eitaa logo
دلنوشته ها، عاشقانه ها
84 دنبال‌کننده
267 عکس
216 ویدیو
1 فایل
همیشه در همین نزدیکی گرچه دور می پنداری😊
مشاهده در ایتا
دانلود
گویی روزهای جدایی و بی قراری ، قرار بود به اتمام برسد از اولین لحظه ای که قرار شد راهی دیار عشق شوم تا لحظه حرکت و تا لحظه رسیدن، فقط خدا می داند چگونه لحظه هایش گذشت... ۲۳ ماه رمضان ۱۴۰۱، راز این روز در زندگی ام و برگه های ورقه خورده آن فقط در نزد خداست و دوباره یک ۲۳ دیگری ورق زندگی من طور دیگری رقم می خورد. این من بودم در دیار عشق نفسم می کشیدم قبل از ساعت ۸:۳۰شب پرواز از خاک ایران بلند شد و کمی بعد به وقت عراق ساعت ۸:۳۰ کمی این طرف و آن طرف تر در خاک عراق (در نجف اشرف ) فرود آمد. گویی زمان هم به احترام قلب بی تاب من ایستاده است تا تپش بی شمارش را برای رسیدن نظاره کند... پ.ن ۱:اختلاف ساعت به ایران و عراق نیم ساعت است و زمان پرواز از ایران تا عراق حدود یک ساعت تا یک ساعت پانزده دقیقه می شود پ.ن۲: با ما همراه باش، در ایام نور با پای دل یک سفر می خواهیم تا نجف اشرف حرم مولامون برویم ____🌸🍃____ @nevshteha ____🌸🍃____
پس از پیاده شدن از هواپیما ،‌رفتن به سمت گیت ها برای نشان دادن مدارک، منتظر که همه دوستان جمع شوند حرکت کنیم مسئول کاروان گفت اول کربلا می رویم بعد برمی گردیم نجف چقدر سخته تو اینجا باشی در چند قدمی مولایت ولی نتوانی بروی اول حداقل عرض ادب کنی به هرحال باید تابع کاروان بود سوار اتوبوس راهی دیار عشق آنجا که صدای 🍃"هَلْ مِنْ ناصِرٍ یَنْصُرُنی"🍃 مولا هنوز طنین انداز است و جهانیان را برای یاری فرزند غریب و طریدش می خواند، شدیم از یکسوی دلم بی قرار نجف بود از سوی دیگر کربلا من بودم آتش بی قراری درونم و بیابانهایی که از پشت شیشه اتوبوس خیره شده بودم گویی هنوز دنبال کاروان می گشتم، دنبال رقیه نکند از کاروان جا مانده باشد... چقدر این زمان به نظرم طولانی می رسد پس کی قرار بود برسیم؟ وقتی رسیدیم شب دوشنبه بود، وسایل را در هتل گذاشتیم همگی دست جمعی به سمت حرم رفتیم فاصله هتل تا حرم یک ربع بود دقیقا نزدیک مقام امام زمان علیه السلام کنار شط فرات شش روز در کربلا بودیم که البته در این بین یک روز برای زیارت سامرا و کاظمین رفتیم و دوباره به کربلا برگشتیم شب جمعه را کربلا باشیم شنبه بعد از ظهر راهی نجف شدیم... پ.ن: با ما همراه باش ، تا در ایام نور با پای دل سفر کنیم تا دیار جانان زیارت ____🌸🍃____ @nevshteha ____🌸🍃____
وقتی به مسجد سهله رسیدیم در مقام های مختلف نماز دعا خواندیم آمدم مقام سیدالساجدین علیه السلام که در نزدیکی مقام مولا صاحب الزمان علیه السلام قرار داشت؛ به قول یکی از دوستان می گفت محکم کنار مقام سیدالساجدین علیه السلام وایستید بخواهید تا لحظه هر مقامی می رفتم باز بر می گشتم کنار مقام امام سجاد علیه السلام هنوز نرفته دلم برای حال هوای این مسجد تنگ شده ، دلم می خواست این لحظه ها تمام نشود کاش می شد زمان را نگاه داشت اینجا عطری آشناست که جانت را آرام می کند و قلبت را قوت می بخشد جریان زندگی اینجا متفاوت تر از آن است که در روزمره های خود دیده ای لذت ها و آرامش هایش فرق دارد ، وقتی به سمت مقام مولایت صاحب الزمان علیه السلام می روی دلت بی تاب و بی قرار دیدارش می شود اینجا تویی و مولایت و عطر نرگس پیچیده در جان و تنت که هر لحظه تو را بی قرارتر می کند. تمام بند بند وجودت نه در مقام مولا که در هر گوشه ی این مسجد، مولایش را صدا می زند و به دنبال گمشده حقیقی اش می گردد. دل بسپاری صدای پاهایش، طنین دعاها و نجواهایش را می شنوی اینجا از جسم فارق شو، با جان و دل دنبال مولایت بگرد... پ.ن: با ما همراه باش ، تا در ایام نور با پای دل سفر کنیم تا دیار جانان، زیارت ____🌸🍃____ @nevshteha ____🌸🍃____
دلنوشته ها، عاشقانه ها
از مقام امام سجاد علیه السلام به سمت مقام امام زمان علیه السلام می رفتم در حال وارد شدن بودم یکی از دوستان از درب خارج می شد چیزی نگفت کمی که در مقام نشته بودم حواسم شد هیچ کس از دوستان اطراف نیست به ساعت نگاه کردم از زمان قرار گذشته بود آمدم بیرون در گوشه حیاط دوستان منتظر بود یکی دو نفر هنوز نیامده بودند کمی منتظر شدیم به دوستم گفتم دوباره برویم مقام امام سجادعلیه السلام زود برمی گردیم همین می خواستیم حرکت کنیم یکی از دوستان زمین نشسته بلند شد گفت دیگر برویم و آنقدر مشخص بود برای اینکه ما نرویم این عکس العمل نشان داده که خودش به شدت خنده اش گرفت می دانست برویم زمان برگشتمون مشخص نیست.😉 تاخیرهایم به عمد نبود خودشان می دانستند در سامرا که کلی تاخیر کرده بودم یکی از دوستان گفت جریمه باید بستنی برای همه بخرید ولی یکی از دوستان گفت نه کاری با ایشان نداشته باشید به جایش برای همه دعا می کنند. طبق قرار برایشان دعا می کردم و هنوز هم به یاد آن لحظه ها دعایشان می کنم بهترین همراهان برای من که اولین بار در مسیر عشق قدم گذاشته بودم بودند دوستانی به لطف صحیفه امام سجاد علیه السلام باهم آشنا شدیم و بعد آنقدر نزدیک که مثل اعضای یک خانواده بودیم و حالا در مسیر بهشت مولا همراه و همسفر شده بودیم و آنها بهتر از من می دانستند این فضا خارج ار بحث زمان است ، دیگر زمینی نیستی، که درگیر تعلقات زمینی باشی فراتر از هر آنچه بتوانی تصور کنی ، پروازی به اوج بلندای که در تصور تو نیست ، و تویی با تمام لطافت ها و زیبایی ها که تو را می خواند و عاشقانه در آغوش پر مهر خود جا می دهد. بهشت اینجا است در همین جا زیر نگاه عاشقانه مولایت و نوازش دست هایش ، محکم قبل و جانت را به مولایت اینجا گره بزن تا معنای زندگی حقیقی را درک کنی. پ.ن با ما همراه باش، تا در ایام نور با پای دل سفر کنیم تا دیار جانان زیارت ____🌸🍃____ @nevshteha ____🌸🍃____
13.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به طرف مسجد کوفه حرکت کردیم وقتی به مسجد کوفه رسیدیم خیلی به نماز مغرب نمانده بود ، در حیاط مسجد، یکی از راهرو همه جمع شدیم قرار گذاشته شد چه زمانی جمع شویم که حرکت کنیم بعد به سمت منبر و محل شهادت آقاجانمان مولا علی بن ابی طالب حرکت کردیم مسجد کوفه عجب عطر آشنایی دارد اینجا آغوش حضرت پدر را خوب حس می کنی هنوز گویی در گوشه گوشه این مسجد تو را به می خواند برایت از حق و حقیقت از عدالت و از معرفت و ... سخن می گوید خوب گوش کن ! جان دلت به این کلام نیاز دارد، تا وجودت پر شود از کلام و عطر مولایت اینجا که هستی غربت تنهایی دور از امامت بودن را از هرجایی بیشتر حس می کنی ناخودآگاه دنبال گمشده ات می گردی مهدی جان! لَيْتَ شِعْرِي أَيْنَ اسْتَقَرَّتْ بِكَ النَّوىٰ ؟ ای کاش می‌دانستم خانه‌ات در کجا قرار گرفت؟😭 ____🌸🍃____ @nevshteha ____🌸🍃____
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به اینجای مسجدکه می رسی دلت پر می کشد و خاضعانه به گوشه ای می نشیند و گوشت در تمنای شنیدن سخن جانان است. آه چقدر حسرت وجودم را پر می کند ، این همه سال من دور از مولایم بودم اینجا فراق ولی و امامت در تار و پود وجودت ریشه می دواند و علی را می خواهد آه ای جان من کجایی ⁉️ آمده ام تا برایم سخن بگویی آمده ام سرتا و پا گوش باشم تا فقط سخنان تو را بشنوند امیر جان و قلبم کجایی⁉️ این مسجد هنوز صدای تو را در خود دارد هنوز صدا و عطر قدم هایت را در خود دارد هنوز حتی این مسجد هم به دنبال علی خود می گردد... او بهتر از هرکسی علی اش مناجات ها و گریه هایش را می شناسد او هم همانند من،آه می کشد از این همه دوری آه از این همه فراق... مولا جان! اینجا که هستم حس می کنم کنارشماهستم ، در کنار منبرتان تشنه سخنان شما، تشنه اینکه پای منبرتان بنشینم فقط یک دل سیر نگاهتان کنم وقتی سخن می گویید. نمی دانم اشکها اجازه دیدن چهره ماهتان را می دهد⁉️ دلم غریبان دنبال شما می گردد دنبال علی خود دنبال پدر مهربانی که همه کودکی ام را به عشق او قد کشیدم مولا جان کلمات توان گفتن دردی که در قلبم از این همه فراق می کشد را ندارد اینجا عطر شما را می دهد عطر آخرین و تنهاترین وارث شما را می دهد اینجا که هستم به دنبال تنها وارث شما هستم که علی گونه قدم از منبرتان بالا بگذارد. برایم سخن بگوید که سخت تشنه و نیازمند حیات در دُر کلماتشان هستم ____🌸🍃____ @nevshteha ____🌸🍃____
باب السده،دربی است که حضرت علی (ع) از آنجا،وارد مسجد کوفه می‌شدند این باب که در جلوی چشمانت دلبری می کند،تو را جلب خودش می کند بابی است که روزگاری مولای انس و جان از این باب وارد مسجدکوفه می شدند این مسجد با تو حرفهای بسیاری دارد از قدم به قدم های مولا که در آن گذشته از کلمه به کلمه اش که سخن گفتند و از غربت و شهادتش به محرابش که می رسی قلبت درآتش می سوزد باور نمی کنی دستی جرائت این را پیدا کرده باشدکه بر فرق آسمان ضربت بزند باور نمی کنی شمشیری به خود اجازه داده باشد که کوهی را بشکافد اصلاچگونه ممکن است کاش چنین نباشد اگر روزها در مسجدباشی باز حرف برای گفتن برایت داردولی وقت تنگ است بایدحرکت کنی به سمت نجف.. وقتی به نجف رسیدیم وارد شهر شدیم از دور یکی از دوستان حرم را نشان داد ولی فقط چند ثانیه است درگذر اتوبوس وقتی به هتل رسیدیم ساعت۱۰:۳۰شب بود اول قرار بودهمگی بعد از شام به زیارت برویم ولی چون اکثرا خسته بودند تصمیم نهایی آن شد،استراحت کنیم فردا صبح ساعت ۸به حرم برویم اگر کسی دوست داشت می توانستند تنهایی برود با دوستم خیلی دلمان می خواست به حرم برویم ولی چون هر دو بار اولمان بود بلدنبودیم تصورمان این بود حرم از هتل باید دور باشدبه ناچار شب را در هتل ماندیم تا صبح با بقیه راهی شویم این اولین شب سفر بودکه در هتل ماندم در کربلابودیم کلا حرم بودیم فقط موقع غذا و یکی دو ساعت بعدازظهر برای استراحت می آمدیم ولی حالاچاره ای نبود بایدتا صبح صبرمی کردیم... ____🌸🍃____ @nevshteha ____🌸🍃____
چه لحظه های سختی... زمان به سختی می گذاشت گویی خیال صبح شدن نداشت ولی با تمام آرامی و سخت گذشتن بالاخره صبح شد سریع حاضر شدیم برای صبحانه رفتیم که از همان طرف زودتر به سمت حرم حرکت کنیم بعد از صبحانه تا همه جمع شوند نیم ساعتی طول کشید ولی گویی یک عمر بود قلبم هر لحظه بی قرار تر بود برای من که سالها در حسرت دیدار پدر بودم حضرت پدر به دخترت نگاه کن اکنون در دیارجانان در نزدیکی توست خیلی زمان برای رسیدن به لحظه وصال نمانده تو خود اراده کن که سرعتی بیشتری بگیرد زودتر در آغوش تو باش و ای کاش آن زمان که در آغوش توام همین طور آرام بگذرد که هیچ گاه لحظه جدایی فرا نرسد به صورت جمعی حرکت کردید دو کوچه که بالاتر رفتیم آن سمت خیابان اولین کوچه ، کوچه ی بود حرم روبروی تو قرار داشت آه از من این همه نزدیک بودی ،دیشب دور از شما ماندم😭 نجف آنقدر غبار دارد که چند قدمیت را به سختی می توانی ببینی از ابتدای کوچه تا حرم فاصله زیادی نیست ولی گنبد در غبار پنهان است پرده نپوشان خورشید دو عالم آرامش قلب بی تاب ، دل بی قرارم چهره بگشای ای جان و دلم فدایت، دلبری کن السلام علیک یا امیرالمومنین علی بن ابی طالب ____🌸🍃____ @nevshteha ____🌸🍃____
دلنوشته ها، عاشقانه ها
چند دقیقه ای کنار خیابان روبروی حرم ایستادیم، مداح مدح مولا را خوانند عرض ادبی کردیم این زمان چقدر برایم طولانی آمد دلم می خواست زودتر در آغوش پدر قرار بگیرم بعد از چند دقیقه دسته جمعی یه سمت حرم حرکت کردیم روز یکشنبه روز زیارتی آقاجان و خانم فاطمه زهرا سلام الله علیها رزق بود که اولین روز زیارتی ما در نجف اشرف ، حرم آقاجان باشد تمام حواسم به سمت حرم بود در آن لحظه ها نمی دانم ولی مدام به خانم فاطمه الزهرا سلام الله علیها فکر می کردم به غربت مولا در روزهای سخت از دست دادن خانم. در دلم با حضرت پدر از آن روزها ، از روزهایی که غاصبان خلافت جایگاه حضرت را غصب کردند حضرت برای حفاظت اسلام باید به خواست پیامبر صلی الله علیه وآله صبوری می کردند داشتم با آقاجان حرم می زدم روبروی ایوان طلا بودیم یک لحظه فقط حواسم شد مسئول کاروان گفت پس بعد از زیارت برگردید اینجا ،قبلش نشنیده بودم برای چه باید جمع می شدیم آنقدر بی قرار رفتن داخل بودم که حواسم نشد بپرسم. بی اختیار اشک چشم هایم جاری بود پرده سمت خانم ها را کنار زدن وارد شدم چند قدمی که رفتم این من بودم روبروی حرم حضرت پدر قلب و جانم زودتر از جسم به سجد اتفاده خدایا شکرت ، چگونه سپاس گویم برای این نعمت بی کرانت حالا من هستم بعد از سالها حسرتی که همیشه به کودکان کوفه داشتم آنها روی زانوان حضرت پدر می شستند و دست نوازشش را لمس می کردم من گدای یک لحظه ی آنها بودم که با حضرت پدر باشم و حالا من هستم و آغوش گرم پدر که امن ترین جای دنیا است تو حاضر نیستی آن را با هیچ چیز دیگری عوض کنی اینجا تویی و پدر دیگر هیچ واسطه ای نیست با اندازه یک عمر حرف نگفته هست که با پدر بگویم ولی حالا که کنارش هستم تمام حرفها گم شده، فقط دیدنش آرامش قلب ، جان من است همه خواسته ها و همه گفته ها فقط همین است که کنارت باشم با تو باشم دیگر هیچ ____🌸🍃____ @nevshteha ____🌸🍃____