eitaa logo
ɴᴇᴊᴀᴛ|نِجاٺ
131 دنبال‌کننده
151 عکس
42 ویدیو
0 فایل
• ﷽ • پرواز بالِ ما ، در خون تپیدن است اعجاز ذوق ما ، در پر کشیدن است! نجات: ‹ نیروی‌جهادي‌انقلابی‌تبیین › اینجا ؟ - رسانه‌‌دستاوردهای‌انقلاب‌اسلامی‌عزیزمان.☄ - تکذیب‌دروغ‌پراکنی‌و‌شبهات‌دشمن.🎭 - بررسی‌مسائل‌روزوتولیدمحتوا.✌🏻 • ازفورواردشُمامتشکریم.
مشاهده در ایتا
دانلود
ɴᴇᴊᴀᴛ|نِجاٺ
• 💚 ؛
| کتابي‌که‌اینجا‌نشستھ‌‌، چه‌برای‌گفتن‌دارد ؟ ڪمتر نوشته‌اي میبینیم کہ از میان صفوف سپاھ‌‌ مقابل، از میانِ سپاهی که همراهانش باور به پیروزي خود دارند و رود عظیمی در تسخیر خود حرفی به میان بی‌آورد . . اما اینجا، و در میان این صفحات میتوانید با کسی همراه شوید کهـ از قلب کوفه، کلاس‌ درس و بحث را رها میکند و وارد سپاه سیاه میشود . با شخصیت اول سپاه هم‌صحبت میشود، اما در نھایت روبروی آن سپاه از کینه جوشیده می‌ایستد و جانباز عشق مردی آن‌طرف‌تر میشود 💚 ꧇)
• السلام‌علیك‌یاسریع‌العبرة ؛
حالا منم شبیھ مادرت شدم، پاشو نگاه کن ! ! !
~ وقتی همین اولین لحظات سال‌قمري در همین روزهای اولِ ماه‌قمري، خانھ‌ی کرم تو را دق‌الباب میکنیم ؛ یعنی از تو بانوجان طور دیگری میخواهیم . وقتی از اولین شب سکونتت در دشت‌بلا، کرب‌وبلا سراغ آخرین روضه‌ها میرویم، از همین ابتدا، انتھای کتاب را میگشاییم یعنی ؛ از تو عزیزدل حاجت دیگری میخواهیم . طور دیگری مطلبیم . با تو سخن دیگرۍ داریم . همان سخنی کھ به هیچکس نگفته‌ایم و حالا بعد از یك سال آمده‌ایم محضرت، مچالهـ از درد، زانو در بغل، روبرویت، به یاد آنچہ که به هیچکس جُز پدرت نگفته‌ای ؛ برایت بگوییم و بھ پایت اشڪ بریزیم . . :)❤️‍🩹.
؛ سخن از بابایۍ بودن دخترها کهـ میشود، دل، پر میکشد بہ سوي اهل بیت حسین . آنان که در پناھ‌‌ حسین بودند و حالا در پناهِ آواره‌های شهر شما، در کنجۍ آرامیده بودند !' اما منفردی، با نگاھ‌‌ نمناك خود به قمر بالایِ سرش مینگریست . همان کسی که ارثیہ‌ی رسیده از مادربزرگش به او، پهلوۍ شکستهـ بود، آری! اِرثیه‌ی او، چشمانی کم سو بود . چشماني که زیر دستِ خشمگین نامردی، رخ نیلـے به او میبخشید . دخترك سهـ ساله، انقدر غصه و دلتنگی داشت که، نمیدانست کدام را برگزیند و برای بابا بگوید . از دلتنگۍ برای برادر کوچکش میگفت کہ رباب برایش هنوز لالایی میخواند یا از دلتنگیِ لبخند برادر رشید قدش، اکبر ؟ و وای از رویی که مورد هجوم خجالت شدھ بود برای دردهای عمه‌جان . چشمان عمو را دور دیده بودند ؛ اگر عمو بود، دیگر دختر شامي بهـ او نمیخندید و یتیم خطابش نمیکرد . دختر شامی مگر میدانست با سر، قول را تضمین کردن یعنی چه ؟ او حتی نمیدانست اینکھ پدرش در غل و زنجیر کرده، روزی دختر شاه بوده . . باید بمیرم بر آن آخرین داغی صورتت، که از تب غم بود •
• السلام‌علیك‌یامبدل‌سیئات‌بالحسنات ؛
• . بانوجان، عزیزم! چھ کرده‌اي با ما، چقدر ایثار داری . آنقدر که آن هنگام کہ مداح برایمان روایت میکرد از تو، به مقدار آن ثانیہ‌هایـے که پر پردھ را پایین آوردی و چشمان صبورت را بهـ گردهاۍ نینوا سپردی و لمس کردی، آن لحظه که شنیدھ بودۍ مادر چطور از کودکی حسین، برای حالات حالا اش اشك میریخت . مادر بودي ! تو، عزیزقلب مولا، میدانستی قدمی نزدیڪ‌تر شده‌ای به آن لقب برازندھ‌ی ' امین ' و امانت برادر برایت آنقدر عزیز بود کہ ما را سالانهـ شب چھارم، که برای تو اشك میریزیم ؛ مینشانے پای سفره‌ی آن دست‌های کوچکِ دخترانھ که ملائك زخم‌های آن را بوسه زده‌اند، و به مداح مجلست اذن میدهی کہ بگوید نمیخواستی نگاھ برادر مقابل نگاه تو، میزبان شرم شود ! اي گذر کرده از طوفان نیل ؛ زینب‌جان :)🤍'.