eitaa logo
نهضت مادری
1.5هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
541 ویدیو
38 فایل
خیر بدهیم و خیر بگیریم و نور توی شهرمان پخش کنیم که تا مومنین به هم مواسات نکنند، نوبت به ظهور نمیرسد ارتباط با ما: @Bandeye_khoda ✅️کانالهای دیگر ما 🇵🇸کانال امهات القدس @ommahatalqods 🌟 این شناسه شما رو به محله‌تون وصل می‌کنه 👇🏻 @mehr61bano
مشاهده در ایتا
دانلود
📝 سفرنامه لبنان-بیروت 2⃣ بخش دوم 🌱موضوع: اصلا هدف این سفر چی بود؟ شاید نتونم هدف رو خیلی خوب و کامل توضیح بدم، ولی تمام سعیم رو میکنم 😊 ما مدت هاست داریم برای لبنان پول و طلا جمع میکنیم، به روش های مختلف. آشپزخانه مقاومت، گروه همبا همدلی طلایی و ... بخش زیادی از این ها به دستشون رسیده یکی از اهداف این بود که بخشی از این مبلغ جمع اوری شده با حضور نماینده امهات القدس تقدیم شه،(به صورت نقدی و کالا) هدف بعدی، امت واحده شدن بود. ینی چی؟ ینی بیایم خودمون از نزدیک به زن ها و مادران لبنان بگیم که ما هستیم، بگیم که مال که هیچ، جان و زندگی ما و شما یکیه، ما هرکاری بتونیم برای خواهرای هم امت‌مون انجام میدیم. میخوایم اتحاد و دوستی شکل بدیم، ما تشنه مواساتیم، این رو تو‌محله ها تمرین کردیم و به سراسر جهان منتقل میکنیم، مواسات برای ما رنگ‌و بوی محله ای نداره، ما قدم هامون رو به بیروت و فلسطین هم می‌رسوندیم. عشق و علاقه ما فراتر از مرز هاست. هرجا که مسلمونی وجود داشته باشه، فکر و ذکر و مال و جون ما هم اونجاست. این ها یه سری جملاته که پشت تک تکش هزاران حرف هست. شاید انتقال این همه فکر و حرف با یه سفر ممکن نباشه، اما میتونه شروع خوبی باشه برای امت واحده ای که آقامون قراره توش ظهور کنن... ❣ اخبار سفر ما به بیروت رو اینجا دنبال کنید👇 📌کانال های ما: بله ایتا کانال پویش الی حبیبتی💞
نهضت مادری
📝 سفرنامه لبنان-بیروت 5⃣ بخش پنجم 🌱موضوع: شاکر بودن همینطور که میدونید سفر ما از تهران به مشهد و از مشهد به بیروت بود. خاطرات مشهد هم گفتن داره.... ولی فعلا میگذریم تا برسیم به خاطرات لبنان، نمیخوام توی این بخش از سختی های پرواز بگم، استرس هایی که کشیدیم، نزدیک بود اضافه بار بخوریم، نزدیک بود جا بمونیم، و صندلی هامون قروقاطی شده بود و کلی بچه ها اذیت شدن و گریه ها میکردن‌. همینقدر کوتاه و تیتر وار ازش رد شیم... همسفرِ لبنانی ها بودیم، اکثرشون خوش چهره و دوست داشتنی بودن، بچه های خوشگل و بامزه، همه خندون و شاد... 😍 اولش چهره یه مردی توجهم رو جلب کرد. حدود 30 سالش بود و یه‌چشمش نابینا. با همون چهره غیر طبیعیش خندان و بشاش بود. یکم گذشت و یه مرد دیگه دیدم که از قضا اون هم نابینا بود .... اتفاقا مدل نابیناییشون شبیه به هم بود، گذشت... بازهم دیدم... بازهم ... شاید 10 نفر نابینا دیدم هرچی تعداد بیشتر میشد من هم بیشتر یقین پیدا میکردم که این ها خانواده مجروحین انفجار پیجر هستن که برای زیارت به مشهد اومده بودن. بیشتر که دقت کردم، متوجه انگشت های ناقص و دست های مجروح هم شدم ... نمیدونم‌کجا اقامت داشتن ولی همشون دسته گل های یک شکل دستشون بود. انگار از طرف جایی بهشون هدیه داده شده بود... میدونید چه صحنه ای قشنگ بود؟ ترکیب چهره مجروح و ناقص، ترکیب چشم ناقص، دست ناقص، با خنده ها و لبخند های عمیقشون... این حالشون داشت دیوونم میکرد. این حس شیرینی که ازشون ساتع میشد من که زبونشون رو نمیفهمیدم ولی مجموع دریافت هام ازشون پر از حس خوب بود. شاید بشه اسم این حس رو شاکر بودن گذاشت!! ینی درهرلحظه، برای هرچیزی که خدا برات مقدر کرده، شاکر هستی. شاید چون شاکر هستن، انقدر حس‌ خوب داشتن، نمیدونم.... اخبار سفر ما به بیرون رو اینجا دنبال کنید👇 📌کانال های ما: بله کانال پویش الی حبیبتی💞
📝 سفرنامه لبنان-بیروت 8⃣ بخش هشتم 🌱موضوع: به یه ساختاری برسیم؟ از اتاق مادر شهید بیرون اومدیم و رفتیم توی سالن اصلی، خونه‌ی ساده ای بود. شبیه خونه های لوکس امروزی نبود. از لوازم لوکس تزئینی خبری نبود. از پذیرایی مُصرفانه هم خبری نبود، چون اولین جایی بود که حضور داشتم، مسول هیئة نسائیة شروع کردن به معرفی همه، فارغ از اسم و سِمَت هرشخص، یه چیز پشت هم به گوشام ضربه میزد و توجهم رو جلب کرده بود. واژه شهید! فلانی معاون هیئة نسائیة همسر شهید، فلانی خواهر شهید، فلانی مادر شهید... یعنی یه جورایی همشون نسبتی با شهادت داشتن! انگار شهادت لقبی از اسمشون شده بود. یادم به زمان جنگ خودمون افتاد، که هرخانواده ای پر از شهید شده بود. اون زمان خانواده شهید بودن خیلی رایج تر از الان بود. نه؟ خب، صحبت ها شروع شد. اولین مصاحبه، یا بهتره بگم اولین معاشقه ی زنان ایرانی و لبنانی! مسول هیئة نسائیة خیلی خوب توجیه بودن، به طور کامل امهات القدس رو، قبل از اینکه من شروع کنم؛ معرفی کردن. ❤️ یه سری سوال ذهنم رو درگیر کرده بود، به این فکر کردم که شاید خوب باشه که این سوالات رو از همه خانواده شهدا بپرسم، شاید به یه ساختار واحد و مفیدی برای الگو گرفتن برسم. توی این سفر تا این لحظه، بعد از شنیدن صحبت های هر همسر یا مادرشهید، یه سری مسایل برام جالب شده. در نهایت، تونستم بین همه اون ها به اشتراکاتی برسم، ینی همون ساختار و الگو. این اشتراکات رو آخر روایت های دیدار خانواده شهدا میگم... که قبلش شماهم کمی فکر کرده باشید... 💞
نهضت مادری
📝 سفرنامه لبنان-بیروت 9⃣ بخش نهم 🌱موضوع: گنجی که شهدا بهش رسیدن ما توی ایران خیلی به فکر لبنانیم. واقعا هستیم. این رو توی پویش های مختلف اثبات کردیم... اما بازهم دادن مال کجا و دادن جان کجا. میدونم خیلی گذشت کردیم، میدونم خیلی خون دل خوردیم، ولی همسر مجروح و شهید شدن کجا و از انگشتر طلا گذشتن کجا. سعی داشتم توی حرفام این رو برسونم، که این کمک های ما دربرابر فداکاری شما هیچه!! و واقعا ما از شما درس میگیریم و به روحیه مقاومت شما غبطه میخوریم‌. بعد از شنیدن این جملات، همسر شهید بزرگوار گفتن که ما خجالت میکشیم که شما اینجوری میگید، این کار ما دربرابر چیزی که امام خمینی ایجاد کرد، هیچه ! ما باید از شما الگو بگیریم نه شما از ما... ای امام خمینی، تو چه کردی که یه جهان، از کرده ی تو الگو میگیرن؟ ما واقعا چقدر به بینش اماممون آگاهیم؟ چقدر افکار و منششون الگوی مسیر ماست؟ ریشه نهضت امام خمینی تا لبنان هم رفته، ما دنبال چی میگردیم؟ وقتی میون کلمات عربی، اسم امام خمینی رو شنیدم، حقیقتا حس افتخار و سربلندی بهم دست داد. ما سرمایه ای داریم که زیر سایه ش سربلند ترینِ انسان ها خواهیم بود... انسان مقتدری که ذلت رو نمیپذیره. درست مثل آیین پدرمون، حسین (ع). حالا حتما فکر میکنید منظورشون از الگو بودن امام، همون روحیه جهاد و استکبار ستیزی هست. اما صحبت های بعدِ همسر شهید، همه مارو متعجب کرد. گفتن که ما حتی سبک زندگیمون رو هم از امام الگو میگیریم ! سادگی زهد تقوا ! خاطره ای از ایام گذشته گفتن که وقتی دیدن امام دعوت به ساده زیستی میکنن، مبل هاشون رو گذاشتن کنار و روی زمین مینشستند. اینکارو کردن که بتونن به سبک زندگی ساده، نزدیک تر شن. حتی وقتی امام فتوا دادن که حلقه ازدواج نباید خیلی توجه رو جلب کنه، حلقه هاشون رو انداختن‌ کنار و استفاده نکردن ! و حتی دوست داشتن مثل ایرانی ها، چادر ایرانی سر کنن و مردم لبنان هم گاها مسخره شون میکردن و بهشون نینجا میگفتن ... امام خمینی رو موسس مکتبی میدونستن که انگار گمشده ی زندگی همسر و فرزندانشون بود. گفتن که جوون های ما تشنه ی مکتبی بودن که به ما مقاومت یاد بده، و وقتی امام خمینی رو دیدن، مثل تشنه ای که به آب برسه، مثل انسانی که به گنج برسه، اون رو الگوی خودشون قرار دادن. اخبار سفر ما به بیروت رو اینجا دنبال کنید👇 📌کانال های ما: بله | ایتا کانال پویش الی حبیبتی💞
📝 سفرنامه لبنان-بیروت 0️⃣1️⃣ بخش دهم 🌱موضوع: دختران امام حسین(ع) در ادامه یه سری صحبت ها درباره خانواده کردن، گفتن ماها که مجاهد هستیم باید فرزند زیاد بیاریم باید نسلمون رو زیاد کنیم... ینی بحث بحران جمعیت و این حرفا نیست، بحث زیاد شدن نسل شیعیان محب اهل بیته ! یه خاطره هم درباره خانواده خودشون گفتن: خانوادگی به ایران اومده بودن و به ملاقات آقا رفتن. هرکسی ازشون میپرسید کجا هستین، هیچی درباره دیدار آقا توضیح نمیدادن، از لحاظ امنیتی ساختار به این شکل بود که دیدار خانواده شهدای حزب الله رسانه ای نمیشد، برای همین هم هرکسی تماس میگرفت، هیچی نمیگفتن. یکی از تماس ها، متعجبشون کرد، بهشون گفتن ما میدونیم رفتید دیدار آقا! گفتن چطور؟؟ معلوم شد که دیدار این خانواده توی رسانه ی ما پخش شده بود. از آقا سوال کردن که با وجود ساختاری که وجود داشت، چرا این ساختار رو تغییر دادن و خبر رو رسانه ای کردن؟ جمله ی آقا خیلی خیلی دلم رو تکون داد 🥺🥺 همسر شهید گفتن که آقا فرمودن وقتی دختران شمارو دیدم یادم به دختران امام حسین(ع) توی کربلا افتاد، مظلومیتشون، منو یاد مظلومیت دختران حسین (ع) توی کربلا انداخت. برای همین گفتم که رسانه ای کنم و همه ی مردم این خانواده رو ببینن... اخبار سفر ما به بیروت رو اینجا دنبال کنید👇 📌کانال های ما: بله | ایتا کانال پویش الی حبیبتی💞
📝 سفرنامه لبنان-بیروت 1⃣1️⃣ بخش یازدهم 🌱موضوع: اولین هدیه از دستان همسر شهید هدیه یه چیز با ارزشه، ادم وقتی کم ارزش ترین چیزهارو هم هدیه بگیره، خوشحال میشه. حالا اگه اون شیء پشتش یه معنایی باشه، خیلی بهتر میشه، مثلا یه شاخه گل شاید قیمتی نداشته باشه، ولی وقتی یکی بهت هدیه میده تا ته قلبت نفوذ میکنه، حالا فرض کن یه هدیه از دست همسر شهید بگیری! اصلا بدون اینکه ببینی چیه، هدیه رو رو سرت میذاری و از خوشحالی بال بال میزنی. حالا اینارو بذار کنار هدیه رو باز کن... نوشته ای از سید حسن نصرالله، اونم چه نوشته ای... تشکر سید حسن از این اندک تلاش ها و اندک دست و پا زدن های ما ... حالا با این هدیه چی کار باید کرد؟؟؟🥺🥹🥹 اخبار سفر ما به بیروت رو اینجا دنبال کنید👇 📌کانال های ما: بله | ایتا کانال پویش الی حبیبتی💞
نهضت مادری
📝 سفرنامه لبنان-بیروت 2⃣1⃣ بخش دوازدهم 🌱موضوع: مزار شهیدان مغنیه و شهید بدرالدین بعد از منزل شهید مصطفی بدرالدین، به دیدن جسم نورانی شون توی روضة الشهیدین بیروت رفتیم.❤️ روضة شهیدین، قبلا یه بوستان جنگلی بزرگ بود که سال ها پیش دو نوجوونِ شهید رو توی اون فضا دفن کردن و بعد از اون هرکسی که شهید میشد توی اون فضای سبز خاک میشد. امام موسی صدر اسم روضة الشهیدین رو به این مکان دادن و این مکان سبز، مکان قرار گیری جسم های معطر شهدای حزب الله شد... توی فضای داخلی روضة الشهیدین، درست وسط قبرهای شهدا، مزار شهید عماد و جهاد مغنیه و شهید بدرالدین بود. حتی اینجا هم توی مرکز قرار داشتن، مرکز اتحاد در بین شهدای حزب الله. اصلا باورم نمیشد... من کجام؟ من توی این ۲۵ سال زندگیم، حتی فکرشم نمیکردم یه روز بیام سر مزار شهیدان مغنیه. ولی دقیقا بالاسرشون بودم. باید چی کار میکردم؟ دعا میکردم؟ عکس میگرفتم؟ دوربینمو دراوردم و شروع کردم به فیلم گرفتن. به فکر دوستانم تو ایران بودم، همه منتظر تصاویر سفر بیروت بودن. چند لحظه بعد به خودم اومدم. وقت کم بود، باید سریع به مکان بعدی میرفتیم، دوربین رو کنار گذاشتم و نشستم سر مزارشون. نمیدونستم چی بگم چه دعایی میکردم؟ تنها چیزی که توی ذهنم محکم ضربه میزد، اسم امهات القدس بود... برای همه زنان و مادران کشورم دعا کردم از شهیدان خواستم که به زنان و مادران وطنم قوت بدن، کمک کنن، تا بتونیم قدم های استوار و محکم برداریم... هنوز دعای اول تموم نشده بود که گفتن باید بریم... دیر شده... و من با کلی حسرت، با نگاه خیره به مزار شهدا، قدم هامو به سمت درب خروجی مایل کردم و رفتم ... به خانم عبیر گفتم نمیشه یه روز دیگه هم بیایم؟ بیشتر بمونیم؟ گفتن اگر فرصت شد توی برنامه قرار میدیم... ته دلم شاد شد. سوار ماشین شدیم و به سمت مقصد بعدی حرکت کردیم ... اخبار سفر ما به بیروت رو اینجا دنبال کنید👇 📌کانال های ما: بله | ایتا کانال پویش الی حبیبتی💞
27.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📝 سفرنامه لبنان-بیروت 3⃣1⃣ بخش سیزدهم 🌱موضوع: چند دقیقه در ضاحیه بیروت خیلیا ازم سوال میکنن که شهر چقدر خراب شده ؟ اوضاع چطوره؟ لبنان کشور کوچیکیه. کل کشور لبنان از استان تهران هم کوچیکتره! جنوب لبنان هم مرز با فلسطین اشغالی، شرق و شمال اون هم مرز با سوریه، غرب کشورهم با دریای مدیترانه مجاورت داره. شهرها و روستاهای جنوبی که همسایه فلسطین اشغالی هستن، کامل ویران شدن!! تقریبا اکثر شهر از بین رفته و اکثر ساکنین جنوب لبنان اونجارو تخلیه کردن و به شهرهای دیگه اومدن... پایتخت که بیروت باشه، غرب کشور هست یعنی در مجاورت دریا. اما خب تصور کنید یه کشوری که از استان تهران کوچیکتره، غرب و شرقش چقدر باهم فاصله داره؟ حالا ضاحیه بیروت کجاست؟ منطقه شیعه نشین و مقر حزب الله، که تو ناحیه جنوب شهر بیروت قرار داره و به همین دلیل اکثر انفجارها اونجا بوده. شهر بیروت به نسبت جنوب کشور کمتر آسیب دیده، وقتی تو خیابون قدم میزنید، ویرانه های زیادی میبینید؛ اما این تصور غلطی هست که بیروت مثل جنوب کشور کامل از بین رفته باشه. این ویدیو، دقایقی در ضاحیه بیروت هست... خودتون وضع شهر رو ببینید... اخبار سفر ما به بیروت رو اینجا دنبال کنید👇 📌کانال های ما: بله | ایتا کانال پویش الی حبیبتی💞
12.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📝 سفرنامه لبنان-بیروت 0⃣2⃣ بخش بیستم 🌱موضوع: شهید آوردن... توی لبنان صدای تیراندازی زیاد به گوش میرسه اولین باری که صدای تیراندازی شنیدم ترسیدم! سریع رفتم پیش همسفر عزیزم و گفتم توهم شنیدی؟؟؟ صدای چی بود؟؟ از این چهره بُهت زده‌م خنده‌ش گرفت. گفت اینجا این صداها طبیعیه، احتمالا عروسی ای چیزی هست. بعدا از خود لبنانی ها پرسیدم، فهمیدم اینجا برای خیلی چیزا تیراندازی میکنن. عروسی، بارداری، تولد فرزند و... منزل مادر شهید حسن علی بیز بودیم. یهو صدای تیراندازی اومد. تو دلم گفتم خب عروسیه دیگه... اما وقتی نگاه به مادر شهید کردم. گفتن نه! شهید آوردن! اینجا بود که فهمیدم برای یه‌چیز دیگه هم تیراندازی میکنن... گفتم میشه برم از پنجره نگاه کنم؟ گفتن بعیده تو خیابون ما باشه ولی اگه دوست داری بری کنارِ پنجره، برو منم دوییدم سمت پنجره همون موقع با صحنه ای که توی فیلم میبینید مواجه شدم ... شهید آوردن ... شهید سید علی دیب زین ❤️ اخبار سفر ما به بیروت رو اینجا دنبال کنید👇 📌کانال های ما: بله ایتا کانال پویش الی حبیبتی💞
40.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📝 سفرنامه لبنان-بیروت 📌سری روایت های دوم 👼🏻راوی : زنی از جنس مادر 🌱موضوع: دیدار با خانواده ای استوار باران تندی می‌بارید و زمین از گل پر شده بود، انگار که زمین هم برای رنج این خانواده گریه می‌کرد. هیئت نسائیه برنامه‌ای نداشتند، چرا که گفته بودند باید روز یکشنبه را در کنار خانواده‌شان بگذرانند. تصمیم گرفتیم خودمان دست‌به‌کار شویم و کمک های امهات القدس را به آنها برسانیم . با فاطمه و یکی از دوستانم که خانواده مجروحان را می‌شناخت، هماهنگ کردیم و با بچه‌ها به راه افتادیم. به منزل یکی از مجروحان رسیدیم، پدر خانواده با چهره‌ای که خستگی روزگار بر آن نشسته بود، به استقبالمان آمد. احترامی عمیق در رفتارش موج می‌زد، اما چشمانش گواه یک دنیا درد و نگرانی بود. به خانه‌شان دعوت شدیم؛ جایی کوچک اما پر از زندگی. اینجا همگی در کنار هم زندگی می‌کردند. عروس، همسر، بچه‌ها و پدر و مادر مجروح. با وجود همه سختی‌ها، خانواده همچون حصاری امن برای یکدیگر بودند. کودکانی که می‌خندیدند، مادری که کنار اجاق کوچک غذا می‌پخت و پدر بزرگی که مدام حواسش به نوه‌ها بود. زندگی در آنجا با همه سختی‌هایش همچنان جاری بود. روایت های سری دوم را با هشتگ زیر دنبال کنید: اخبار سفر ما به بیروت رو اینجا دنبال کنید👇 📌کانال های ما: بله | ایتا