eitaa logo
تبلیغات اسلامی یزد
3.2هزار دنبال‌کننده
31هزار عکس
8.4هزار ویدیو
1.8هزار فایل
کارشناسان فرهنگی: فاطمی نسب 09177512400 دشتی 09138579791 تشکل های دینی _ذاکری نیا 09122533730 کارشناس قرآنی_فلاحتی 09010358218 ادمین: @Tab_honari_yazd #مراسم #آموزش #مراکزقرآنی #امام_محله #مبلغات_مبلغین #هیئات_مداحان #احکام
مشاهده در ایتا
دانلود
✔️متن امام کاظم علیه السلام دوست دارم تا به خاک دوست بگذارم سرم را جان به کف گیرم نبینم غیر روی دلبرم را دوست دارم در سیه چال بلا تنهای تنها آنچنان گریم که از خون پر کنم چشم ترم را عجیبه، حضرت موسی بن جعفر اولین زندانی که رفتند تو بصره بود، آقا وقتی وارد زندان شد، دستاش رو بلند کرد، گفت:خدا رو صد هزار مرتبه شکر، من و یه جایی انداختی من و تو باشیم، خلوت کنیم با تو حرف بزنم، مگه غیر از اینه عاشق دنبال یه خلوت می گرده با معشوق خودش خلوت کنه، اما همین آقا توی این زندان آخریه، توی زندان سندی بن شاهک(1) ملعون، دعا می کرد می گفت:خلصنی یا رب، زندان نبوده، سیاه چال بوده، آقا نه روز رو متوجه میشد نه شب رو متوجه میشد، نه نور خورشید رو میدید. روزها روزه بود ولی موقع غروب جز تازیانه غذای دگر نداشت مسلّم است حضرت موسی بن جعفر علیه السلام در یک جایی در بغداد زندان بوده است. هوای آزاد نداشت آفتاب هم نمی تابید آن قدر تاریک بود بطوری که روز از شب تشخیص داده نمی شد. علاوه بر تاریک بودن مرطوب هم بود. حضرت، یک مشت استخوان شده بود. یه وقت یحیی برمکی از طرف هارون آمد به موسی بن جعفر علیه السلام بگوید: آقا! اقرار کن که بد کردی هارون آزادت می کند وقتی به حضرت عرض کرد، حضرت در جواب فرمود: عمر من هم سپری شده است؛ چیزی از زندگانی من باقی نمانده است. یعنی یک عبارتی فرمود که شاعر آن را به صورت شعر در آورد: (کُلَّما مَرَّ مِن جَلالِکَ یَوما مَرَّ فِی السِّجنِ مِن عَذابی یَوماً) (2) می گوید: هارون! هر روزی که آفتاب به کاخ مجلّل تو طلوع می کند، یک روز از عمر من و زندان من می گذرد. یعنی عمر من و عمر تو هر دو تمام است. امیدوارم در پیشگاه الهی حقّ من از تو گرفته شود. ابوالعتاهیه مدتها در مجلس هارون الرشید حاضر نمی‌شد، اما روزی به اشاره هارون، جعفر برمکی او را به مجلس هارون آورد از ابوالعتاهیه خواستند اشعاری بخواند، اشعاری خواند اول هارون را به نشاط آورد، بعد ابوالعتاهیه اشعار دیگری خواند هارون را بشدت متأثر ساخت. گفتند: ابو العتاهیه چی می‌خواهی؟ گفت: هارون نه مال می‌خواهم، نه مقام می‌خواهم، من آزادی امام موسی بن جعفر را می‌خواهم که سال‌ها گوشۀ زندان است. هارون اجازه بده آقا را آزاد کنند، بچه‌هایش در مدینه منتظرند. برگۀ آزادی موسی بن جعفر را گرفت خیلی خوشحال است. الحمد الله دل پیغمبر و زهرا را شاد کردم... فردای آن روز ابوالعتاهیه به طرف زندان می‌رفت دید جنازه‌ای را چهار نفر می‌آوردند، پرسید این جنازه‌ی کیست؟ گفتند: جنازۀ موسی بن جعفر امام هفتم شیعیان است.(۳) ای طرفداران قرآن و شریعت بنگرید موسی جعفر شهید مکتب تقوا شده او نه تنها تازیانه خورده از دست ستم صورتش نیلی ز سیلی چون رخ زهرا شده نالۀ جانسوز معصومه ز دل بر خاسته در مدینه دختری بی بابا شده باز آفرین بر اهل بغداد، تن حضرت را روی جسر و تابوت نهادند ولی جدشون، برهنه در بیابان زیر سمِّ اسبان بود... کاری کردند که خواهرش زینب وقتی آمد گودی قتلگاه زبان حال است که از روی تعجب صدا زد: آیا تو حسین منی؟ یا حسین... (1)زندان سندی بن شاهک، زندانی است واقع در بغداد که توسط سندی بن شاهک در دوران حکومت هارون الرشید اداره می‌شد. (2) المنتظم، ج۹ص۸۸ (۳)گفتار وعاظ، ج۳، ص۳۲۲ علیه‌السلام علیه‌السلام 🔶 جهت دریافت بیش ۱۰۰۰ محتوای تبلیغی به کانال زیر مراجعه فرمایید👇👇 💠 @mohtava_tab اداره تبلیغات اسلامی شهرستان یزد https://eitaa.com/nehzat_yazd ╚═══ 🍃🌺🍃 ═════