واگویه ای، به بهانه ی برانگیختن #پیامبر_مهربانی ها:
« وبال گردن... »
مریدهای تو، آقا! بلای جان شده اند
به رنگ فتنه، در این روزها، عیان شده اند
قرار بود که آبی به دست مان بدهند!
به جای قاتِق نانی، بلای جان شده اند
به جای این که دلی را گرهگشا باشند
وَبال گردنِ مردم، در این میان، شده اند
یکی به جامه ی «بوکوحرام» آمده است
چنانکه دشمنِ پرواز و آسمان شده اند
یکی، گذاشته پا سخت روی گردنمان
کمر به خدمت دین بسته «طالبان» شده اند
یکی سفید و یکی هم سیاه می پوشد
گمان که با خودِ ابلیس همزبان شده اند
به پشتوانه ی وَهم و تبِ کج اندیشی
به ظلم، مانعِ آرامش زنان شده اند!
حضور شان، چو ملخ هایِ آفت افزای است
که سمت مزرعهی سبز ما، روان شدهاند
میان شهر ...، پراکنده اند طاعون را
مزاحمِِ سِمِجِ پیر و نوجوان شده اند
به تنگ آمده شهر از سیاهکاری شان
که خلق، دست به دامان الامان شده اند
به تکیه گاهیِ جهلی که خود اسیرِ ویند
به جلوه آمده، در پشتِ دین نهان شده اند
به دختران، به حقارت هماره می نگرند
و در برابرشان، خلق، ناتوان شده اند
گرفته اند گلوگاهِ عشق را محکم
که جهل و ظلم، در این قوم، تواَمان شده اند
به جای این که سلامی به خرّمی بدهند
بساکه باعث اندوه ناگهان شده اند!
نبرده اند، نصیبی هم از زلالیِ صبح
به هرچه سنگدلی شهره ی جهان شده اند
مَحبّتی بکن آقا! به فکر ما هم باش
که این گروه، در این خطّه، جان ستان شده اند
#خدابخش_صفادل_نیشابور