eitaa logo
|جهاد قلم|
161 دنبال‌کننده
12 عکس
6 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم چگونگی سفر ؟ ساعت هشت شب چهارشنبه پنجم مرداد با تماسی ناشناس از خواب پریدم. ایشان گفتند که دلنوشته های اربعین پارسال تحت عنوان کتاب به وقت حسین(ع) چاپ و رونمایی شده. ( توضیح : سال گذشته قسمت شد با تعدادی از دوستان برای خادمی زائران اباعبدالله(ع) به مرز مهران برویم. به توصیه‌ی دوست عزیزی خاطرات و دلنوشته هایی از فرصت حضور و خدمت به زائران اباعبدالله نوشتیم. قرار شد این خاطرات به شکل کتابی چاپ شود تا همه و به خصوص نوجوانان دهه هشتادی با این فضای معنوی و انسان ساز آشنا شوند.) واقعا شوکه شدم. این عنایت اباعبدالله بود که کار پیش رفت و به سرانجام رسید. آقای قائمی به من گفتند که امسال هم سعادتی نصیبم شده که مانند سال گذشته دلنوشته ها و خاطراتم را از فضا و حال‌و‌هوای خدمت برای اربعین بنویسم و به همین جهت باید به تهران سفر کنم. با اشتیاق پذیرفتم. سپس ایشان توضیحاتی درمورد چگونگی کار دادند و قرار بر این شد که فردا خبر قطعی را در مورد مکان و زمان حضور در تهران بدهند. صبح روز بعد با شور و نشاط بیدارشدم و نمازصبح را خواندم ، اندکی پس از صرف صبحانه ایشان تماس گرفتند و گفتند که هرچه زودتر حرکت کن به سمت تهران و کار را شروع کن‌. کمی در سایت های فروش بلیط گشتم. با وجود اینکه بخاطر تعطیل بودن جمعه بلیط کم بود، بلیطی را برای ۷ عصر پیدا کردم و شروع کردم به جمع کردن وسایل و آماده شدن برای حرکت به سمت تهران. با ۳۰ دقیقه تاخیر از کرمان راه افتادم. نزدیک تهران شده بودیم. قبل از ورود به شهر تهران مزارع سرسبز و درختکاری های اطراف جاده حس خوبی به انسان میداد. بالاخره به تهران رسیدم. سوار مترو شدم و به طرف محل قرارگاه حرکت کردم. در تمام مسیر غرق در فکر بودم و هیجان خاصی داشتم. روز اول وقتی به قرارگاه رسیدم، دوستان در حال صرف صبحانه بودند. پس از صبحانه، مسئولان قرارگاه تحول اجتماعی برای نوجوانانی که از نقاط مختلف کشور آمده بودند، کلاس برگزار کردند. این روحیه ی خستگی ناپذیر همه ی دوستان ستودنی بود. این عنایت امام حسین بود که آن‌ها با نخوابیدن و تلاش شبانه روزی برای توجیه بچه‌ها، باز هم شاداب و سرحال بودند و به تمام سوالات بچه ها با روی باز پاسخ می‌دادند. پس از اتمام کلاسهای صبح، استراحت و نماز، هنگام ناهار تعدادی از دوستان غذا نمیخوردند تا سایر عزیزانی که تقریبا شبانه روز بیدار بوده و زحمت کشیده اند، اول غذا بخورند. بعد از ناهار و هنگام استراحت، عزیزانی که صدای دلنشینی داشتند با قرائت قرآن و مداحی فضا را بیش از پیش معنوی میکردند. در محیط شور و حال خاصی احساس می‌شد. بچه های تبریز و ارومیه هم با چاشنی طنز و شوخی باعث شده بودند محیط مفرح باشد. عصر حاج آقا عظیمی راجع به حب و بغض انسان صحبت کردند. اینکه درصورتی که حب چیزی در دل انسان باشد نسبت به متضاد آن، نوعی بغض در دل انسان پدید می آید. و حب الحسین ما را اینجا جمع کرده تا برای اربعین و امام حسین کار به صورت جهادی پیش برود. پس از صحبت های حاج آقا عظیمی ، آقای حبیبی با دوستان تحولی که از استان های اذربایجان غربی و شرقی و گلستان آمده بودند، صحبت کردند و کار را به این شکل جمع بندی کردند که هر فردی که الان از تهران به محله خودش برمیگردد تا اربعین و در ایام اربعین چه فعالیت هایی در محله خودش برای تشویق نوجوانان و پای کار آوردن نوجوانان انجام دهد. دوستان ایده های جالبی مطرح کردند. یک نفر ایده‌ی برگزاری مسابقات ورزشی را داد، دیگری از برپایی موکب و پخش شربت گفت، عزیزی از پخش آب سرد در این روزهای گرم تابستانی گفت و... . پس از اتمام کلاس، دوستان آذری و گلستانی به سمت شهرهایشان حرکت کردند. محوطه بسیار خلوت و ساکت شده بود. عزیزانی که در قرارگاه تحول بودند بعد از گذراندن یک روز طولانی ، با کمال تعجب اثری از خستگی در وجودشان نبود و شاداب و پر انرژی به ورزش تنیس پرداختند. من نیز روی تخت دراز کشیدم و به خواب رفتم. ابوالفضل زابلی غضنفرآبادی محله شهيد همت کرمان https://eitaa.com/nehzate_ghalam
به نام خدا برگشتیم زبان کز او درفشان گشت برج دهان گزارش خادمی مهران ساعت ۱۴ روز دوشنبه۲۲مرداد ماه : همه‌ی کسانی که سعادت خادمی را داشتند در روز دوشنبه در پارک ترنم آماده ی حرکت به سوی جایی شدند که گذرگاه زائران شهیدی بودند که زینت بخش شهدااست . کمی با تاخیر در حدود ساعت ۱۵ بعدازظهر بود که به حرکت در آمدیم با تمام اتفاقات خوب و بدی که در طول مسیر رخ داد به لطف حق تمامی سالم و شاداب به شهر مهران رسیدیم در ابتدای شهر بدلیل جلوگیری از شلوغی پلیس ورود ماشین های سنگین از جمله اتوبوس را منع کرده بود بنابراین با هماهنگی که مسئول عزیزمان انجام داد با وسیله ی دیگری به محل اقامت رسیدیم . ما در شب اول در مکانی به نام حسینیه بعثت اسکان داده شدیم که زائر سرا بود و زائران دیگری هم آنجا آمده بودند برای استراحت حال و شور بچه ها تمام شدنی نبود آنقدر پر شور بود که چند بار مورد عنایت دوستان اصفهانی قرار گرفتیم اما آنچه بود تمام شد و در روز سه‌شنبه ۲۳ مردادماه  به مکان دیگری نقل مکان کردیم آنجا برای بچه های ما که طبعا شیطون بازی در می‌آوردند بهتر بود زیرا خودمان پیش خودمان بودیم البته ناگفته نماند که گروهی از پا به سن گذاشته ها نیز آنور سالن اسکان داده شده بودنند ‌. اصل کار خادمی ما از شب دوم شروع شد عده ای از بچه ها را دیدم که عاشقانه و به شوق خادمی راهی آشپزخانه شده و ظروفی که در آنها غذا میل شده بود شستند البته آنقدر هم با شوق نبود یخورده زور مسئول کاروان نیز مثمر به ثمر بود . آخر شب و پس از شستن ظروف عده ای از بچه ها با هماهنگی به استخر رفتند تا خستگی از جسم برویند و اینگونه بود آن روز هم به سلامت گذشت . روز سوم چهارشنبه ۲۴ مرداد ماه من از دوران کودکی با روز چهارشنبه میونه خوبی نداشتم آخر هم همین گونه پیش رفت چهارشنبه از بدو طلوع آفتاب کار شروع شد ماشین سنگینی بود که تمامی پر بودنند از مواد غذایی که توسط بانی خریداری شده بود و وظیفه خالی کردن آنها و انتقال به انبار بر عهده تیم ما بود کار بسیار پرفشاری بود ولی آن فکر خادمی اهل‌بیت آنقدر شیرین بود که واقعا خستگی احساس نمیشد بدین گونه بود که چهارشنبه ام تمام شد در نهایت روزی بود که بالا و پایین بسیار داشت . محمد رضا باقر زاده محله فوتبال اراک https://eitaa.com/nehzate_ghalam
سفرنامه خادمی امام حسین(ع) در مهران به نام کردگار هفت افلاک، که پیدا کرد آدم از کفی خاک روز ۲۲ مرداد ماه ۱۴۰۳ بود .روزی که در آن، سفر بچه های مسجد برای یک دوره چهار روزه برای خادمی در مواکب مهران آغاز شد. در ابتدای سفر، اتوبوس با کمی تاخیر خودش را به پارک ترنم ( مبدا حرکت) رساند. سید حسین که مسئول این رویداد بود نام اشخاصی را که برای خادمی ثبت نام کردند را خواند تا سفر را شروع کنیم . در سفر یکی از بچه ها به نام امیر حسین شریعتی که از لحاظ شیطنت رودست نداشت با بچه ها در اتوبوس شوخی میکرد، اما خودش زمانی که خواب بود توسط سید حسین غافلگیر شد و بیسکوییتی را تا حلق در گلویش حس کرد و ناگهان از خواب پرید و با حیرت به سید حسین نگاه میکرد ولی خواب که بد جور به سرش زده بود امیر حسین را دوباره در آغوش گرفت . ما بعد از گذشت ۱۲ ساعت در ساعت ۳ نصف شب به ورودی های شهر مهران رسیدیم . از اونجا سوار اتوبوس واحد شدیم و خودمون رو به حسینیه اصفهانی ها رساندیم و تا بعد از ظهر فردا آنجا بودیم و با بچه ها مافیا بازی میکردیم و بیقرار بودیم برا آغاز خدامی . بعد ساعت ۵ عصر به اتفاق بچه ها به مرکز پخش مواد اولیه غذایی برای اربعین رسیدیم و وسایلمان را آنجا گذاشتیم و کمی استراحت کردیم . آخر شب بچه ها تصمیم گرفتند به استخر برویم و آبی به تن بزنیم .بعد از استخر که غرق در خستگی بودیم همراه بچه ها برگشتیم و خوابیدیم. روز دوم کار به شکل رسمی آغاز شد و در ابتدا یک خاور سیب زمینی را خالی کردیم و در ادامه با یک تریلی پر از دبه های آبلیمو مواجه شدیم . و خستگی بار سیب زمینی سنگینی کرد اما بچه به عشق اباعبدالله همانند یک دستگاه به سرعت آبلیمو را از تریلی خارج کردند اما در آخرای کار معلوم بود که بعضی از بچه ها دیگر توانی برای ادامه ندارند و کنار رفتند. مهدی حیدری محله فوتبال اراک https://eitaa.com/nehzate_ghalam
یک روز که به مسجد رفته بودم به طور اتفاقی متوجه شدم که بچه های مسجد برای اربعین قصد سفر به کربلا را دارند.در راه کمی فکر کردم که چقدر خوب می‌شود من هم در این سفر باشم وقتی به خانه برگشتم با خانواده صحبت کردم آنها بعد از دیدن شوق و علاقه من قبول کردند که من هم در این سفر شرکت کنم فردای آن روز به مسجد رفتم تا بدانم شرایط آمدن در این سفر چیست بعد پرسیدن و قبول کردن شرایط سفر با تلفن همراه وارد سایت سخا شدم تا برای گذرنامه ثبت نام کنم .وقتی گذرنامه ام را مأمور پست آورد ذوق زده بودم . چند روز بعد برای خرید دینار به صرافی رفتم و دینار خریدم ،چند روز بعد مهدی که یکی از مسئولان سفر بود زنگ زد و گفت یه طرحی برگزار شده که باید قبل از اربعین چهار روز تو مهران به زائران امام حسین خدمت کنیم و روز دوشنبه هم حرکت میکنیم . دوشنبه بود که سوار اتوبوس شدیم نصف شب بود که به مهران رسیدیم از خوابیدن داخل اتوبوس لذت میبردم که سید حسین از خواب بیدارم کردو گفت رسیدیم بلد شو وقتی بلند شدم از اتوبوس پیاده و به اتوبوس خط واحد شهر مهران سوار شدیم تا به حسینیه برویمبه حسینیه رسیدیم هوا خیلی گرم بود وارد حسینیه شدیم نماز صبح را خواندیم و با یک خواب عمیق خستگی را از بدن دور کردیم و صبح روز اول با صدای اذان ظهر بیدار شدم دست و صورتم را شستم و ناهار خوردم که ناهار قرمه سبزی نظری گرفتم که نتونستم تا آخرش بخورم بعد از ناهار وضو گرفتم تا نماز بخوانم بعد از نماز دراز کشیدم تا شب ،شامم رو هم خوردمو خوابیدمصبح روز دوم را با صدای سید حسین بیدار شدم که می‌گفت پاشید پاشید ظهر شده ،من با بدنی بی جان و خسته بلند شدم و ناهار قیمه ای بر بدن زدمو نشستم تا با بچه ها مافیا بازی کنیم بعد از بازی ماشینی که از قبل هماهنگ شده بود آمد تا مارا به حسینیه منا ببرد وقتی از حسینیه بعثت خارج شدیم مارا مانند حیوان به پشت ماشین هل دادند ولی جدا از این همه زور گویی بی رحمانه هوای گرم بادی خنک اخ چقدر لذت بخش بود ، وقتی به حسینیه رسیدیم هوای آنجا خیلی خوب بود که انگار از تابستان به زمستان افتاده بودیم هوایی خنک و دلنشین وقتی به حسینیه رفتیم کاری نبود ولی بعد چند لحظه ناجوانمردانه بازی درآوردند و از ما مانند ... کار کشیدند جوری که برای خالی کردن آبلیمو مسابقه برگزار می‌کردند تا انرژی از ما جدا نشود حدود بیست و چهار تن آبلیمو بود که به معنای واقعی پوکیدیم بعد از آبلیمو روغن خالی کردیم که نای راه رفتن را نداشتم وقتی سید دید که همه خسته اند هندوانه زیر بغل ما گذاشت و هی میگفت ماشالله ماشالله مردی شدن واسه خودشون حالا بیاید قند هم خالی کنیم با این حال باز هم ما رفتیم مانند شیر برای شکار قند بعد از قند یک کانکس پنیر امد اخ که عجب پنیری بود سنگین ولی خوشمزه پنیر را با یاری خدا و چهارده معصوم تموم کردیم اومدیم نشستیم تا استراحت کنیم با اینکه شوخی کردیم ولی خداییش خستگیشم طعم لذت بخشی داشت در همون حال یکی از بچه ها گفت بیاید بریم به استخر واقعا نمیدانم چه فکری در کله پوکش می‌گذشت ولی خب من هم نخواستم دلش را بشکنم و به استخر رفتیم دمای خود استخر با دمای هوای باز یکی بود بعد از شنا کردن مانند ماهی و شکار کردن مانند کوسه به حسینیه برگشتیم تا شب را نیز بخوابیم امیر حسن عسگری محله فوتبال اراک https://eitaa.com/nehzate_ghalam
سلام به نام خدا ما حدود ساعت ۳ بعدازظهر از شهر اراک به سمت شهر مرزی مهران حرکت کردیم. در بین راه با دوستان خود گپ و گفت کردیم و اشتیاق زودتر رسیدن به شهر مهران را داشتیم و بعد از حدود دوازده ساعت در ساعت ۳ و نیم صبح به شهر مهران رسیدیم. ما شب و نماز صبح که جماعت بود و اولین نمازی که در مهران می‌خواندیم را در مسجد رزمندگان اسلام پشت سر گذاشتیم. و روز بعد، بعد از خواندن نماز و خوردن ناهار به سمت محل اسکان و خادمی حرکت کردیم. در این روز کاری برای انجام دادن نبود و ما همه شور و اشتیاق خادمی کردن داشتیم.برای از تن رفت خستگی راه، شب به استخر ۲۲ بهمن شهر مهران رفتیم، ودر آن جا با دوستان خود شوخی و بازی های مختلفی انجام دادیم. بعد از آن به محل اسکان برگشتیم و فقط یک نفر از ما برای نگهبانی از آشپزخانه محل اسکان ما شیفت وایساد و آن روز را سپری کردیم. و فردای آن روز بعد از خوردن صبحانه،حدود ساعت های ۸ الی ۹ صبح مشغول خادمی شدیم و شیفت نگهبانی را عوض کردیم و یک کاتینر آبلیمو را داخل انبار چیدیم، در حین چیدن آبلیمو ها همه به هم کمک کردیم گاهی آبلیمو ها می افتاد از دست بچه ها ، گاهی علی آقا به منظور شوخی بچه هارو میزد و می‌گفت ماشاالله، و با انرژی بالا کار را به اتمام رساندیم. بعد از آن یک خاور قند آمد و دوستانی که خسته بودن استراحت کردن و بقیه که هنوز انرژی داشتن به خالی کردن قند ها مشغول شدند و با پرت کردن جعبه قند ها و دست به دست کردن آنها بعضی از کارتن قند ها پاره شد و تعدادی مرجوعی داشتیم. و تمام شد. و یک خاور روغن را بعد از قند ها خالی کردیم و با تمام سختی ها شیرین به اتمام رسید و اما با اینکه همه خسته بودند اما اون اشتیاق خادمی هرو داشتند. بعد از آن نماز ظهر را خواندیم و مشغول غذا خوردن شدیم و در حین غذا خوردن از کارهای صبح صحبت کردیم که چقدر حس خوبی داشت خادمی کردنه. و بعد از غذا مشغول استراحت شدیم. و در کل این زمان ها شیفت نگهبانی را عوض می کردیم. سجاد نجفی محله فوتبال اراک https://eitaa.com/nehzate_ghalam
بسم الله الرحمن الرحیـــم تاحالا شده قطرات اشک چشمت با آب دوش حموم مسابقه بزاره ؟ زمانی که خودت از خودت نامید شدی، تنها امیدت چیه؟ چهارده روز بیشتر وقت نبود و به هر دری میزدم بسته بود. اره دیگه جا موندم...🥀 بعد از چهارسال پی در پی بغل کردن ضریح ارباب، به کربلا وابسته شدم. من اگه سالی یه بار نیام میمیرم، نمیدونم چطوری میخوام دوری فراق را تحمل کنم؟! هر سال حدود دو هفته به اربعین عازم کربلا بودیم. هر سال این موقع شور و شوق پیاده‌روی اربعین را داشتیم. عشق این را داشتیم که با هر قدم به امام حسین نزدیک تر میشویم. همان حسینی که تمام محرم را به سر و سینه زدیم که اربعین در مسیر زمینه سازی ظهور حسین زمانمون یعنی امام زمان (عج) قدمی برداریم. باورم نمیشه که باید بگم از قافله عشق جا موندم. الان هم که تلویزیون داره زائرایی رو که از مرز رد میشن رو نشون میده و به دلتنگی من افزوده میشه. اما کلمات کشش بیان این حجم از دلتنگی رو ندارن... . به پاهام که نگاه میکنم بهم میگن:   الان ما میباست در این مسیر نوکری کنیم. شونه ها و دست هام میگن: اگه بیشتر تلاش میکردی و زیر بار عشق معشوقت میرفتی، شاید ما الان زیر بار انبوهی از عشق و محبت بودیم. و اه ای دل، که قلبم میگه: من دیگه با تو کاری ندارم، منو به حال خودم رها کن! مگه من کمتر از اونایی که رفتن کربلا دوسش داشتم؟ چرا باید تفاوتی بین ماها قابل بشه اربابت؟ نمیگه ماهم میشکنیم؟ آره دیگه... نرفتن آن که کربلا نرفته یک درد است، اما نرفتن انکه رفته ده ها درد. امیرمهدی اسماعیلی _ کرمان https://eitaa.com/nehzate_ghalam
تبیین پویش و کنش‌گری شبکه نویسندگان نوجوانان در مسیر خادمی اربعین حسینی در جمع نوجوانان محلات هدف استان خراسان رضوی و اهمیت به روایت گری در زیست حسینی پنجشنبه ۲۵ مرداد ماه ۱۴۰۳
40.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
لحظات ناب عاشقی روزها با جان و دل کار می‌کنند و عرق میزیزند؛ شب ها اشک هایی به خلوص در و گوهر با وجود سن کمشان، عاشقی را خوب بلدند
بسم الله الرحمن الرحیم امروز با یک شوک بزرگ بیدار شدم شوک یک شهادت. شوک شهید شدن کسی که جان برکف گرفته بود برای آزادی فلسطین از چنگال رژیم صهیونیستی. من یک نوجوان از شهر مقاومت، کرمانم. شهید اسماعیل هنیه الگوی من است. الگوی یک مجاهد فی سبیل الله است. او نماد مقاومت و ایستادگی علیه ظلم و بی‌عدالتی است. خون او و همه شهیدان فلسطینی هیچ‌گاه فراموش نخواهد شد و من به عنوان یک نوجوان مسلمان، متعهد به حفظ یاد و ادامه راه آن‌ها هستم. راه شهیدان ادامه دارد و اسماعیل هنیه‌های دیگری برای خونخواهی شهید هنیه و برای آزادی فلسطین بر می‌خیزند و وعده های صادق دیگری در راه است. همچنان که حضرت آقا فرموده‌اند: رژیم صهیونیستی جنایتکار و تروریست با اقدامات خود، نه تنها به ظلم ادامه می‌دهد، بلکه زمینه‌ی مجازات سختی را برای خود فراهم آورده است. ما نوجوانان هرگز نخواهیم گذشت و در کنار همه آزادگان جهان، صدای حق‌طلبی و استکبارستیزی را به گوش جهانیان خواهیم رساند. آزادی قدس نزدیک است و ما با عزم و اراده‌ای راسخ، برای تحقق این هدف در کنار خواهران و برادران فلسطینی خواهیم ایستاد. ما نه تنها برای خون شهیدان، بلکه برای حق و عدالت می‌جنگیم و در این مسیر، همبستگی و اتحاد ما قوی‌تر از همیشه خواهد بود. به امید روزی که پرچم پیروزی در سرزمین مقدس قدس به اهتزاز درآید و صدای آزادی‌خواهان در سرتاسر دنیا طنین‌انداز شود. زنده باد مقاومت! زنده باد ملت مقاوم فلسطین! ابوالفضل زابلی غضنفرآبادی @nehzate_ghalam