منطق در غدیر
حضرت آیتالله بهجت قدسسره:
🔸 بهحسب ظاهر میشود انسان بگوید عیدی [داریم] که در عیدیت بالاتر از همه اعیاد [اسلامی] باشد [و آن عید غدیر است].
چطور میشود بالاتر از همه اعیاد [باشد؟!]
با آنکه آن [اعیاد دیگر هم،] عید اسلامی هستند، [اما] این عید تشیع است؛ عید وصایت است، #عید_ولایت است!
چطور این بالاتر شد؟!
به اعتبار همان که [میگویند:] «چون که صد آمد، نود هم پیش ماست»؛ به اعتبار اینکه کسی که قائل به ولایت است، قائل به اسلام [نیز] هست و لا عکس. کسی که این روز را عید بداند، آن سه تا (فطر، قربان و جمعه) را هم عید میداند، و لا عکس.
📚 درس خارج فقه، کتاب صلات، ١٢ دی ١٣٧۴
✨ویژه نامه اینترنتی سایت رسمی مؤسسه نشر آثار حضرت آیتالله بهجت ✨
https://bahjat.ir/fa/content/10650
☑️ کانال رسمی مرکز تنظیم و نشر آثار حضرت #آیت_الله_بهجت قدسسره
✅ @bahjat_ir
در اثر تقيه و كتمان سرّ، مصايب و شدايد به مقدار معتنابِهى پايين مىآيد و ترك تقيه موجب كثرت فِتَن و بلايا و مصايبى است كه بر سالك روىآور مىشود و علاوه، هنگام بروز مشكلات با تحمل و صبر بايد قدم در راه نهاد و پيروز شد:
{«وَ اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ وَ إِنَّها لَكَبِيرَةٌ إِلَّا عَلَى الْخاشِعِينَ»}.
{بيستم: كتمان سِرّ}*
و اين از شرايط بسيار مهم سلوك است و بزرگانِ طريق از اين شرط، اهتمام بسيار نموده و به شاگردان خود سفارشهاى مهم نموده و توصيه را به حد مبالغه رسانيدهاند، خواه در عمل و اوراد و اذكار باشد و خواه در واردات و مكاشفات و حالات؛ حتى در مواردى كه تقيه غيرممكن و افشاى سرّ نزديك مىگردد توريه را از لوازم و دستورات شمردهاند و حتى آنكه اگر كتمان سرّ مستلزم ترك عمل و وِرد است بايد دست از عمل بردارد: «{وَاسْتَعينُوا عَلَى حَوَائِجِكُمْ بِالْكِتْمَانِ.»
رساله لب اللباب
سالك در ابتداى سفر در خود شور و شوقى زايد بر مقدار متَرقَّب مىيابد و يا در بين سفر، هنگام ظهور تجليات صُوريه جماليه، عشق و شور وافرى در خود حس مىكند و در اثر آنها تصميم مىگيرد اعمال كثيره عباديهاى را به جاى آورد، لهذا اكثر اوقات خود را صرف دعا و ندبه مىنمايد، به هر عمل دست مىزند و از هر كس كلمهاى مىآموزد و از هر غذاى روحانى لقمهاى برمىدارد. اين طرز عمل، علاوه بر آنكه مفيد نيست، زيانآور است، چون در اثر تحميل اعمالِ گران بر نفس، ناگهان در اثر فشارى كه بر نفس وارد شده، نفس عكسالعمل نشان داده و عقب زده و بدون گرفتن نتيجه، سالك از همه كارها مىماند و ديگر در خود ميل و رغبتى براى اتيان جزئىترين جزء از مستحبات احساس نمىكند.
و سر اين افراط در عمل و تفريط نهايى اين است كه ميزان و ملاك در اتيان اعمال مستحبه را ذوق و شوق موقتى خود قرار داده است و بار سنگين را بر دوش نفس قرار داده است. وقتى آن شوق موقتى به پايان رسيد و آن لَهيب تند و تيز رو به فروكش نهاد، در آن موقع نفس از تحمل اين بار گران به تنگ آمده، دفعتاً شانه خالى مىكند و بار سفر را در ابتدا يا در نيمه راه به زمين مىگذارد و از سفر متنفر شده و از مُعِدّات سفر و مُمِدّات آن بيزارى مىجويد. بنابراين، سالك نبايد فريب اين شوق موقتى را بخورد، بلكه بايد با نظرى دقيق و مال انديش، استعداد و خصوصيات روحى و وضع كار و شغل و مقدار قابليت تحمل خود را سنجيده، عملى را كه مىتواند بر آن مداومت نمايد و قدرى هم از استعداد او كمتر و كوچكتر است انتخاب نمايد و به همان قدر اكتفا كند و بدان اشتغال ورزد تا كاملًا حظِّ ايمانى خود را از عمل دريافت دارد.
و بنائاً علىهذا، سالك بايد وقتى مشغول به عبادت مىشود با آنكه هنوز ميل و رغبت دارد، دست از عمل بكشد تا ميل و رغبت به عبادت در او باقى مانده و هميشه خود را تشنه عبادت ببيند. مَثَل سالك در به جاىآوردن عبادات، مانند شخصى است كه مىخواهد غذا تناول كند؛ اولًا: بايد غذايى را انتخاب كند كه مساعد با مزاج او باشد و ثانياً: قبل از اينكه سير شود دست از خوردن بازدارد تا پيوسته ميل و رغبت در او باقى باشد. و ناظر به همين رفق و مداراست آنچه حضرت صادق عليه السلام به عبدالعزيز قراطيسى فرمودند: [اى عبدالعزيز، ايمان ده درجه دارد، مانند نردبان كه بايد پله پله از آن بالا رفت ... و چون كسى را ديدى كه يك پله از تو پايينتر است با مدارا او را به سوى خود بالا بر و چيزى را كه توان آن را ندارد بر او تحميل مكن كه او را خواهى شكست.]
سالك بايد سعى كند عملى را كه مطابق استعداد اوست انتخاب كند و اگر احياناً ثبات و دوام آن را عازم نيست اختيار ننمايد، زيرا در صورت متاركه عمل، حقيقت و واضعيت عمل به مخاصمه برمىخيزد و آثار خود را بالمرّه جمع نموده و با خود مىبرد و در نتيجه، آثارى ضد آثار عمل در نفس پديد مىآيد، نَعوذُ باللَّه معناى مخاصمه آن است كه چون سالك آن عمل را ترك گفت، حقيقت آن عمل به طور عكسالعمل از سالك دورى مىجويد و آثار و خصوصيات خود را نيز با خود مىبرد. و چون آن عمل، عمل نورانى و خيره بوده است، چون ناحيه نفس از آن آثار نورانى خالى گردد ناگزير آثار ضد آن از ظلمت و تيرگى و شرور جايگزين آن خواهد شد.
*{اول: ترك عادات و رسوم و تعارفات}*
[ترك عادات و رسوم و تعارفات] و دور انداختن امور اعتباريه كه سالك را از طىّ طريق منع مىكند. و منظور آن است كه سالك به طور اعتدال در بين مردم زندگى مىنمايد، چه دستهاى از مردم پيوسته غرق در مراسم اجتماعيه بوده و فكر و ذكر آنها دوستيابى بوده و براى حفظ شخصيت خود از هر گونه آداب و رفت و آمدهاى مضر يا بىفايده دريغ نمىكنند و صرفاً براساس عادت و حفظ آبروى ظاهرى اعتبارى، خود را به تكلف مىاندازند و چه بسا به ناراحتىهاى سخت دچار مىشوند و براى حفظ حاشيه، از متن زندگى عقب مىروند و تحسين و تقبيح عامه مردم را كه توده عوام هستند ميزان و معيار قرار داده، حيات و عمر خود را بر اين معيار در معرض تلف قرار مىدهند و كشتى وجودشان دستخوش امواج متلاطم رسوم و عادات اجتماعيه شده، هر كجا امواج آداب و اخلاقيات عمومى حركت كند به دنبال آن روان مىگردند. اين دسته از مردم در برابر اجتماع ارادهاى از خود نداشته، تَبَعِ محض مىباشند. در مقابل اين دسته، سلسلهاى از مردم هستند كه از جماعت كنار مىروند و هر گونه عادت و ادب اجتماعى را ترك كرده، خويشتن را عارى از مزاياى اجتماع نمودهاند، با مردم مراوده و معاشرت ندارند و در كُنج خلوت آرميدهاند، به
طورى كه انگشتنماى مردم شده و به عنوان گوشهنشينى اشتهار يافتهاند.
سالك براى آنكه بتواند به مقصد نايل گردد بايد مشى معتدلى بين رويه اين دو گروه اختيار نمايد و از افراط و تفريط بپرهيزد و در صراط مستقيم حركت كند. و اين معنا حاصل نمىشود مگر آنكه معاشرت و مراوده را با مردم تا آن مقدار كه ضرورى اجتماعى است رعايت كند. بلى، اگر بين سالك و غيرسالك در اثر اختلاف كميت يا كيفيت معاشرت، امتيازى قهرى حاصل شود زيانآور نخواهد بود. و البته اين امتياز حاصل نخواهد شد، چه در عين آنكه معاشرت تا اندازهاى لازم و ضرورى است نبايد سالك به هيچ وجه منالوجوه خود را تابع خصوصيات اخلاقى و اطوارى مردم قرار دهد.{«وَ لا يَخافُونَ} [فِى اللَّه]{لَوْمَةَ لائِمٍ» «1» حاكى از استقامت آنها در اين رويه مستقيمه و تصلّب آنها در مرام و روش خود است. به طور كلى، مىتوان گفت كه سالك بايد در هر امرى از امور اجتماعى نفع و ضرر آن را سنجيده و بىجهت خود را تابع اهواء و آراى توده مردم قرار ندهد.
++++++++++
***{رساله لب اللباب ( طبع جديد )، ص: 90}
{نوزدهم: احتراز از لذايذ}*
و مُشْتَهَيات به قدر استطاعت و اكتفا به آنچه قوام بدن و حيات به آن است
تفسیر یک روایت از دید چند فقیه گرانقدر
صحیحه زراره و فضیل: «وَ بِالْإِسْنَادِ عَنْ حَرِيزٍ عَنْ زُرَارَةَ وَ الْفُضَيْلِ قَالا قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع إِنَّ لِكُلِّ صَلَاةٍ وَقْتَيْنِ غَيْرَ الْمَغْرِبِ فَإِنَّ وَقْتَهَا وَاحِدٌ- وَ وَقْتَهَا وُجُوبُهَا وَ وَقْتَ فَوْتِهَا سُقُوطُ الشَّفَقِ.
1 - مرحوم آقای خوئی فرمودند؛ این صحیحه ربطی به آخر وقت مغرب ندارد تا صاحب حدائق بگوید دلالت بر وجوب مبادرت به نماز مغرب تا قبل از سقوط شفق می کند
2- و یا شیخ طوسی بفرماید آخر وقت أدای نماز مغرب برای مختار طبق این روایت سقوط شفق است.
3- بلکه مفاد این صحیحه این است که: تمام نمازها قبل از خودشان وقت نافله دارند. حتی قبل از نماز عشاء وقت نافله مغرب است.
اما نماز مغرب است که به مجرد اذان مغرب فعلی است و هیچ نافله ای قبل از آن نیست.
نوشته
تفسیر یک روایت از دید چند فقیه گرانقدر صحیحه زراره و فضیل: «وَ بِالْإِسْنَادِ عَنْ حَرِيزٍ عَنْ ز
اشکال در جواب مرحوم خویی
انصافا این مطالب خلاف ظاهر است؛ «ان لکل صلاة وقتین الا المغرب فان وقتها واحد و وقتها وجوبها و وقت فوتها سقوط الشفق» این را ما حمل کنیم بر اینکه نماز مغرب امتیازش این است که قبل از نماز مغرب نافله ای نیست که به خاطر نافله تاخیر نماز مغرب مستحب باشد این عرفی نیست: روایت می گوید «و وقتها وجوبها و وقت فوتها سقوط الشفق». همه نمازها دو وقت دارند، وقت فضیلت و وقت وجوب دارند اما نماز مغرب فقط وقت وجوب دارد، وقت فضیلت ندارد.
درس خارج فقه استاد محمدتقي شهيدي
مجموعه روایات مربوط به وقت نماز مغرب:
ما با سه طائفه از روایات مواجه هستیم؛
طائفه أول: روایاتی که می گویند آخر وقت نماز مغرب سقوط شفق است.
طائفه دوم: آن روایاتی که جلسه قبل مطرح کردیم، مثل صحیحه عمر بن یزید« قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَكُونُ مَعَ هَؤُلَاءِ- وَ أَنْصَرِفُ مِنْ عِنْدِهِمْ عِنْدَ الْمَغْرِبِ- فَأَمُرُّ بِالْمَسَاجِدِ فَأُقِيمَتِ الصَّلَاةُ- فَإِنْ أَنَا نَزَلْتُ أُصَلِّي مَعَهُمْ- لَمْ أَسْتَمْكِنْ مِنَ الْأَذَانِ وَ الْإِقَامَةِ وَ افْتِتَاحِ الصَّلَاةِ- فَقَالَ ائْتِ مَنْزِلَكَ وَ انْزِعْ ثِيَابَكَ- وَ إِنْ أَرَدْتَ أَنْ تَتَوَضَّأَ فَتَوَضَّأْ وَ صَلِّ- فَإِنَّكَ فِي وَقْتٍ إِلَى رُبُعِ اللَّيْلِ[9] »، که ظاهرش این است که برای مختار هم وقت نماز مغرب بعد از سقوط شفق باقی است و تاخیر آن تا بعد از سقوط شفق جایز است.
طائفه سوم: که می گوید وقت نماز مغرب و عشاء تا نیمه شب توسعه دارد:
مثل مرسله داوود بن فرقد که می گوید: «اذا غابت الشمس فقد دخل وقت المغرب حتی یمضی مقدار ما یصلی المصلی ثلاث رکعات فاذا مضی ذلک فقد دخل وقت المغرب و العشاء حتی یبقی من انتصاف اللیل مقدار ما یصلی المصلی اربع رکعات و اذا بقی مقدار ذلک فقد خرج وقت المغرب و بقی وقت العشاء الی انتصاف اللیل».
یا روایت قاسم بن عروه که می گوید: «اذا غربت الشمس فقد دخل وقت الصلاتین الی نصف اللیل الا ان هذه قبل هذه».
و آقای خوئی به صحیحه عبدالله بن سنان هم تمسّک کرده است؛ «لکل صلاة وقتان و اول الوقتین افضلهما» به این بیان که در روایت فرمود: اول الوقتین افضلهما نه واجبهما. که البتّه این روایت با صحیحه زراره و فضیل تخصیص می خورد زیرا گفت: لکل صلاة وقتین الا المغرب. پس صحیحه عبدالله بن سنان را نمی شود مطرح کرد.
لو کان لبان
علاوه بر این که قبلاً ادّعایی کردیم که اگر وقت نماز مغرب تکلیفاً یا اجزاءً تا سقوط شفق می بود برای شیعه واضح می شد. مثل حرمت دروغ که برای علماء واضح شده است. نماز و اوقات نماز از أهم امور در نزد مردم بوده است و اگر چنین وجوبی می بود برای أصحاب أئمه و برای شیعه واضح می شد. لو کان لبان و اشتهر. ما نمی خواهیم ادّعا کنیم که ارتکاز متشرّعی وجود دارد بلکه می گوییم اگر واجب بود واضح می شد.
و نظر مشهور این است که وقت نماز مغرب و عشاء تا نیمه شب ادامه دارد و وقت فضیلت نماز مغرب تا سقوط شفق است و فرصت زیادی هم نیست: مشهور که می گویند با زوال حمره مشرقیه وقت مغرب شروع می شود و لذا تا زمان زوال حمره مغربیه فرصتی حدود پنجاه دقیقه وجود دارد که با کمی تساهل و تجدید وضو و آرام آرام حرکت کردن وقت تمام می شود.
درس خارج فقه استاد محمدتقي شهيدي
قال: الشَفَقُ: الْحُمْرَة التي في المغْرِب من الشَّمْسِ، قال: و كان بعضُ الفُقهَاء يقول: الشَفَقُ: الْبياضُ لأن الْحُمرةَ تذهبُ إذا أظْلَمتْ و إنَّما الشَّفَقُ البياضُ الذي إذا ذَهَبَ صلَّيْتَ الْعِشاءَ الآخرة و اللَّه أعلمُ بصواب ذلك.
تهذيب اللغة، ج8، ص: 262