✍
در قفس ماندم و سالی بشد و ماهی چند
مونسم نالهٔ چندی بوَد و آهی چند
نه عجب گر شوَدَم کاهشِ جان روزافزون
که _چو مه_ خون خوردَم رنجِ روانکاهی چند
لاجرم نالهٔ در کوه و کمر گم شدهایم
که سپردیم عنان در کفِ گمراهی چند
شیرگیران چه شنیدند از آن خرسِ بزرگ
که بجَستَند و رمیدند ز روباهی چند؟!
نرسیم و نرسیدیم بدان برج بلند
از فرومایگیِ همّتِ کوتاهی چند
بعد از این خاک رهِ باده فروشانم و بس
تا برآسایم از آلامِ جهان گاهی چند
بَسَم از صحبتِ یارانِ دغل پیشه، «امید»!
من و رندی و حریفی و دل آگاهی چند
زندان «م»، آذر ماه ۱۳۳۳
#مهدی_اخوان_ثالث
#گرفتار
#ارغنون