eitaa logo
نهضت مادری
1.4هزار دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
481 ویدیو
36 فایل
خیر بدهیم و خیر بگیریم و نور توی شهرمان پخش کنیم که تا مومنین به هم مواسات نکنند، نوبت به ظهور نمیرسد ارتباط با ما: @Bandeye_khoda ✅️کانالهای دیگر ما 🇵🇸کانال امهات القدس @ommahatalqods 🌟 این شناسه شما رو به محله‌تون وصل می‌کنه 👇🏻 @mehr61bano
مشاهده در ایتا
دانلود
نهضت مادری
ششم شهریور ماه دورهمی چهارم نهضت مادری سیدخندان یک نقطه پررنگ توی زندگی من بود. در کوه دارآباد کنار رودخانه نشسته بودیم. نهار می‌خوردیم که پسرم گفت مدتیه خواهرش کنارش نیست. بلند شدم و اسمش رو صدا زدم... مریم... مرررررررریم... خبری از مریم نبود... ترسیدم... از خودم بیخود شدم دیگه نفهمیدم چی شد... فقط داد میزدم مریییییییم مریییییییم مریییییییم.... خانمهای جمع سعی میکردند من رو آروم کنند... ولی مگه میشه؟ گفتند پخش میشیم دنبالش میگردیم. گفتند نگران نشو... مگه میشه؟ کمی جلوتر چند تا خانواده مشغول نهار خوردن بودند که گفتند دخترت لباس گلدار تنش بود؟ گفتم آره آره... گفتند از همینجا رد شده... میرفتم جلو و فریاد میزدم مریییییییم مریییییییم... دو بار تو مسیر پاهام سست شد، چشمام سیاهی رفت و افتادم زمین.... آه خدای من... منو آزمایش نکن... مگه این بچه نذر قیام مهدی فاطمه نبود؟ نکن با من خدایا... نکن... دوستم دستم رو میکشید و من رو سر پا نگه می‌داشت... من تا جونی پیدا میکردم جیغ می‌کشیدم مریییییییم.... وای مریم... خدایا یعنی دوباره اون موهای مجعد خرمایی رو تو مشتم میگیرم؟ دوباره شب دست منو محکم رو سینش فشار میده تا بخوابه؟ خانمهای گروه خیلی تر و فرز جلو رفته بودند... وقتی دیدند حال من خرابه داد زدند پیدا شد پیدا شد. من نشستم و یه دل سیر گریه کردم اما دروغ بود... چون شنیده بودند که مریم بیست دقیقه پیش ازونجا رد شده و ترسیده بودند من بلایی سرم بیاد و الکی دل منو خوش کردند... صدای مریم مریم من تمام کوههای دارآباد رو میلرزوند. کم‌کم آقایونی که اونجا برای تفریح اومده بودند شروع کردند با من فریاد زدن و کمک کردن... تا اینکه داد زدند پیدا شد... فکر کردم باز هم دروغه اما راست بود... نشستم و هر کس چیزی داد دستم یکی قند یکی شربت... اما من چشمم به مسیر بود... تا اینکه دیدم مریم با لباس خاکی و دست و صورت کثیف بغل کسی داره میاد... ماه من داره میاد... گل من... نفس من... هستی من... بغلش کردم و هر دو با هم گریه کردیم... همون موهای بلند خرمایی نرم رو تو دستم گرفتم و بو کردم... وای مریم... وای مریم... حالا که یک روز ازون روز میگذره دیگه برای اون حادثه گریه نمیکنم... اما چشمم پر از اشک و گلوم پر از بغضه... وای مادر فلسطینی... وای مادر فلسطینی.. شما چی میکشید؟ چند نفر از شما تکه‌های بدن بچش رو جمع کرده؟ چند نفر از شما با دستای خودش بچش رو خاک کرده؟ چند نفر از شما با چشم خودش قطع عضو بچش رو دیده؟ چند نفر از شما بچش رو در آواره‌های شهر گم کرده؟؟؟ 🌟 این شناسه شما رو به محله‌تون وصل می‌کنه 👇🏻 @mehr61bano 🇮🇷 کانال های ما : 📌بله ایتا