰جلسه ششم: نویدهای ایمانی ۲ من ساکن خانه‌های بی‌نور بودم؛ بلازده زندان‌های وجود. زمزمه‌ها و وسوسه‌ها جانم را آشفته بود. هر بادی می‌وزید به سویی می‌غلتیدم و هر طوفانی که می‌آمد، از رفتن جا می‌ماندم. چشم‌هایم در غبارآلودگی زمین مسموم، جایی را نمی‌دید و مدام در سرگردانی بودم. «من کیستم؟ اینجا کجاست؟ باید به کجا بروم؟» از تو چه پنهان! درد بزرگ من، درد ندیدن بود؛ درد ندانستن. من شب‌های زیادی را به تشویش، سر روی بالش گذاشتم. دنیا رنگ به رنگ بود و حرف‌ها هر روز عوض می‌شد. دیگر به هیچ چیز اعتماد نداشتم، تا روزی که تو را پیدا کردم! روزی که مهر تو به سینه‌ام ریخت،‌ روزی که کلام تو به جانم نشست، روزی که تو را پذیرفتم، نور جهان را گرفت و غبارها فرو نشست. من از این دنیا چیزهای زیادی یاد گرفته‌ام. یاد گرفته‌ام که مهم‌تر از داشتن چشم، نور است. نور که نباشد، مردمک‌های چشمانت سرگردان است. هیچ‌چیز را نمی‌بیند. خیال می‌کنی مقصد و مقصود را پیدا کرده‌ای، خیال می‌کنی ساحل خوشبختی‌ات پیداست؛ نمی‌دانی که سراب، بیابان تو را پر کرده است. نمی‌فهمی که همه‌چیز بازی است. غرور راه چشم‌هایت را می‌بندد، وسوسه‌ها کورت می‌کند. نشانی‌های اشتباه بیگانه و خودی، به بیراهه‌ات می‌کشد. ناامیدی‌های جهل، مسیر را به رویت می‌بندد، ظلمت‌ها، زندانی‌ات می‌کند و دیگر اصلا آيه‌های روشن خدا را پیدا نمی‌کنی. آن‌وقت تنهایی! تنها و تیره‌بخت. دنیایت سیاه است و روزگارت تلخ! من تاریکی‌های ظلمت را چشیده‌ام که به دنبال نور می‌روم. من وحشت دنیای بدون تو را به جان کشیده‌ام که به طلب نور افتاده‌ام. به سوی تو آمده‌ام که چشمم را روشن کنی. قدم به دنیایم بگذاری و بگذاری گذرگاه‌ها را ببینم، پرتگاه‌ها را بشناسم، صید شیرین و لقمه آماده دشمنان تو نشوم. من در این بیابان تاریک، دلم را به شمع کوچک ایمان تو روشن کرده‌ام. ایمانم را به دست گرفته‌ام و قدم در راه گذاشته‌ام. دیگر هیچ خار و خاشاکی، هیچ قلابی، هیچ زنجیری، دامنم را نخواهد گرفت. هیچ طوفانی تکانم نخواهد داد. برای کسی که سرسپرده راه تو باشد، بیراهه‌ها خاموشند. خودت وعده کرده‌ای با كسانى كه ايمان آوردند و كارهاى خوب می‌کنند که پاداششان مى‌دهی، کامل؛ و از سرِ بزرگوارى‌ات به تعالی و رشدشان مى‌رسانی. افسوس به حال آن‌ها که از تو روی برگردانده‌اند. بد به حالشان. به حال ‌آن‌ها كه از پرستش تو روی گردانده‌اند. و در برابرت شاخ‌وشانه كشيده‌اند، بد به حالشان که به عذاب نداشتن تو افتاده‌اند! دستشان خالیست و راهشان پر سنگلاخ. آن‌ها نور روشن‌گر قرآن را در میان دست‌هایشان ندارند و در بیابان‌های پروحشت، بی‌هیچ تابش و روزنه‌ای، سرگردانند! تو نخواه که من از آن‌ها باشم. نخواه جز تو یار و یاوری بخواهم. مرا زیر چتر لطف و مهربانی‌ات بگیر. پناهم بده! و برای رسیدن به آغوشت، راه را نشانم بده! 🌙 🌸 🕋 ╼ •• ╾ ╼ •• ╾ ╼ •• ╾ ╼ •• ╾ ❒ عضویت‌درکانال‌نهضت‌ملارد▼ https://eitaa.com/joinchat/14811269Ce74ae40541 🌱 📿🌸
✍️ 🕋معبود بی‌نظیر❗️ 🔰جلسه هفتم: توحید در جهان‌بینی اسلام معبود بی‌نظیر من! ماورای همه لمس‌شدنی‌ها و حس‌شدنی‌ها، بالاتر از همه حقیقت‌ها برتر، والاتر، عزیزتر و شریف‌تر از هر بود و نبودی؛ تویی! تو نام بالاتر جهانی دست قدرتمندِ بالای دست‌هایی دستی که همه موجودات را می‌گرداند به سر انگشتی زنده می‌کند و می‌میراند، به چشم‌ برهم‌زدنی! آن کس که حیات را در دل کوچک‌ترین ذره‌ها جاری کرده، به بزرگترین جهان‌های ناشناخته، کهکشان‌ها و آن‌سوی کهکشان‌ها، وسعت داده. هر چه بود و هست و خواهد بود را، ساخته و پرداخته و پاینده داشته! به رازها و سنت‌ها و قانون‌هایش. به مصلحت‌ها و دلیل‌ها و حکمت‌هایش. از بالا تا پایین، از ناچیزترین تا چشم‌گیرترین، از بی‌جان‌ها تا جان‌دار‌ها تمام بنده و برده و آفریده‌ها، همه متصل به تو هستند. از تو اند و به تو باز می‌گردند. چه بی‌پناه است کسی که تو را نداشته باشد. چه خسته و آشفته و سرگردان است، کسی که تو را باور نداشته باشد. باور به قدرت تو، باور به حضور و وجود تو، باور به اینکه تو می‌بینی و تویی که محاسبه می‌کنی، ناجی دردها و افسردگی‌ها و دل‌مردگی‌های انسان است؛ ناجی خیال‌های آشفته و تردیدهای کشنده و تشویش‌های قلب است. پس:‌ لااله‌ الا الله! لا اله الا الله، که نیست معبود و محبوب و معشوقی جز تو! که نیست قدرتی بالاتر از قدرت تو! تو همان منتهایی هستی که کشتی‌بان در هنگام طوفان صدایت خواهد زد همان امیدی که هر محتاجی در آخرین فریادش، به تو خواهد آویخت. تمام عالم، مطیع و عبد و دست‌بسته توست. هر که بخواهد به تو نزدیک‌تر شود، باید بیشتر تسلیم تو باشد! هیچ اسمی کنار اسم تو نیست؛ هیچ قدرتی کنار قدرت تو نیست؛ هیچ کس دیگری نیست که اینطور در برابر عظمتش حیرت کنم و به زانو بیفتم! می‌خواهم سررشته زندگی‌ام را به تو بسپارم. به رشته تو چنگ بزنم؛ خوشی و ناخوشی‌ام را به تو گره بزنم. می‌خواهم دلم را گرم کنم به نور تو سینه‌ام را سپر کنم به پشتیبانی تکیه‌گاه تو من از هوای نفس می‌ترسم که تو را از من بگیرد و خودش در دلم خدایی کند! پناه می‌برم به دژ محکم تو به کلمه‌های لااله‌الا‌الله. پناه می‌برم به تو! معبود بی‌نظیر من! 🌙 🌸 🕋 ╼ •• ╾ ╼ •• ╾ ╼ •• ╾ ╼ •• ╾ ❒ عضویت‌درکانال‌نهضت‌ملارد▼ https://eitaa.com/joinchat/14811269Ce74ae40541 🌱 📿🌸
🕋 بی شریک ❗️ 🔰جلسه نهم: عبادت و اطاعت انحصاری خدا لعنت به هر که مرا با تو نمی‌خواهد! به هر که وعده مزد می‌دهد اگر به نافرمانی تو اطاعتشان کنم! اگر بله‌قربان‌گوی‌‌اش بشوم و به تو پشت کنم! لعنت به هر که مرا مطیع غیر تو می‌خواهد! دست این دروغگوها را تو برایم رو کرده‌ای! گفته بودی: این‌ بیچاره‌ها نه می‌توانند نفعی به خودشان برسانند و نه ضرری را از خودشان دور کنند! من خیال می‌کردم در روز سختی، کسی جز تو می‌تواند هواخواه من باشد! گره از مشکلاتم باز کند. خیال می‌کردم این غم‌های در سینه فشرده شده مرا، این رنج‌های از دنیا زاییده شده مرا، این اندوه‌های پی‌درپی و مستدام مرا، کسی جز تو می‌تواند پاک کند. فراموش کرده بودم که هرچه بود و هست را تو وجود داده‌ای. فراموش کرده بودم فقط تویی که صدای من را می‌شنوی؛ فقط تویی که جنس دردِ سینه مرا می‌فهمی. جز تو چه کسی می‌تواند من را بخواهد، پیش از آنکه نفعی به او رسانده باشم؟ چه کسی می‌تواند دوستم داشته باشد، جز آنکه خدمتی به او رسانده باشم؟ فقط تویی که به مهر و بزرگی‌ات بر این بنده کوچکت رحم می‌کنی؛ فقط تویی که نعمت‌هایت را بی‌شمار به من ارزانی کرده‌ای؛ فقط برای خودم. تو چه نیازی داری به این آدمیزاد نیازمند؟! از محبتت بوده، اگر امرم کردی که فقط تو را بپرستم و به راهنمایی‌هایت گوش بسپارم؛ عبادت و اطاعت من که تو را بزرگ نمی‌کند! تو بزرگی. چه کسی را پیدا کنم که شریک بزرگی تو باشد؟! شریک محبت تو باشد؟! تو مهربانی! مهربان‌تر از پدر و مادرم! مگر نه اینکه مهر مرا تو به سینه مادرم گذاشتی؟! و قطره‌ای از دریای حمایتت را در وجود پدرم ریختی! من به نیروی پرقدرت تو متصل می‌شوم. می‌گریزم از هر شیطان شرانگیز و شرآفرین؛ می‌گریزم از سرسپرده شدن به این شیطان‌ها؛ می‌گریزم از این دزدهای قافله، سراب‌های تو خالی، قدرت‌های پوشالی. به تو پناه آورده‌ام! به تو متصل شده‌ام، تا دور شوم از هرچه غیر توست! باید ببُرم از هر ریسمانی که به دستان تو نمی‌رسد؛ هر اطاعتی که به سوی غیر تو باشد، بیرون افتادن از مسیر توست. می‌خواهم بشکنم همه بت‌های این دل خسته را! می‌خواهم کنار بزنم هرکسی را جز تو! می‌دانم انتهای این آتش، گلستان خواهد شد! ╼ •• ╾ ╼ •• ╾ ╼ •• ╾ ╼ •• ╾ ❒ عضویت‌درکانال‌نهضت‌ملارد▼ https://eitaa.com/joinchat/14811269Ce74ae40541
✍️ 🕋بی قید و شرط❗️ 🔰جلسه دهم: روح توحید، نفی عبودیت غیرخدا زنجیرهایی که به دست و دلم آویخته، قدم‌هایم را کند کرده. می‌خواهم برسم اما نمی‌توانم. بال‌هایم شکسته است و راه دشوار! می‌ترسم از آنکه بمیرم و به روح حرف تو نرسیده باشم. می‌ترسم بمیرم و هنوز یکتاپرست نشده باشم! داستان عُدَی در یادم تکرار می‌شود؛ همان وقت که وارد مدینه شد و پیامبر عتابش زد که مسیحیان و یهودیان، احبار و رهبان خود را، عالمان و زاهدان خود را، و مسیح‌بن‌مریم را پروردگاران و خدایان خود گرفتند؛ درحالی‌که خدای متعال فرمان داده بود به آنان که جز خدای واحد، کسی را عبادت نکنند. عُدَی آشفته شد. لب به اعتراض باز کرد: ای پیامبر خدا، این حرف درست نیست، ما کِی احبار و رهبانمان برایمان خدا و ربّ محسوب شدند؟! کِی آن‌ها را عبادت کردیم؟! کلام پیامبر جانم را می‌لرزاند. کلماتش انگار از قرن‌ها دور در سر من تکرار می شوند: بله، در مقابل آن‌ها سجده نکردید اما… آنچه آن‌ها گفتند، بی‌قیدوشرط پذیرفتید! حرام‌های خدا را حلال وانمود کردند در نظر شما و حلال‌های خدا را حرام وانمود کردند شما چه کردید؟! بی‌آنکه درصدد باشید واقعِ مطلب را بفهمید، بی‌آنکه یادتان بیاید حرف خدا چه بود؛ آنچه آن‌ها گفتند، بی‌قیدوشرط، اطاعتشان کردید. عبادت این است! پروردگار و رب‌گرفتن یک موجود این است! آه و دریغ که این حرف‌ها چقدر برایم آشنایند! چقدر شبیه حال این روزهای مایند؛ مایی که دیگر خیلی چیزها را بد نمی‌دانیم؛ از خیلی گناهان به خروش نمی‌آییم؛ مایی که هر روز زیر تیرهای آمده از غرب و شرق، آخ هم نمی‌گوییم؛ به فسادهای گسترده جهان، اهمیتی نمی‌دهیم. ما که دوری از خدا را پذیرفته‌ایم! به شرط زندگی راحت‌تر؛ به شرط لذت‌های آنی و لحظه‌ای؛ به شرط خوشی‌های کوچک ناپایدار! انگار فراموش کرده‌ایم… پیغام‌آورها آمده بودند این زنجیرها را باز کنند؛ آمده بودند خورشید را نشانمان دهند؛ چشم‌هایمان را باز کنند به سوی نشانه‌های خدا! ما چه کردیم؟ چشم بستیم و فرو گذاشتیم حرف‌هایشان را خودمان را گول زدیم و حتی به خودمان دروغ گفتیم! خیال کردیم دلمان سرای تنها یک خداست. ما که بودیم؟ همان‌ها که کفایت خدا برایشان کافی نبود. همان‌ها که لذت عبادت و اطاعت نچشیده، دلشان به لذت‌های گذرا راضی بود. همان‌ها که بزرگی خدا را کوچک شمردند و خودشان را خوار کردند! ما همان‌هاییم خدایا! ما معترفیم که حق تو به گردن داشتیم اما ادایش نکردیم! ما بیچاره‌های سست را ببخش! ما را به درگاهت راه بده! نگذار بمیریم قبل از آنکه یکتاپرست شده باشیم! 🌙 🌸 🕋 ╼ •• ╾ ╼ •• ╾ ╼ •• ╾ ╼ •• ╾ ❒ عضویت‌درکانال‌نهضت‌ملارد▼ https://eitaa.com/joinchat/14811269Ce74ae40541 🌱 📿🌸
✍️ 🕋 یک رنگ❗️ 🔰جلسه یازدهم: توحید و نفی طبقات اجتماعی برای تو رنگ و نژاد و شغل و طبقات آدم‌ها، فرقی ندارد! تو همه انسان‌ها را یک‌دست و به یک چشم می‌بینی! همه برای تو عزیزند. اگر هم تفاوتی در خلقت ماست اگر رنگ چهره‌ها و زبان‌ها و ملیت‌ها متفاوت شده نه برای این است که کسی بر کسی یا قومی بر قومی برتر باشند! چه فرقی می‌کند من در کدام محله به دنیا آمده‌ام؟ چه فرقی می‌کند پدرم چه شغل و مقامی داشته باشد؟ چشم‌هایم چه رنگی باشد، لاغر باشم یا چاق، زشت باشم یا زیبا، ارزش من که به این‌ها نیست! گفته بودی: ما درون را بنگریم و حال را… نگاه تو به دل‌هاست! که در سرم هوای کیست؟ که در دلم هوس چیست؟ دست‌هایم چه می‌کنند؟ پاهایم کجا می‌روند؟ چشم‌هایم به سوی چه می‌چرخند؟ گوش‌هایم چه می‌شنوند؟ تو مرا به خودم شخصیت می‌دهی! تو مرا به روحم ارزش می‌دهی! وگرنه زن و مرد، پایین و بالا، زشت و زیبا برای تو یکی‌ست! من این رسم را از تو آموخته‌ام. از تو که گفته بودی: با ارزش‌ترین‌تان نزد منِ باتقواترین‌ شماست! آموختم که همه را به یک چشم ببینم و همه برایم عزیز باشند! همه را ارزشمند ببینم. البته که باارزش‌ترین در نگاه من هم کسی است که به تو نزدیک‌تر باشد. ای کاش می‌توانستم نگاه تو را روی دست بگیریم و همه جا جار بزنم! که آی مردم ببینید این است خدای من! خدایی که برای خودش فرزندی انتخاب نکرده! همه بندگان اویند! همه عزیز دل اویند! همه نیازمند اویند و او به همه کس و همه چیز بی‌نیاز! آی مردم چنین خدایی پرستیدنی نیست؟! ای کاش همه ما این نگاه تو را داشتیم! که یک‌دست همه را می‌دیدیم و جان آدم‌ها به یک قیمت بود! که اگر چنین بود دیگر کسی به کسی ظلم نمی‌کرد! دیگر کسی بالادست نبود دیگری فروافتاده! این کلام توست که با مهربانی به گوشم می‌خورد: همه از توایم و به تو باز می‌گردیم! به تو که آغوشت برای همه جا دارد؛ به تو که آسمانت برای همه یک‌رنگ است! ای زیبایی که همه عزیزکرده‌ات هستند! تو بی‌نیازی از هرچه بود و هست! نه فرزندی داری نه وابسته مادر و پدری! آن چشمی که بنده‌ای از تو را به حقارت نگاه بیندازد، کور کن آن فکری که به ثروت‌داران و مقام‌دارانت ارج می‌دهد، دود کن قلبم را پر کن از محبت دوست‌دارانت و خشم به دشمنانت! که برای هر عشق و نفرتی، تو میزان و ترازویی! ای مهربان‌ترین! 🌙 🌸 🕋 ╼ •• ╾ ╼ •• ╾ ╼ •• ╾ ╼ •• ╾ ❒ عضویت‌درکانال‌نهضت‌ملارد▼ https://eitaa.com/joinchat/14811269Ce74ae40541 🌱 📿🌸
✍️ 🕋 آرام من❗️ 🔰جلسه دوازدهم: تأثیرات روانی توحید در طوفان‌های عظیم زندگی، در برخورد موج‌ها و دردها و اضطراب‌ها، در تاریکی شب‌ها و نفس کم آوردن‌های دره‌ها، فقط یک نفر تکیه می‌زند به عرشه کشتی نجات، لبخند می‌زند و چشمش را به آرامش می‌بندد؛ همان که در دلش، ایمان به وجود تو، قدرت و حضور تو، وسعت و بزرگی تو، موج می‌زند! من اگر تو را نداشتم که بیچاره بودم! اگر بدون تو قرار بود هزارتوی جهان را سفر کنم، در هر نشیبی، سر می‌خوردم. در هر بلایی، کم می‌آوردم. به هر شب تاریک و موج و گرداب‌های هایل، وحشت می‌کردم. دلم را مهربانی تو پر کرده است! که همیشه همراهی و پشتیبان! مهربانی و دست‌گیر! رفیقی و جبران‌کننده کاستی‌ها! اگر تو نباشی من از هیچ چیز در امان نیستم! حتی اگر بگریزم به بلندترین قله‌ها؛ اگر دل‌خوش کرده باشم به سکه‌ها و زر‌ها؛ حتی اگر همه دنیا را به پشتبانی بگیرم؛ بدون تو نابودم! بی تو افسوس‌های گذشته و اضطراب‌های آینده غرقه‌ام می‌کند؛ نفس کم می‌آوردم! دشمن تو، شیطان‌، اینطور می‌خواهدم؛ مشوش و اضطراب‌زده و بیم‌ناک؛ در جست‌وجوی دنیا و در آرزوهای بلند؛ که یادم برود کیستم و از کجا آمده‌ام و برای چه آمده‌ام! که غفلت کنم از حضور پرقدرت تو! بگذار به ایمان تو، به یگانگی تو دلم آرام بگیرد! که اگر این‌طور باشد… هیچ درد و رنجی توان از پا درآوردنم را نخواهد داشت! هیچ کس و هیچ چیزی نخواهد توانست زمینم بزند! اینکه یکی پشتوانه‌ام باشد هم کافی است هم بهتر؛ البته به این شرط که آن یکی تو باشی! به این شرط است که آرامم و خوشبخت! گفته بودی: کسی که مرا دارد نه از کسی می‌ترسد و نه از چیزی! ای کاش تو را داشته باشم! کنار خودم! برای خودم! ای کاش دلم به تو گرم باشد؛ که اگر این‌طور باشد… دستم نمی‌لرزد به وقت انفاق‌ کردن؛ پایم سست نمی‌شود به هنگام جنگیدن صدایم گم نمی‌شود به وقت دادخواستن! که اگر این‌طور باشد راهم روشن است؛ که رهرو راه تو، مسیر را گم نمی‌کند! درست فکر می‌کند، درست تصمیم می‌گیرد و درست حرکت می‌کند! این از نشانه‌های رحمت توست! این از لطف توست به آن‌ها که ایمان آورده‌اند به کلمه‌های لا اله الا الله! آن‌ها که پشت خاکریزها، با لبخند و آرامش، سینه‌‌شان را سپر می‌کنند برای گلوله‌ها آن‌ها که در دردها و مصیبت‌ها، دلشان را محکم می‌کنند برای روبه‌رو شدن با رنج‌ها! آن‌ها که می‌دانند تو عزیزی و قادری و حکیمی که مکر تو بالاترین مکرهاست و بخیل نیستی! که اگر تو بخواهی، دریاها می‌شکافد و آتش‌ها گلستان می‌شود و طوفان‌ها کشتی نجات می‌یابد! آن‌ها که به توحید تو ایمان آورده‌اند؛ آن‌ها که تو برایش کافی هستی! 🌙 🌸 🕋 ╼ •• ╾ ╼ •• ╾ ╼ •• ╾ ╼ •• ╾ ❒ عضویت‌درکانال‌نهضت‌ملارد▼ https://eitaa.com/joinchat/14811269Ce74ae40541 🌱 📿🌸
🔆پیامبر نور❗️ 🔰جلسه سیزدهم: فلسفۀ نبوت من دانه‌‌ای خفته در تاریکی بودم؛ بذری که استعداد رشد داشت اما در ظلمت خاک خویش افتاده بود و جوانه نمی‌زد. تشنه بودم. تشنه رسیدن به نور. باران نجاتم داد! قطره‌ها ریختند به تن خسته و رنجورم، روحم ترک خورد و قد کشیدم از تن سرد خاک بیرون زدم نور به قلبم تابید و رشد کردم! باران نجاتم داد! باران، پیامبر تو بود! پیام‌آوری که به جان ما تابید و نور را برگرداند. که دیگر تنها نبودم! دیگر سرگردان و سرگشته نبودم. زمین از اولین روز حیات در جستجوی آرامش بود. آدمیزاد از اولین نفسش به دنبال رشد و خوشبختی بود. اگر پیام روشن تو نمی‌رسید از آسمان، و اگر سینه کسی نبود که طاقت این روشنایی را داشته باشد، اگر نبود کسی که حرف تو را به زبان ما بهمان برساند، هیچ‌وقت راه پیدا نمی‌شد. هیچ‌وقت نمی‌دانستم که چه هستم و که هستم و برای چه آمده‌ام؟! اگر نبود باران مهربانی پیام‌آورت، در تاریکی و سرمای خاک پوسیده بودم. دانش الهی تو فرو ریخت بر قلب پیامبرت و از آن‌جا جاری شد به روح من که دانه‌های وجودم حیات بگیرد. که رشد کند و مسیر را درست برود و به آفت بیراهه‌ها جان نسپارد. من گم شده بودم! من چشم دوخته بودم به حرف‌های آدمیانی که سال‌ها دست و پا زده بودند تا برنامه درست زندگی‌ام را پیدا کنند؛ اما نتوانسته بودند. نقشه‌هایشان بدون حضور تو کور بود. مسیرهایشان پر دست‌انداز بود و به در و دیوارم می‌زد. من تو را می‌خواستم و کسی را از جانب تو! غرايز من، خرد و عقل من، برای راهبری و دستگیری‌ام کم بود! تو رسولت را به سویم فرستادی… تا نعمت‌های فراموش شده را به یادم بیاورد؛ تا حجت را برایم تمام کند؛ که گنج‌های پنهانی عقل‌ را آشکار کند؛ که آیه‌های روشنت را نور راهم کند! مهربانی که برایم فرستادی کسی را از جنس خودم، از جنس آدمی! کسی را فرستادی که مثل ما راه برود و بخورد و بیاشامد با ما بنشیند و بلند شود، بخندد و بگرید! رسولی از نور تو جدا شده و چون نور تو روشنابخش! رسولی که به درد و غم ریخته شده بود در کالبد انسان‌ که به زبان خودمان سخن بگوید که تنها نباشیم و بهانه نیاوریم که چون تنها بودیم گم شدیم! رسولی مهربان چون تو! دلسوزتر از خودمان به خودمان! که از غم ایمان نیاوردمان به نزدیکی قالب تهی کردن می‌رسد! رسولی صبور که به‌جان می‌خرد هر توهین و کج‌فهمی و بدفهمی را تا بلکه دستگیرمان شود و راه و چاهمان بیاموزد. سپاس مخصوص توست که هستی و رسولت هست و من شما را دارم! 🌙 🌸 🕋 ╼ •• ╾ ╼ •• ╾ ╼ •• ╾ ╼ •• ╾ ❒ عضویت‌درکانال‌نهضت‌ملارد▼ https://eitaa.com/joinchat/14811269Ce74ae40541 🌱 📿🌸
✅ انتخاب ❗️ 🔰جلسه چهاردهم: نخستین نغمۀ دعوت انبیا صف‌بندی‌ها مشخص است: هر که با تو باشد دنیا و آخرتش بهشت است و هر که بی تو، در آتش جاودانه! تو راز جهان را بهتر می‌دانی؛ راز آمدن رسولان و پیغام‌آورانت را. گفته‌ بودی: همگی پناه ببرید به دژ محکم الهی؛ به کلمه لااله الا الله که اول و آخر گفتار پیامبران است. اگر با تو باشم جهانم عوض می‌شود. اگر به دنبال واقعیت تو باشم، دیگر به‌ زانو نخواهم افتاد در برابر مدعیان قدرت! دیگر جدا می‌کنم راهم را از هر کسی که جز تو بگوید؛ جز تو بخواهد! پس می‌زنم هر حرفی را که به تو منتهی نباشد! من معیار و میزان را فهمیده‌ام: میزان تویی؛ خواست توست! تویی که اگر در مسیر و راهی باشی؛ به واقعیت و حقیقتی! با تمام دستورها و امر و نهی‌هایت آن راه درست است! هر خانه دیگری جز این مخروبه است؛ هر مسیر دیگری، مسیر زیاده‌خواهان و قدرت‌طلبان است! ‌آن‌ها که دنیا را می‌خواهند به هر بهایی؛ دستشان را در دست شیطان گذاشته‌اند و گناه‌ها را کوچک گرفته‌اند. همان‌ها که حسرت‌زده زر و زیورند و آجرهای ناپایدار. جستجوکننده قدرت‌های پوشالی‌اند و دلخوش به اندوخته‌های داخل انبار. همان‌ها که هر ستمی را روا می‌دانند اگر به رسیدن خواسته نفسشان برسد. به هر دست انداختن و دست‌انداز گذاشتن و دست کوتاه کردنی مجوز می‌دهند. من اما از این‌ها نیستم و نمی‌خواهم که باشم! من دستم را گذاشته‌ام میان دستان تو! دل بریده‌ام از هر که غیر تو! نمی‌شود که دلم با تو باشد و قدم‌هایم برای دیگری؛ نمی‌شود که بر زبان ایمان به تو باشد و در سر هوای دیگری! یا موسی، یا فرعون! یا عیسی یا بنی‌اسرائیل! یا صالح یا ثمود! هر که خیال کرده می‌تواند پایی در این داشته باشد و دستی در آن، مغروق عالم است؛ خسران‌زده دنیا و آخرت است. حرف اول و آخر پیغام‌آورانت هم یکی است و هم مشخص: نیست معبودی جز تو؛ نیست سرور و قدرتمنی جز تو؛ به هیچ مسیری نباید تکیه زد جز تو؛ اول و آخر تویی! یا لشکر الهی، یا لشکر شیطان! روزی هزار بار صدایت را می‌شنوم که در گوشم می‌خوانی: انتخاب تو کدام است؟ زیر علم کدامشان سینه می‌زنی؟ هیزم‌های آتش جهنمی؟ یا کاخ‌نشین عوالم بهشت؟ فروشنده روحت به بهای بی‌ارزش دنیایی؟ یا دل‌بسته بی‌نهایت و مقرب بهترین نورهای عالم؟ دنیا سرای انتخاب است! انتخاب تو کدام است؟ گفته بودی: به گوشه‌وكنار دنيا سفر كنيد و ببينيد آخرعاقبتِ آن‌هايى كه آيه‌هاى خدا را دروغ دانستند، چه شد! باید بچرخم در زمین. باید ببینم کاخ‌های پرشوکت مخروبه را. ببینم انبارهای طلا و قبرهای کوچک را. آرزوهای بلند و جسم‌های خاک شده را. باید چشم‌هایم را باز کنم. من به کدام راه می‌روم؟ غباری کم‌هوشم که به هر بادی می‌چرخد و در زمینی می‌افتد؟ یا دانه شنی که ارزشش را شناخته، قدر و قیمتش را دانسته؟ چشم‌هایش را باز کرده و برای راه درستش تلاش کرده؛ تا مروارید شده! کسی که ارزش هدف را بشناسد، خسته هم که بشود، دوباره فکر به هدف، به راهش می‌اندازد! بلند می‌شود. حرکت می‌کند! مسیرهای روشن این‌طورند. سختی‌هایشان هم آسان است. باید انتخاب کنم! 🌙 🌸 🕋 ╼ •• ╾ ╼ •• ╾ ╼ •• ╾ ╼ •• ╾ ❒ عضویت‌درکانال‌نهضت‌ملارد▼ https://eitaa.com/joinchat/14811269Ce74ae40541 🌱 📿🌸
فرجام❗️ 🔰جلسه پانزدهم: فرجام حرکت انبیا از آن طوفان فراگیر نوح، باران کوبنده و سیل جاری‌اش، باطل و اهل آن غرقه شدند و تنها، بندگان صالح تو ماندند. این وعده توست: باطل نابودشدنی است! گفته بودی: ما از آسمان، بارانى مى‌فرستیم و از آن رودهايى كوچك و بزرگ روان مى‌شوند و سيلاب‌ها كف فراوانى همراه خود مى‌آورند… آخر کار هم، باطل محو مى‌شود، عين آن كف‌ها! اما حق، مثل آبی حیات‌بخش، در زمين باقى مى‌مانَد! حکیم بی‌همتا! چه زیبا حق و باطل را به آب و كف تشبيه کرده‌ای! گفته بودی: خوب بشنوید که ما چنین مثل‌های روشنی برایتان آورده‌ایم! من اگر دعوت تو را بپذيرم، عاقبت‌به‌خير و خوشبختم! و اگر نپذیرم… نه، حتی نمی‌خواهم لحظه‌ای به آن فکر کنم! قانون خدا که غلط نمی‌افتد! سنت تو که تغییر نمی‌کند! این سنت حتمی توست که بدکاران را وعده عذاب داده‌ای و باطل را وعده نابودی! تو به مهربانی‌ات مرا ماندنی خلق کردی و حالا با هدایت‌گری‌ات کمکم کن تا در راه نابودشدنی قدم نگذارم! دور است از لطف تو که دلیل و راهنما نفرستاده باشی برایم! دور است از مهربانی‌ات که چراغ راه دستم نداده باشی! دلیل و راهنما پیامبر توست و چراغ راه کتابت! بزرگوار مهربان! قدرتمند بی‌نیاز! این تو بودی که در هر دوره‌ای، از ابتدای تاریخ تا به امروز، به مهر و لطفت، پیامبرانی را فرستادی که تاریکی‌ها را با نور تو روشن کنند! روشن کرده‌اند! قانون خدا که غلط نمی‌افتد! این سنت توست که : رسولان تو پیروزند؛ حتی اگر غم سینه‌هایشان را شکافته باشد و ناسپاس‌ها خونشان را ریخته باشند؛ حتی اگر وجودشان در مسیر گرفتن دست آدم‌ها ذوب شده باشد؛ حتی اگر سالیان بسیار در رنج گمراهی آدم‌ها سوخته باشند. رسولان تو پیروزند چون به راه تو سوخته‌اند. چون در مسیر گرداندن گوهر هدایت، جان سپرده‌اند. همه خون دل نوشیده‌اند و صبر پیشه کرده‌اند و آدم‌ها را فرا خوانده‌اند که حکومت عظیم تو را بنا کنند! که عالم و آدم بدانند زمین، ارث بندگان صالح توست. این سنت توست که: کاخ‌های به ظلم بالارفته، پایین می‌ریزند؛ ذخایر طلا، آب می‌شوند؛ آرزوهای به زحمت به دست آمده دود می‌شوند؛ صندلی‌های به مکر به دست آمده، نابود می‌شوند؛ فسادکننده‌ها و خون‌ریزها و باطل‌ها در گورهای تاریک و تنگشان چال می‌شوند و حتی نامی و یادی ازشان باقی نمی‌ماند! کجایند فرعون‌ها و قارون‌ها و نمرودها؟ کجایند آدم‌هایی که به طمع تکه بیشتری از نان، سفره آدم‌های دیگر را جمع کردند؟ کجایند آن‌ها که به خواهش دل خودشان، دل‌های بسیاری را شکستند؟ فخر فروختند و نازیدند و تازیدند بر دیگران؟ سرکشی کردند و روبه‌روی آیه‌های خدا گردن کشیدند! گفته بودی: پیروزی سهم آنان است که مراقبند و استقامت می‌کنند؛ که صبورند در سیلاب حوادث؛ که دست و دلشان نمی‌لرزد از مسخره شدن‌ها و درد کشیدن‌ها؛ که پایشان نمی‌لغزد در کنار تردیدها و شک‌ها و ترس‌ها؛ که ایمانشان را چون گوهری نایاب در محفوظ داشته‌اند! کف‌های فخر فروش، کف‌های توخالی براق، کف‌های بی‌ریشه ناپایدار کف‌هایی که به موجی کوتاه بالا می‌آیند و به موجی دیگر فرو خورده می‌شوند ماندنی نیستند! ماندن سهم آنان است که دل به ریشه‌ای قوی داشته‌اند سهم آنان که به ریسمان محکمی چنگ زده‌اند. 🌙 🌸 🕋 ╼ •• ╾ ╼ •• ╾ ╼ •• ╾ ╼ •• ╾ ❒ عضویت‌درکانال‌نهضت‌ملارد▼ https://eitaa.com/joinchat/14811269Ce74ae40541 🌱 📿🌸
✍️ طغیان ❗️ 🔰 جلسهٔ شانزدهم: گروه‌های معارض انبیا از همان وقتِ هبوط آدم و حوا به زمین و شروع جریان انسان، این نزاع همیشگی تاریخ است: روبه‌رویی خیر و شر! تا مردمان ببینند و بشنوند و قبله خودشان را روشن کنند؛ که نشان دهند دلشان در گرو کیست و سرشان در چه هوایی می‌چرخد؟! قرار نبود هیچ چیز آسان به دست بیاید. قرار نیست به ازای هیچ، بهشتت را نصیبم کنی! بهشت نصیب کسانی است که به توحیدت ایمان آوردند و در دام‌های پهن زمین و زمینیان، گرفتار نشدند! هرکجا که رسولی را به هدایت مردم فرستادی، سرکرده‌ای از ظلم و جور هم بود! تا پیدا شود؛ چه کسانی جیب‌هایشان برایشان مهم است و چه کسانی روح‌هایشان! هر پیامبری که فرستادی، پیامت را به‌روشنی برایمان آورد، به زبان خودمان، به مهربانی و دلسوزی و غم‌خواری… افسوس که این روشنی مسیر، برای عده‌ای ناخوشایند بود! برای همان‌ها که زمین را ارث پدری‌شان می‌دانستند و مردم را برده رسیدن به اهداف خودشان؛ به زر و زور و تزویر حکم می‌راندند و واهمه داشتند از عدالت خدا، که مبادا بساط عیششان به‌هم بریزد! که آزادی انسان‌ها، برده‌داریشان را تمام کند. همان‌ها که زمین را در ظلمتش می‌خواستند؛ در افکار و رسوم جاهلانه و قدیمی‌شان؛ درپایبندی به خرافه‌ها و بی‌خردی‌ها! برای تو که کاری نداشت! اگر می‌خواستی می‌سوزندیشان. اگر می‌خواستی نسلشان را قطع می‌کردی. دنیا را به کامشان زهر می‌کردی. اما نخواستی! می‌خواستی باشند که ناخالصی‌ها را جدا کنی! باشند که ببینی مرد ره عشق کیست! محبوب من! چه سخت امتحانی‌ست این امتحان! اهل باطل،‌ دروغ می‌گویند و تهمت می‌زنند و فتنه به پا می‌کنند. سخن‌چینی می‌کنند و آتش می‌اندازند در گروه مومنان. شک و وسوسه به راه می‌اندازند و تمسخر می‌کنند. درِ باغ سبز نشان می‌دهند و هزار جور دوز و کلک سوار می‌کنند… من اما به تو پناه می‌برم! منی که هراسانم از لحظه‌ای غفلت. پناه می‌برم به تو در روزگار تیره از فتنه‌ها و توطئه‌ها! زمین می‌خورم و بلند می‌شوم. مثل آونگ تاب می‌خورم و مدام از تو دور می‌شوم اما دوباره تو به سوی خودت می‌کشی‌ام. سپاس از آن توست که برایم راه بازگشت گذاشته‌ای! تو که می‌توانی بساط فتنه‌انگیزها را جمع کنی و به لحظه‌ای نابودشان کنی اما… منتظری که عیار من معلوم شود! منتظری که عاشقی من اثبات شود! می‌دانم که طلا شدن، سوختن می‌خواهد پس چشم می‌بندم بر هر چه غیر تو. من را در وجود خودت غرق کن! که مردن برای تو، شروع زنده بودن است! 🌙 🌸 🕋 ╼ •• ╾ ╼ •• ╾ ╼ •• ╾ ╼ •• ╾ ❒ عضویت‌درکانال‌نهضت‌ملارد▼ https://eitaa.com/joinchat/14811269Ce74ae40541 🌱 📿🌸
هوای تو❗️ 🔰جلسه هفدهم: هدف نبوت به نام خدای نور؛ نوری که فرستاد‌ه‌ای برای هدایت من. نور قرآن و نور پیامبری که بر او نازل کردی قرآن را. پیامبری از جنس نور، در دل تاریکی‌های دنیا. که بوی پیراهن تو را به مشامم برساند؛ خوشی با تو بودن را نشانم بدهد. که زمین را جای بهتری کند برای زندگی. که در همه کوچه‌های شهر نشان تو را بکارد. همه اسباب زندگی را با تو عجین کند؛ تا هر طرف که سر بگردانم جلوه‌ای از حضور و نور تو باشد. مردها به حرف تو کار کنند و روزی بگیرند. زن‌ها به نام تو شیر به کام فرزندانشان بریزند. که اوضاع شهر و دیارم را تغییر دهد. گفته بودی: پیامبرانم را فرستادم تا آیاتم را برایتان بخوانند و جانتان را پاکیزه کنند و کتاب و حکمت یادتان دهند! چه خوب خدایی تو! چه مهربان خدایی تو! دلم پر است از عشق تو! تو که به فکر من بوده‌ای! که می‌خواستی من در هوای تو نفس بکشم! زندگی کنم در جامعه‌ای که عطر تو فضایش را پر کرده باشد! دلم پر است از نور تو! تو که روشنی‌بخش دنیای منی! که پیامبرت را مأمور کردی دنیا را یک‌سره نور کند. که کسی تو را گم نکند. که اگر گم‌کرده راهی هم هست به‌سادگی پیدایت کند. خیالش هوش از سرم می‌برد! چه زیباست زندگی در شهری که پیامبر تو ساخته باشدش! که از در و دیوارش نام و یاد تو بریزد. که مردمش رنگ‌و‌بوی تو دارند. دلسوزند، دلسوز یک‌دیگر. به خوبی‌ها دعوت می‌کنند و نهی می‌کنند از بدی‌ها! جامعه‌ای که همه‌چیز در آن دعوتت می‌کند به انسان بودن! انسانی که تو می‌خواستی! بی‌خود نبود که بهترین انسان‌هایت را، پیامبرت را، به‌سویم ‌فرستادی! که در سرمای زمستان دنیا، گرمای مهربانی دستانش، گرمم کند؛ دستم را به تو برساند! که زمزمه کند صوت دل‌انگیز کلمه‌هایت را به گوشم! بی‌خود نبود که پیامبرت را حکومت دادی! می‌خواستی زمین تو را آباد کند؛ و با برنامه‌ای که فرستاده بودی طعم خوشبختی‌ را به ما بچشاند! تا مزه با تو بودن را به کاممان بنشاند! تو می‌خواستی انسان بسازی! انسانی که زندگی کند، بندگی کند؛ در رفاه و آسایش، رشد کند! تو کارخانه‌ای می‌خواستی که چنین انسانی درست کند! انسانی تربیت‌یافته در مکتب تو و رسول تو! راه رسول تو ادامه دارد! پرچم پیامبر تو بالاست! من و همه کسانی که دل به تو داده‌ایم جان می‌دهیم برای ساختن این آرمان‌شهر! جامعه‌ای که همه مردمانش نماز می‌خوانند به‌آدابش و دستگیر یکدیگرند! عاقبت چنین خواهد شد! مگر نه اینکه آخرعاقبتِ همه کارها به دست توست! 🌙 🌸 🕋 ╼ •• ╾ ╼ •• ╾ ╼ •• ╾ ╼ •• ╾ ❒ عضویت‌درکانال‌نهضت‌ملارد▼ https://eitaa.com/joinchat/14811269Ce74ae40541 🌱 📿🌸
🤝هم عهد❗️ 🔰جلسه هجدهم: تعهد ایمان به نبوت من دل به تو داده‌ام! دل به شیرینی کلامت! به حلاوت ایمانت! دلی که برای تو نتپد، دل نیست! سینه‌ای که سنگ تو را به خود نکوبد، سینه نیست! من سخنت را به جان خریده‌ام! سخنی که از صوت دلنشین پیامبرت به گوشم رسیده! تو راه را نشانم دادی! که اگر رحمت تو را می‌خواهم دست در دست پیامبرت بگذارم! به مهربانی، مسیر خوش‌عاقبتی را به گوشم خواندی! به جان شنیدم و اطاعت می‌کنم! عزیزتر از تو چه کسی که کلامش را به گوش جان بسپارم! عزیزتر از پیامبرت چه کسی است که همراهش نشوم! چه افتخاری بالاتر از این که در کنار پیامبرت، به حکم پیامبرت، در همان جبهه‌ای که پیامبرت است قدم بردارم! رفیق روزهای سخت! من نمی‌خواهم تنها به زبان تو را بخواهم و تنها در دل ایمانت را نشانده باشم! نمی‌خواهم از آن‌هایی باشم که به لقلقه زبان، تو را می‌خواهد! یکتاپرستی بی‌تفاوت؛ از آن‌ها که ایستاده‌اند گوشه‌ای و هیچ عین خیالشان نیست که مردم به درون مرداب بروند! دور باد از من چنین ایمان مرده‌ای! چنین ایمان بی‌تحرکی! ایمانی که من را از جا بلند نکند، چطور ادعای تو را دارد؟! ایمانی که برای تو نجنگد و به راه تو تلاش نکند، چطور می‌خواهد کامل باشد؟ پس به لطف تو می‌خواهم قدم بردارم در همان راهی که پیامبرت قدم گذاشت؛ دل گذاشت؛ جان گذاشت. می‌خواهم فریاد بزنم عشق تو را؛ بر هر کوی و دیار. که پیامبرت را یاری برسانم و برایش یارانی دل و جان باخته بسازم. تا در کنار هم، پشت به پشت هم، یاری تو را همراه خودمان کنیم. خودت گفته بودی: اگر یاری‌ام کنید، یاری‌تان می‌کنم! من آمده‌ام تا با دوستانت کنار رسولت باشم! تا بار امانتی را که بر دوشمان گذاشته‌ای، به سلامت به مقصد برسانیم! هم‌عهد شویم که پرچم حکومت مطلق تو را بر زمین بکوبیم! تا خشت روی خشت بگذاریم و بنای عظیمت را بالا ببریم! چه باک که دشمنان تو سنگ می‌زنند، هوا را آلوده می‌کنند! من ایمان دارم که تو پشت و پناهی؛ پشت و پناه رسول و مؤمنانش! چه دلگرمی‌ای از این بالاتر؟! چه پناهی از این استوارتر؟! این سینه پر از عشق توست! پر از عشق دوستدارانت! این سر هوای نفس کشیدن زیر پرچم تو را دارد! چه شیرین است زندگی در حکومتی که تو بر آن سایه افکنده باشی! پس به در و دیوار می‌زنم که پرچم تو بالا باشد؛ که زندگی‌ام نذر بالا رفتن علم تو شود! می‌دانم کوچکم، ضعیفم! اما خودت گفته‌ای: «انسان جز از تلاش خودش بهره نمى‌برد و بالاخره تلاشش ديده مى‌شود» تو می‌بینی! و همین که می‌بینی، کافی است! 🌙 🌸 🕋 ╼ •• ╾ ╼ •• ╾ ╼ •• ╾ ╼ •• ╾ ❒ عضویت‌درکانال‌نهضت‌ملارد▼ https://eitaa.com/joinchat/14811269Ce74ae40541 🌱 📿🌸
🔰جلسه نوزدهم: ولایت به تو نیازمندم! نیازی از جنس نیاز همراهان موسی؛ آن زمان که لشکر فرعون پشت سرشان بود و خروش نیل روبه‌رویشان. همان لحظه که به اضطراب و وحشت، دست کوبیدند به دست و گفتند: تمام شد! به تو نیازمندم! نیازمند آرامشی که به دل موسی ریخته بودی! که باور داشت تو را دارد! تو که باشی نیل از هم می‌شکافد! آتش گلستان می‌شود! تو که باشی چه غم که در بن‌بست دنیا گیر افتاده باشم! برای تو همه راه‌های کور، باز است! همه درهای بسته، گشوده است! ای کاش باور داشته باشم! جا نزنم! ای کاش خودم را زیر پرِ تو بگیرم؛ زیر پناه و علمت! ای کاش باورم بشود که کس‌وکار من تویی! سرپرست و بزرگ‌تر من تویی! تو راه را نشانم داده‌ای! که اگر بخواهم با تو و برای تو باشم باید به ریسمان تو چنگ بزنم؛ به حبل متین تو بیاویزم! که اگر سعادت و خوشبختی را می‌خواهم باید بدانم که این کیمیای هستی، را ارزانی گروه‌ها می‌کنی! گروه‌هایی که به تو ایمان آورده‌اند و در مسیر تو می‌دوند! راه را تو نشانم داده‌ای! راه سعادت را؛ خوشبختی را؛ راهی که به تو می‌رسد! تو خواهان همه‌ای! خواهان جمعی! جمعی که دست تو پناهشان باشد! بالای سرشان باشد! بی‌خود نبود که تار و پود مؤمنان را در هم تنیده می‌خواستی! متصل و متحد! هم‌مسیر و هم‌راه؛ هم‌فکر و هم‌هدف؛ هم‌عهد و هم‌جبهه! چه خوش مسیری است مسیر تو و چه خوش همراهانی‌اند هم‌مسیران این راه! خوش‌تر این که تو در جبهه ما ایستاده‌ای. دست تو را بالای سر داریم! اگر تو نبودی و رسول و جانشین به‌حقش نبود؛ ما همه رشته‌های پراکنده تسبیح بودیم. هر کداممان تنها و سردرگم در هزارتوی جهان! بی‌خاصیت و بی‌هدف! دل‌خوش کرده بودیم به چند عمل عبادی فردی و کوچک! تو جمع‌مان کردی. هدفمان دادی. راه و چاه نشانمان دادی. تو تدارک دیدی نخ تسبیح‌مان را. رشته اتصال‌مان را تو فراهم کردی. رشته‌ای به نام ولایت؛ ولایتی که نخ تسبیح اتصال ما به توست! بدون ولایت مهره‌هایی بودیم ناکارا، بی‌تحرک، بی‌هدف، سردرگم. ولایت تو قلب‌هایمان را به هم‌نزدیک کرد و تلاش‌هایمان را نتیجه‌بخش! ولایت تو بود که باعث شد قلب سپاهت را گرم نگه داریم؛ که سینه سپر کنیم روبه‌روی هر تیری که به سوی جبهه تو روانه می‌شود؛ یک صدا، یک‌رنگ، گوش به فرمان یک رهبر! حالا می‌فهمم که چرا ما را با هم و در کنار هم می‌خواستی! که امرمان کردی صبور باشیم و یکدیگر را هم به صبر دعوت کنیم راه نجات با هم بودن است! پشت به پشت هم بودن در تقویت ولایت! که همه سوار یک کشتی هستیم؛ کشتی نجات تو! چه غم که طوفان بیاید و سیل از آسمان ببارد! چه بیچاره‌اند، کسانی که تا دریا آرام است خودشان را هم‌کشتی تو می‌دانند بادی که بوزد سست می‌شوند و می‌گویند کاش با شما نیامده بودیم! بیچاره‌تر آ‌ن‌ها که باورشان نشده ناخدا تویی! که اگر تو بخواهی بادها آرام می‌گیرند و طوفان‌ها نابود می‌شوند. ای نجات‌بخش مهربان! 🌙 🌸 🕋 ╼ •• ╾ ╼ •• ╾ ╼ •• ╾ ╼ •• ╾ ❒ عضویت‌درکانال‌نهضت‌ملارد▼ https://eitaa.com/joinchat/14811269Ce74ae40541 🌱 📿🌸
🕸🕷 خانه عنکبوت❗️ 🔰 جلسه بیستم: درباره ولایت (۱) مرا ببخش! برای همه سست بودن‌هایم! برای همه کشیده شدن‌هایم به رنگارنگی دنیا! نمی‌خواهم هرچه و هرکه را رنگ و بوی تو را نداشته باشد! آن‌که ابلیس نامیدی‌اش، تنها آن موجود وحشتناک میان آتش نیست! ابلیس هرچیزی است که تو را نداشته باشد! هر بتی که مرا به خود مشغول کند و مرا با تو نخواهد! هر فرمانی که به غیر تو دستورم دهد؛ هر تصویری که راه گناه تو را باز کند؛ هر صدایی که گوش‌هایم را محروم کند از صدای تو! هر کلمه و جمله‌ای که بوی دور شدنم را از تو بدهد! شیطان‌ها مدام به چشم و گوش و عقلم حمله می‌کنند، مدام یورش می‌آورند به بدنه‌های ایمانم، که تو را از من بگیرند! می‌خواهند وابسته‌ام کنند به خانه ناامنی که خودشان در آن ساکن‌اند؛ به خانه سست روی آب که پی و ریشه ندارد؛ که به موجی خراب می‌شود. گفته بودی:‌ «هر که به غیر تو ایمنی را طلب کند به خانه سستی دست‌آویز شده! مثل عنکبوتی که به خانه‌ای که از تارهای نازکش ساخته دلخوش باشد!» چه سست خانه‌ای‌ست خانه عنکبوت! چه بیهوده دل‌بستگی‌ای‌ست، دل بستن به حمایت غیر تو! جز تو چه کسی چرخاننده زمین و زمان است؟ ابر و باد و مه و خورشید و فلک به اشاره چه کسی در کارند؟ رفتن به راه شیاطین، برگشتن از مسیر توست! رفتن به زیر یوق دشمنان تو؛ از دست دادن توست! بلای جانم خواهند شد؛ آفت ایمانم خواهند شد. آن‌قدر دور می‌شوم و آن‌قدر غرق می‌شوم که دیگر نشانه‌های تو را نخواهم دید! صدایت را نخواهم شنید! دیگر کلمه‌های تو به جانم اثر نخواهد کرد. دوست ندارم از کسانی باشم که الماسی می‌دهند و شیشه‌ای بی‌رنگ می‌گیرند! بهشت را به کالای بی‌ارزش دنیا می‌فروشند! جه بد معامله‌ای‌ست معامله با غیر تو! لال باد زبانی که کسی را شریک تو بگیرد؛ که به ستایش غیر تو باز شود! بسوزد دلی که به لذت‌های کوچک دنیا خوش باشد، که گناه را آسان بگیرد! تباه شود عقلی که به آرزوهای دور و دراز فکر کند! اگر زیر چتر ولایت تو آمده‌ام دیگر هیچ باد و بارانی در من اثر نخواهد کرد. سرچشمه نور خواهم شد! سرچشمه روشنی! سرپرست بی‌نظیر من، تکیه‌گاه محکم من! بگیر از من، هرچه که تو را از من می‌گیرد! 🌙 🌸 🕋 ╼ •• ╾ ╼ •• ╾ ╼ •• ╾ ╼ •• ╾ ❒ عضویت‌درکانال‌نهضت‌ملارد▼ https://eitaa.com/joinchat/14811269Ce74ae40541 🌱 📿🌸
🔸سر به راه❗️ 🔰جلسه بیست‌وسوم: در پیرامون ولایت (۲) «أعوذ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیمِ» از وسوسه‌های شیطان، از شر و دشمنی‌‌اش، از حیله‌ها و مکرش به تو پناه می‌برم! از دشمنی قسم‌خورده‌ای که نمی‌خواهدم با تو! نمی‌خواهدت با من! راه رسیدن به تو که بیراهه نیست! مستقیم است! سر راست است! اگر به تو نمی‌رسم از شرّ رهزنان است! رهزنانی که فریبم می‌دهند که حالا وقت زیاد است! عجله برای چیست؟ کمی استراحت کن و خوش باش! فراموش کرده بودم که دشمنی دارم از جنس ظلمت! از جنس بدی! فراموش کرده بودم که حیله‌گر است و هر چیزی را دستاویز می‌کند که من از تو باز بمانم! ببخش بنده‌ای را که فراموشی رهایش نمی‌کند! می‌خواهم سر به راه تو باشم راهی که مستقیم است و روشن است به نور اولیایت! می‌دانی! کُمِیت من بدون اولیای تو لنگ است! که پوسیدن و گندیدن نصیب کسی است که حرکت نکند که آب زلال هم اگر یک‌جا بماند گندآب می‌شود! متعفن و بدبو! تو مرا در مسیر می‌خواستی در حرکت؛ به سمت نور به سمت خودت! ولی بدون اولیای تو این بار به مقصد نخواهد رسید! که شیطان در کمین است! مدام شبیخونم می‌زند! مدام یورش می‌آورد به بدنه‌های ایمانم؛ که سرگردانم کند در این هزارتوی دنیا! در کمین است که زیبا نشان دهد گناه را؛ بزرگ جلوه دهد دنیا را؛ که شیرین کند زندگی بدون تو را! مرا با تو نمی‌خواهد که روزی هزار بهانه درست می‌کند تا حواسم را پرت کند! از تو و راه! از مقصد و مقصود! که دلم پر شود از افسردگی و حسادت و بخل و طمع که سینه‌ام را سرشار کند، حرص به رسیدن. که روحم را تیره کند خورهٔ بالا رفتن‌های بیهوده. که گناه، وجودم را بتراشد و کوچکم کند. زخمی‌ام کند. که تفرقه بیندازد بین من و مومنانت تا تنها گیرم بیاورد و گردنم را به زیر یوغ خودش بکشاند! او مرا دور می‌خواهد؛ دور از تو! آن‌قدر دور که دستم به تو نرسد! و تو نمی‌گذاری! تو نمی‌خواهی! بی‌خود نبود که گفتی: «من از رگ گردن به تو نزدیک‌ترم!» شیطان و همه اعوان و انصارش هم بخواهند نمی‌توانند من و تو را از هم جدا کنند! منی که دست به دست ولیّ تو گذاشته‌ام و لطف تو را به‌همراه دارم! منی که سر به راه تو شدم! 🌙 🌸 🕋 ╼ •• ╾ ╼ •• ╾ ╼ •• ╾ ╼ •• ╾ ❒ عضویت‌درکانال‌نهضت‌ملارد▼ https://eitaa.com/joinchat/14811269Ce74ae40541 🌱 📿🌸
بشارت❗️ 🔰جلسه بیست‌وچهارم: درباره ولایت (۳) من هیچ بهانه‌ای ندارم که به راه تو نباشم! هیچ بهانه‌ای برای نرسیدن! چه بگویم؟! بگویم زمین تنگ بود و راه ناهموار؟ بگویم محیط ناامن بود و ناسالم؟ که ابلیس‌ها بر مسند نشسته بودند و به بدی راهنمایی‌ام می‌کردند؟! تو پاسخ من را از قبل داده‌ای. گفته بودی: «زمین به این پهناوری، دیگر برایت جایی نداشت که به آن هجرت کنی؟! ولیّ من نبود که زیر علمش پناه بگیری و در حکومت او تنفس کنی؟ جایی که نیکی، شر نباشد و شرها، فضیلت!» گفته بودی: «کسانى که در راه خدا و براى خدا مهاجرت کنند، در این جهان پهناور خدا، نقاط امن فراوان و وسیع پیدا مى‌کنند که مى‌توانند حق را در آنجا اجراء کنند و بینى مخالفان را به خاک بمالند.» چه بهانه‌ای بیاورم؟! وقتی سعادت و شقاوتم به دست خودم رقم می‌خورد! می‌توانستم شرایطم را عوض کنم، نکردم. می‌توانستم خودم را از وضعی که دارم رها کنم و نکردم! من بودم که به سمت تو کوچ نکردم! نتوانستم دل ببرم از باغ‌های سبزی که دشمنان تو نشانم دادند. و من حواسم نبود که بهشت تو بزرگ‌تر است! هربار که به تو پناه آوردم و باور کردم که امورم به دست توست، هربار که تو را پذیرفتم و در راه تو استقامت کردم، هربار که سختی‌های مسیر را به جان خریدم و صبور ماندم و در راه تو کوچ کردم، فرشتگانت به قلبم نازل شدند! یادآوری‌ام کردند که: «از آینده نترس و برای گذشته ناراحت نباش!» مژده‌ام دادند که بهشت خدا از هر باغ سبزی بزرگ‌تر است! منزلی که عاقبت صبوران و هجرت‌کنندگان است! هشدارم دادند که این را فراموش نکنم تا بتوانم پایمردی کنم! بله خدای من! بهشت تو از هر باغ سبزی بزرگ‌تر است. و تو از هر بهشتی،‌ بالاتری! هر خزانی تمام خواهد شد؛ هر زمستانی گذر خواهد کرد؛ سختی‌ها، دردها، مشکلات کنار خواهند کشید و بالاخره بهار خواهد آمد! بهار، مزد آن‌هایی‌ست که دستشان را از دست ولی تو بیرون نکشیدند؛ سرسپرده دشمنانت نشدند؛ دلشان به دنیای پست و کوچک بسته نشد؛ و در راهت صبور ماندند و مقاومت نشان دادند. بهار، عاقبت آنهایی‌ست که بر سر عهدی که با تو بستند، ماندند! این آغاز راه ماست! ما تا تحقق کامل وعده‌های تو می‌مانیم؛ تا پیروزی حق بر باطل ما می‌سازیم این بنا را در کنار ولی تو؛ ما دلبستگان بهاریم! 🌙 🌸 🕋 ╼ •• ╾ ╼ •• ╾ ╼ •• ╾ ╼ •• ╾ ❒ عضویت‌درکانال‌نهضت‌ملارد▼ https://eitaa.com/joinchat/14811269Ce74ae40541 🌱 📿🌸
نصیب❗️ 🔰جلسه بیست‌وپنجم: تفکیک‌ناپذیری دنیا و آخرت به تو فکر می‌کنم! در تاریکی شب‌ها! به تویی که در تار و پود زندگی‌ام تنیده‌ای! از خودم می‌پرسم: امروز چند گام برای تو قدم برداشته‌ام؟ چه اندازه برای تو تلاش کرده‌ام؛ نشستنم، برخاستنم، گفت و شنیدنم برای تو بود؟ به راه تو بود؟! به روزی فکر می‌کنم که دیگر این سقف‌ها و آدم‌ها نیستند. فقط من و توییم. روبه‌روی هم. آن‌روز سربلندم یا خجالت‌زده و سر به زیر؟ آن روز می‌توانم خودم را نشانت دهم؟ می‌توانم زندگی‌ام را مرور کنم؟ خوب می‌دانم هر روزی که می‌گذرد، من به آن لحظه نزدیک‌تر می‌شوم به لحظه تمام شدنم در زمین و پیش گرفتن راه آسمان! تو به گوشم خوانده بودی: «هركه نتيجۀ كارهايش در آخرت را بخواهد، نتيجه را برايش بيشتر هم مى‌كنيم و هركه خواهان نتيجۀ كارهايش در همين دنيا باشد، به‌اندازه‌اى كه صلاح بدانيم به او مى‌دهيم و ديگر در آخرت نصيبى ندارد!» از تو چه پنهان! از بی‌نصیبی‌ام می‌ترسم. از تمام شدن وقت و لب به حسرت گزیدن! از تنهایی وحشتناکی که بی‌تو به انتظارم نشسته است؛ از تنگناهای تاریکی که با کارهای خودم ساختمشان! می‌خواهم قدم‌هایم را به یاد تو بردارم؛ می‌خواهم همه زندگی‌ام را به نیت تو جلو بروم. من ساکن ابدی این خانه پست نیستم! دل‌بسته لذت‌های ناپایدار و کوچک نیستم! می‌خواهم برای تو بکارم؛ به یاد تو بذرهایم را به دل خاک بگذارم! می‌خواهم باران رحمت تو بر زندگی‌ام ببارد! یقین دارم در روز نزدیک، تو زمین بایر مرا گلستان خواهی کرد. از هر بذر من، صدها درخت خواهی رویاند؛ هزاران گل به دامنم خواهی ریخت! یقین دارم هر ذره کاری که به یاد تو انجام داده‌ام، خروار خروار برخواهد گشت! تو پرکننده همه جاهای خالی هست! تو گسترده‌کننده همه چیزهای کوچکی! همه بالا رفتن‌ها و پایین آمدن‌ها؛ همه دور شدن‌ها و نزدیک‌شدن‌ها همه و همه به یک عاقبتند! عاقبت همه تویی! و چه حسرت‌زده‌اند آن‌ها که در این دنیا تو را نادیده گرفته‌اند آن‌ها که به متاع بی‌ارزش این زمین دل بسته‌اند؛ آن‌ها که خسران‌زده دنیا و آخرتند! آن‌ها که از تو همین بهره‌های کوچک را خواسته‌اند؛ همین رسیدن‌های کوتاه و خوشی‌های بی‌ثبات! خوب می‌دانم فردا روی پایه‌های امروز بالا می‌رود! اگر غفلت کرده باشم، اگر پشت گوش انداخته باشم، اگر زمین را آباد نکرده باشم، فردایم ویران است! فردا مومنان راستین تو را خواهم دید، که دسته‌دسته به بهشت جاویدت وارد می‌شوند و فرشتگانت را که درود می‌فرستند بر آن‌ها؛ و کسی که تو را ندارد گوشه‌ای در آتش حسرت‌هایش خواهد سوخت! آتشی که خودش به پا کرده‌؛ با دور افتادن از تو! ای محبوب مهربان من! ای خطاپوش نیک‌بین من! دستم را بگیر قبل از آن‌که دستانم از تو کوتاه شود من را بمیران، قبل از آنکه بمیرم! 🌙 🌸 🕋 ╼ •• ╾ ╼ •• ╾ ╼ •• ╾ ╼ •• ╾ ❒ عضویت‌درکانال‌نهضت‌ملارد▼ https://eitaa.com/joinchat/14811269Ce74ae40541 🌱 📿🌸
❇️ ناگریز ❗️ 🔰جلسه بیست‌وششم: گریزناپذیری از مرگ. به آغوش امن تو پناه می‌برم از روزی که جلال و جبروت تو هر شکوهی را خواهد شکست! گفته بودی که: «هر کسی طعم مرگ را می‌چشد!» من اما باور نمی‌کردم! که فرار می‌کردم از آن و به هر چیزی دستاویز می‌شدم که فراموشش کنم! خودم را گول می‌زدم که مرگ برای همسایه است! وعده تو حق است و طعم مرگ چشیدنی است! و گریزی نیست از خواست تو! از روزی که تو وعده‌اش داده‌ای! از آخرین روز است! روزی که حق است! پناه به تو از آن لحظه! لحظه‌ای که از ترس پاهایم به هم می‌خورد و جان به لبم می‌آید قرارم بی‌قرار می‌شود! که دنیا در برابر دیدگانم تار می‌شود و سیاهی پشت سیاهی! پناه به تو از آن روز! که فریاد واویلایم بلند شود و راه برگشتی نباشد! که در حسرت از دست دادن فرصت‌هایم بسوزم! در بیچارگی نادیده‌گرفتن‌ها و پشت‌گوش انداختن‌هایم! روزی که رها کردن دست اولیای تو، داغم خواهد زد؛ روزی که دست گذاشتن در دستان دشمنان تو، پشیمانم خواهد کرد. آه از آن روز که در فشار و تنهایی و تاریکی قبر، تو را نداشته باشم! فریاد بزنم و فریادرسی نباشد! به تو نیازمندم و به مهربانی‌ات!! به هنگام مرگم؛ به غم و حسرتم؛ به تنهایی و وحشتم در آن لحظه؛ به وقتی که بستر مرگ در آغوشم گرفته و قدرت حرکتم را ستانده! به لحظه‌ای که خویشانم اطرافم را گرفته‌اند و من اما رخت بر بسته‌ام از میانشان! به تو نیازمندم! تویی که بارها من را به خودت خوانده بودی؛ صدایم زده بودی! دنیا را پر کرده بودی از نشانه‌هایت! رسولت را برایم فرستاده بودی؛ آیه‌های روشن قرآنت را به گوشم خوانده بودی محبت اولیایت را در سینه‌ام نشانده بودی! تو من را خواسته بودی! تو من را برای خودت آفریده بودی! نگذار که از حسرت‌زدگان باشم! از آن‌ها که دنیای خود را می‌فروشند و هیچ‌ گیرشان نمی‌آید؛ آن‌ها که آخرتشان را می‌سوزانند و خسران‌زده می‌شوند؛ همان‌ها که راهشان را از تو جدا کرده‌اند و از تو روی برگردانده‌اند؛ همان‌ها که چشم‌هایشان را بسته‌اند بر دریچه‌های نور تو. نگذار وحشت‌زده آن روز نزدیک باشم! روزی که هیچ راه گریزی از آن نیست و در رسیدن به ما، شتاب‌زده است! رهایم نکن… ای تبدیل‌کننده بدی‌ها به خوبی‌ها! 🌙 🌸 🕋 ╼ •• ╾ ╼ •• ╾ ╼ •• ╾ ╼ •• ╾ ❒ عضویت‌درکانال‌نهضت‌ملارد▼ https://eitaa.com/joinchat/14811269Ce74ae40541 🌱 📿🌸
🔰 بازیچه❗️ 💠 جلسه بیست‌وهفتم: حقیقت زندگی دنیا و آخرت گوش‌هایم را به تو می‌سپارم؛ به تو که راز این دنیا را فاش کرده‌ای: «بدانید که زندگی دنیا بدون آخرت با همۀ رقابت‌ها و حرص‌‌ها و ولع‌هایش، بازی بچه‌هاست! معلوم نیست برای چه چیزی به درد می‌خورد! کار بیهوده است! و فقط به درد زینت و زیباکردن می‌خورد؛ ولی واقعاً نیازی را برطرف نمی‌کند و فقط مسابقۀ فخر است! ولی درحقیقت سودی ندارد!» چه دنیای بدی است دنیای من! دنیایی که برایش دست و پا می‌زنم! دنیایی که غم، دلم را پر می‌کند برایش! دنیایی که به‌خاطرش حسادت می‌کنم! بخیلم برایش و حرصش را می‌خورم! چه دنیای کثیفی است دنیایی که می‌خواهم! دنیای من با دنیایی که تو خواسته‌ای فرق می‌کند! تو آفریده بودی زمین را که از آن گذر کنیم؛ آفریده بودی که در آن کشت کنیم؛ خوبی کنیم، مهربانی بکاریم، دسته‌‌دسته مردم‌داری و تقوا و انفاق بکاریم. دنیای من اما هیچ شبیه دنیایی که تو خواسته بودی نبود! من خیال کرده بودم زندگی‌ام روی زمین ابدی است! برای یک متر جای بیشتر، چه روزها که دویدم و چه ساعت‌ها که تباه کردم! نیروی جوانی‌ام را، شب‌های بی‌خوابی‌ام را، روزهای طولانی‌ام را گذراندم بی‌آنکه تو را در نظر گرفته باشم؛ بی‌آنکه یادم باشد زمین را آفریده‌ای برای گذر! بی‌آنکه یادم باشد گفته بودی: بیا و بگذر از نعمت‌های زودگذر زمین، بگذر! تو برایم سرایی مهیا کرده‌ای که به خواسته‌های بی‌حد و مرز دلم پاسخ بدهی اصلا مگر می‌شود نیازی در من باشد و تو بی‌پاسخ گذاشته باشی‌اش؟! این زمین تنگ و کوچک و فریبنده است! تو پاسخ مرا در جهانی داده‌ای که همه‌چیزش ابدی است! ساعت و ثانیه ندارد؛ تمامی و اندوه ندارد؛ بی‌نهایت ثروت، بی‌نهایت زیبایی، شوکت و قدرت و لذت در آن جاری‌ست! من اینجایی نبودم! تو مرا برای سرایی آن‌چنین آفریده بودی! وای بر من که به همین زمین بی‌سامانِ بخیل دل ببندم! همین‌جا که پس از چاله‌اش چاهی‌ست و پس از هر خوشی‌اش ناخوشی! تو به من وعده خوشی‌های مدام داده‌ای و وعده تو حق است! باید از این مسابقه بی‌برنده دست بکشم؛ مسابقه‌ای برای زیاد کردن اموال و اولاد و برای فخرفروشی بالا بردن خانه‌ای که فقط زینت است؛ خریدن زمینی که فقط تفاخر است! باید از این مسابقه دست بکشم! هیچ‌کس را ندیده‌ام که ذره‌ای از زمین تو را، به آسمان برده باشد! هیچ‌کس را ندیده‌ام که عاقبتش خفتن به زیر خراوارها خاک نبوده باشد! درد ما این است که فراموش می‌کنیم! که چشم‌هایمان کم‌بیناست و فقط تا نوک بینی‌مان را می‌بیند! اگر اندوه وجودم را پر می‌کند، اگر غصه دلم را می‌گزد، اگر تنهایی‌ام بسیار است برای اسیری روحم در این قفس تنگ است! من اینجایی نبودم! من را برای این زمین نیافریده‌ای! همین است که بر خاکش ذره‌ای آرام ندارم؛ که برایم زندان است! تو من را برای خودت آفریده‌ای؛ برای بی‌نهایت خودت! هرکجا که با تو باشم، بهشت است و هرکجا که بی تو، جهنم! 🌙 🌸 🕋 ╼ •• ╾ ╼ •• ╾ ╼ •• ╾ ╼ •• ╾ ❒ عضویت‌درکانال‌نهضت‌ملارد▼ https://eitaa.com/joinchat/14811269Ce74ae40541 🌱 📿🌸
🔰 محاسبه❗️ 💠جلسه بیست‌وهشتم: ضرورت آمادگی و مراقبه برای مرگ چه غصه‌ای وقتی تویی که می‌بینی! که آگاهی! نیست برگی که بریزد به زمین مگر به خواست تو! من دل‌خوش به همین دیدن توام. در خلوت و شلوغی‌ام؛ در پنهان و آشکارم! تویی که می‌بینی و می‌دانی و محاسبه می‌کنی! تا تو هستی، چه باک از دیگران؟ اگر تو می‌دانی، چه فرقی می‌کند دیگران بدانند یا نه؟! من بیم از دست دادن تو را دارم! بیم آن‌که چه چیز برای خودم پیش فرستاده‌ام؟ برای فردایم که قرار است روبه‌روی تو باشد؛ که نشانم دهی چگونه فراموشت کردم و چگونه به‌ یادت آوردم! هر کجا که قدمی بی‌خشنودی تو برداشته‌ام، پشته‌های پشیمانی برایم آورد! هرزمان که تو را دور دیدم، به گرفتاری و شقاوت نزدیک شدم! من دل‌بسته دیدار توام؛ دل‌بسته ملاقات تو! خودت گفته بودی: «تو به سوی پروردگارت در حال حرکت هستی و او را ملاقات می‌کنی!» من چه در پای تو ریزم که پسند تو بود؟ چه برایت بیاورم که لبخند بزنی؟ هر چه زیبایی دارم، ذره‌ای از زیبایی توست! هر چه خوبی دارم، ذره‌ای از دریای خوبی‌های توست! چه برایت بیاورم که شایسته خدایی و بزرگی‌ات باشد؟ هر چه می‌گردم، هر چه می‌دوم؛ هرچه جلو می‌روم و جستجو می‌کنم در زمین هیچ نمی‌یابم؛ هرچه هست، بازی و فریب و سراب است! هرچه دست و پا می‌زنم و تقلا می‌کنم؛ تنها به یک چیز می‌رسم: قلبم! من قلبم را پاکیزه برای تو نگه داشته‌ام! چشم می‌بندم بر گناه؛ لب می‌بندم از دروغ؛ گوش می‌بندم از حرام؛ دست می‌کشم از بدی؛ پا می‌گذارم به راه تو؛ که قلبم آماده دیدار تو باشد! که آینه قلبم را به تو تقدیم کنم! تو می‌دانی و می‌بینی! از همه چیز خبر داری! می‌دانی در دل من چه می‌گذرد؛ در سرم چه هوایی است! تو از قدم‌هایم خبر داری؛ از نیت‌هایم! و ذره‌ذره حرکت‌های من را ثبت می‌کنی؛ برای فردا! برای روز دیدار! و جایگاه ابدی‌ام روشن می‌شود! من برای آن روز به تو پناه می‌آورم آخر من چه کسی را دارم جز تو؟ من از خودم به تو پناه می‌آورم! ای خدایی که می‌دانی و می‌بینی و می‌بخشی و محبت داری! ‌‌‌🌙 🌸 🕋 ╼ •• ╾ ╼ •• ╾ ╼ •• ╾ ╼ •• ╾ ❒ عضویت‌درکانال‌نهضت‌ملارد▼ https://eitaa.com/joinchat/14811269Ce74ae40541 🌱 📿🌸
🔰 ترس❗️ 💠 جلسه بیست‌و نهم: ضرورت خوف از آخرت می‌خواهم هر قدمی که برمی‌دارم، هر نفسی که می‌کشم، برای تو باشد! می‌خواهم تو دلیل حرکت من باشی؛ همه حرکاتم! می‌خواهم عمل کنم به درسی که اولیایت به من آموختند! چه شیرین است ببخشی و گذشت کنی و دستگیر باشی؛ و اگر کسی خواست مزد و پاداشی بدهدت، بگویی: «نه نیازی به مزد است و نه حتی تشکر! من گذشتم و بخشیدم برای خدا!» پای مکتب تو بودن بزرگم کرده! درس‌های تو و اولیای تو رشدم داده! من از اولیای تو آموختم! آموختم که دور شوم از هرچه که دوست نمی‌داری‌اش؛ و نزدیک شوم به هرآنچه می‌پسندی‌اش؛ من یاد گرفته‌ام قطار زندگی‌ام را روی ریل‌های تو حرکت بدهم. من که راه‌و‌رسم بندگی تو نمی‌دانستم! تو دستم را گرفتی. من لجوج بودم و سرکش! من مهربانی‌ات را نشناختم. نعمت‌های فراوانت را ندیدم! به عتاب تو بود که برگشتم!‍ که صدایم زدی: «کجا می‌روی؟! برگرد! این دنیا برای تو نیست! تو برای این دنیا نیستی! ببین! چشم‌هایت را باز کن! بشنو! برای تو چیزهای بهتری آماده کردم. زندگی بی‌نهایتی! چرا سرکشی می‌کنی؟ چرا نمی‌پذیری؟ من برای تو نگرانم! دیگر چه نشانه‌ای برایت بیاورم که رو برنگردانی؟ نشانه‌های من را روی زمین ندیدی؟ خورشید و آسمان و دریا و زمین را ندیدی؟ ستارگان و حیوانات و گیاهان را ندیدی؟ پیامبرم را برایت فرستادم! صدایم را می‌شنوی؟ بهترین بندگانم را برایت آوردم. برای تو خونشان به زمین ریخت. برای تو زن و فرزندشان آواره و اسیر شدند. ندیدی؟ نشنیدی؟ وای بر تو! پس بترس از آتشی که برای کافرین برافروخته شده!‌ آتشی سخت سوزان و شکننده! که برای لجبازها و بی‌دین‌ها آماده شده!» تو چقدر مهربانی! چقدر دوستم داری! چقدر زمین را پر کردی از نشانه‌هایت! و من چه ناسپاسم اگر به تو روی نیاورم! باید هم بترسم از آن روزی که خشم بزرگت را ببینم؛ باید هم بترسم از روزی که پاسخم را ندهی و از من روی برگردانی؛ بزرگترین عذاب من همین است! می‌ترسم از روزی که تو دیگر نگاهم نکنی! دیگر به رویت خودت نیاوری که چنین بنده‌ای هم داشته‌ای! بی‌محلی‌ام کنی و از درگاهت دورم کنی! می‌ترسم از روزی که با کارهایم آتش خشم تو را روشن کرده باشم! می‌ترسم از وقتی که مثل بندگان صالحت من را نخواهی! بیچاره و ذلیل می‌شوم! عزت من تو بودی! افتخار من داشتن تو بود! من به گل روی تو می‌خواستم زنده باشم و زندگی کنم! می‌ترسم از روزی که در برابر تو عریان باشم! که تمام کارهای پنهانی و زشتم برملا شود؛ همان‌ها که خیال می‌کردم دور از چشم همه انجام داده‌ام، غافل از اینکه تو بودی! تو همیشه بودی! می‌دیدی! می‌ترسم از روزی که هیچ‌ بهانه‌ای کارساز نیست؛ دیگر نمی‌توانم خودم را گول بزنم! آن روز که زبانم بسته می‌شود و تمام اعضا و جوارحم به حرف می‌افتند؛ همه بدخواهی‌هایم، همه مرض‌های قلبم، همه حقد و حسدهایم؛ کینه‌ورزی‌هایم، شوق‌هایم به گناه، شیفتگی‌هایم به دنیا؛ همه و همه عریان می‌شود! خودم را می‌بینم. واقعیت خودم را! و چه وحشتی دارم از دیدار با خودم! بزرگوار بخشنده! اگر گریان و خسته، روی به سوی تو می‌آورم، از وحشت آن روز است! تو پرده‌پوشم باش! تو من را در آغوشت بگیر! من از خودم فراری‌ام! از سرکشی‌های نفس بدقلقم از لجاجت‌های هوس‌های بی‌حد و مرزم من از هرآنچه که از چشم تو بیندازدم،‌ فراری‌ام! من را در آتش خشمت نسوزان که می‌دانم رحمت تو بزرگتر است. پناهم بده! ای که مهربانی‌ات دار و ندار من است! ‌‌‌🌙 🌸 🕋 ╼ •• ╾ ╼ •• ╾ ╼ •• ╾ ╼ •• ╾ ❒ عضویت‌درکانال‌نهضت‌ملارد▼ https://eitaa.com/joinchat/14811269Ce74ae40541 🌱 📿🌸