🔘
#خدا_باهات_حرف_داره
📎 آیات ۳۶-۳۸ سوره ی یوسف به زندانی شدن یوسف (ع) اشاره دارد.
📌 درادامه داستان یوسف (ع) با اینکه بی گناهی یوسف برای عزیز مصرثابت شد، به دلایلی تصمیم به زندانی کردن یوسف گرفتند.
📌اماسیمای نورانی یوسف و کردارنیکش ، او را در بین زندانیان شناسانده بود.
دو زندانی برای تعبیرخوابشان نزد او آمدند، بـهـرحـال يـوسـف كه هيچ فرصتى را براى ارشاد و راهنمائى زندانيان از دست نمى داد، مراجعه اين دو زندانى را براى مساله تعبير خواب به غنيمت شمرد و به بهانه آن ،حقايق مهمى را كه راهگشاى آنها و همه انسانها بود بيان داشت .
👈نخست براى جلب اعتماد آنها در مورد آگاهى او بر تعبير خواب كه سخت مورد توجه آن دو زنـدانـى بـود چـنـيـن گـفـت : من بزودى و قبل از آنكه جيره غذائى شما فرا رسد شما را از تـعـبـيـر خـوابـتـان آگـاه خـواهم ساخت. و به آنها اطمينان داد كه قبل از فرا رسيدن موعد غذائى آنها مقصود گمشده خود را خواهند يافت ، وحتی به آنان گفت که غذای آن روزشان چیست!.
📍سـپـس يـوسـف براى اينكه روشن سازد چيزى جز به فرمان پروردگار تحقق نمى پذيرد چنين ادامه داد:
اين علم و دانش و آگاهى من از تعبير خواب از امورى است كه پروردگارم به من آموخته است و ايـن نـور ايـمان و تقوا مرا شايسته چنين موهبتى ساخته است. من از اين گونه عقايد جدا هستم ، چرا كه بر خلاف فطرت پاك انسانى است و بعـلاوه مـن درخـاندانى پرورش يافته ام كه خاندان وحى و نبوت است، من از آئين پدران و نـيـاكـانـم ابراهيم و اسحاق و يعقوب پيروى كردم و شـايـد ايـن اوليـن بـار بود كه يوسف خود را اين چنين به زندانيان معرفى مى كرد تا بـدانـنـد او زاده وحـى و نـبـوت اسـت و مـانـنـد بـسـيـارى از زندانيان ديگر كه در نظامهاى طاغوتى به زندان مى رفتند بيگناه به زندان افتاده است .
☝️براى ما شايسته نيست كه چيزى را شريك خدا قرار دهيم اين موهبتى است عام و شـامـل هـمـه بـندگان خدا كه در درون جانشان به عنوان يك فطرت به وديعه گذاشته شده است و بوسيله رهبرى انبياء تكامل مى يابد، ولى اكثر مردم اين مواهب الهى را شكر گزارى نمى كنند .
💠پیام صفحه ۲۳۹ قرآن
هیأت رزمندگان اسلام شهرستان بهشهر
@heyat_razmanegan_behshar
💠ایده حذف دلار توسط #رهبر برای این روزها بود گوش نکردند..
دودش به چشم ملت
هیات رزمندگان اسلام شهرستان بهشهر
@heyat_razmanegan_behshar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لشگرزنان هرزه درتهران
🔺برد با کسی ست که بتواندزنان را وارد میدان کند...
🔴بانوان مومن باید وارد میدان شوند و همچون زینب کبری (س)
و این مکر معاویه صفتان را خنثی کنند.
@heyat_razmanegan_behshar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠یعنی باباش براش بستنی خرید ؟ یا رفت و دیگه برنگشت
آقازاده های میلیاردر لطفاً جواب بدن
@heyat_razmanegan_behshar
🔴« ایرانیه؟ »🔴
👌این اولین و مهمترین سوالیه که میتونه بازار رو به نفع کالای_ایرانی تغییر بده ... بپرسیم از فروشندهها، حتی اگر به ایرانی بودن یه جنس آگاهیم.
🔶 و جالب اونجاست که فروشنده با حرارت دلیل بیاره که نه خارجیه. بعد تو بگی خب پس نمی خوام 😏
🔷 من بارها استفاده کردم این سوال رو چند بار طرف گفت برو عمو همش چینیه و فلان منم گفتم پول به چینی نمیدم.
🔶 حتی یه باری کلید برق چینیش ارزان تر بود و ایرانیش گرون تر ... ایرانی رو خریدم چون ساخته دست کارگر ایرانی بیشتر از اینا می ارزه.
🔷 میخواستم موز بخرم با صدای رسا پرسیدم ایرانیه؟ گفت نه خانم مطمئن باش، خارجیه! ایران که موز نداره!
گفتم پس موز چابهار چیه؟ گفت اونا خوب نیست(که مثلا به ما قالب کنه) ... منم گفتم من همون موز بد چابهارو میخوام مشتریایی که وایساده بودن رفتن خودمم نخریدم ☺
@heyat_razmanegan_behshar
🔰واقعیت ایران امروز
✅احترام به مردم و رای مردم پس از پیروزی انقلاب اسلامی
♻️در اصل ششم قانون اساسی آمده است: "در جمهوری اسلامی ایران، امور کشور باید به اتکاء آراء عمومی اداره شود از راه ا نتخابات: انتخاب رئیسجمهور، نمایندگان مجلس شورای اسلامی، اعضای شوراها و نظایر اینها، یا از راه همهپرسی در مواردی که در اصول دیگر این قانون معین میگردد."
👌بر اساس این اصل، ایران در طی 40 سال گذشته از حاکمیت ملی برخوردار بوده و تمامی مسئولان در حوزههای مختلف با رای مستقیم یا غیرمستقیم مردم انتخاب شدهاند.
اما قبل از انقلاب⏬
✍تحقیر مردم ایران از یک طرف و بها دادن به خارجیها از طرف دیگر از خصوصیات محمدرضا پهلوی بود.
😳 شاه ایران بر اساس همین نوع نگرش به مردم، در سال 1353 در یک کنفرانس مطبوعاتی میگوید: «این مردم قادر به انجام هیچ چیز نیستند، مثل گوسفندان😡 میمانند...» (روحالله حسینیان، فساد دربار)
◀️این نوع نگاه به ملت ایران در بسیاری از عناصر کلیدی اطراف شاه دیده میشود.
@heyat_razmanegan_behshar
🛡🛡 ❌ضد آشوب❌ 🛡🛡
❗️قابل توجه دلسوزان...
⁉️میدونید انگل چجوری به حیاتش ادامه میده؟!
🔺یه موجود کوچک که توی بدن میزبان نفوذ می کنه و از اون تغذیه می کنه تا رشد بکنه
👈بر اندازها و اغتشاش گران هم کارشون به همین شکله
💢اونها یه عده ی خیلی کم اند که از قدرت رسانه ای میزبان (قشر انقلابی) تغذیه میگیرن و برنامه هاشون را اجرا می کنند
⁉️چجوری؟
👇اینجوری👇
🎯 وقتی قصد ایجاد آشوب دارن، اونقدر قدرت ندارند که به همفکران شون جرات لازم برای اقدام عملی را بدهند و فضا را برای آشوب مهیا کنند اما
📣طی یک برنامه عملیات روانی، اعلام می کنند که در روزی خاص قصد ایجاد آشوب دارند
⚠️بعد از اون، جبهه مقابل (که تعدادشون خیلی زیاده) تحت تاثیر این عملیات روانی و به نیت جلوگیری از آشوب، شروع می کنند به گفتن حرفها و انتشار مطالبی که خبر آشوب را بیشتر منتشر میکنه و عملیات روانی اونها را با شدت زیادی تقویت میکنه
⚠️بدین ترتیب احساس نگرانی در جامعه منتشر میشه و باعث تقویت روحیه و جرات آشوب طلبان میشه
♨️ و بدین شکل، برنامه ایجاد آشوب وارد مرحله اجرایی میشه
👈یکی از چیزهایی که به سگ انگیزه حمله میده، ترسیدن و فرار از سگه
❗️پس لطفا دقت کنید:
♦️ هر وقت مشاهده کردید که براندازان درحال صدور بیانیه و دعوت به آشوب هستند، هیچ حرکتی که منجر به انتشار بیشتر این خبر در جامعه بشه، انجام ندهید (حتی به نیت ایجاد آمادگی در جامعه)!!!
✅قدرت بیان و رسانه ای ما باید در خدمت نشر امید و آرامش در جامعه باشد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در سطح وسیع نشر دهید
@heyat_razmanegan_behshar
#استفتائات
امام_خامنهای_مدظله_العالی
🔹خمس پول بیمه
✍ آیا به پولی که شرکت های بیمه بر اساس قرارداد برای جبران خسارت به بیمه شده پرداخت میکنند، خمس تعلّق میگیرد؟
✅ج: پولی که شرکتهای بیمه به فرد بیمه شده پرداخت میکنند، خمس ندارد
هیأت رزمندگان اسلام شهرستان بهشهر
@heyat_razmanegan_behshar
کانال خبری بهشهرنو
بسم الله الرحمن الرحیم مستند داستانی کف خیابون(2) ✍ نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی «قسمت سی و پن
بسم الله الرحمن الرحیم
مستند داستانی کف خیابون(2)
✍ نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی
«قسمت سی و ششم»
میدونستم اگه مهناز بره تو حس و حال اون روزا، دیگه نمیشه درآوردش! بخاطر همین، تا سکوت کرد، گفتم : خب چند هفته گذشت و به هم وابسته تر شدین و واست حرفای روشنفکری می زد و توهم قربونش می رفتی! خب... تا اینکه دعوتت کرد و با بلیطی که برات گرفت، پا شدی رفتی پیشش! از اونجا برام بگو... چی شد؟ چطوری گذشت؟
گفت: تو راه کلی برای هم پیامک زدیم و منم هرچه بهش نزدیکتر می شدم می دونستم که قراره فردا ببینمش و چند شب پیشش باشم... احساسم قویتر می شد و هیجانم بالاتر می رفت.
تا اینکه رسیدم شیراز ... زنگ زد و گفت : ببخشید چک کردم ترافیک زیاد هست و خیلی معذرت می خوام... دوس داشتم خودم بیام دنبالت اما جفت و جور نشد. یه اسنپ واست گرفتم... منتظرته... آدرسو بلده... سوار شو بیا که مشتاقتم!
یه کم تو ذوقم خورد اما روی خودم نذاشتم وتلاش کردم همچنان سرحال باشم و فکرای منفی نکنم.
رسیدم به یک محله ی نسبتا با کلاس ... پیاده شدم ... زنگ زدم ... اسم آپارتمان را سؤال کردم و پیداش کردم و زنگو زدم و رفتم بالا...
تو آسانسور به مردی برخورد کردم سیبیلی و نسبت به هیکل ریز نقش من، اون هیکلی تر بود! ازم پرسید منزل چه کسی میخواین تشریف ببرین تا راهنماییتون کنم؟
منم که در حال مرتب کردن خودم از توی آیینه آسانسور بودم و واسه آخرین بار، داشتم ترگل ورگلیمو را چک می کردم که یه وقت از جذابیتم کم نشده باشه، یه نگاهی بهش انداختم و گفتم: منزل آقای فلانی!
اون مرده گفت : منم به همون طبقه می رم. دوستشون هستین؟
با تعجب گفتم: شما مفتّشین؟
همون لحظه آسانسور ایستاد و درب آسانسور باز شد و منم به اون مرد پشت کردم و بی خداحافظی رفتم بیرون و قدم قدم به طرف خونه خالی اولین قرار ملاقات خصوصی عاشقونم با یه پسر روشنفکر رفتم!
دم واحد ۵٠۴ ایستادم... یکی دوبار نفس عمیق کشیدم... هیجانم داشت خفم می کرد اما شک و تردید نداشتم... ینی داشتما... اما یکی دوشب قبلش با پیامهای کیان، نه تنها تردید از وجودم رفته بود... بلکه حق مسلم خودم می دونستم که یه خلوت دنج پیدا کنم و با کسی که دوسش دارم...
تا اینکه دستمو آروم بردم سمت زنگ ۵٠۴...
چشمامو بستم... می خواستم اول تمام درب را باز کنه و یهو چشممو باز کنم و بپرم تو بغلش!
همینطور که چشمام بسته بود، زنگ اول را زدم...
اما باز نشد...
تا می خواستم زنگ دوم را بزنم، یهو احساس کردم یه نفر پشت سرم ایستاده ... نفس و داغی بدنش نزدیکم بود و فاصله ای با من نداشت ... تا اینکه منو آروم از پشت بغل کرد و دست گنده و مردونه اش که مخلوطی از عطر کاپیتان بلک و یه ته بوی سیگار ضعیفی داشت، گذاشت روی چشمام!...
قفل کرده بودم... داشتم سکته می کردم... اما اینجور موقع ها ترسش تا حد مرگ نیست... مثل یه کبوتری که توی چنگ و دندون یه گربه گنده گیر میفته، دپرس و بی حرکت بودم...
که شنیدم کلیدو انداخت توی درب... در را واکرد... سرشو چسبوند به سرم و آروم در گوشم گفت : خوش اومدی مهنازم! اجازه هست خودم ببرمت داخل؟
من که هیچی ... مرده بودم ... فقط توان ایستادن روی پاهامو داشتم... به نشان تایید، سرمو تکون دادم....
سر تکون دادن همانا و... مثل یه سیب، توی هوا... معلق روی دستاش... همانا...
دیدم مهناز حسابی رفتم توی اون روزا و احوال و احساسات ... بازم داشت از اصل مطلب و کیان دور میشد. از یه طرف هم مدام سعید و مجید پی ام میدادن و کلی کار داشتیم. به خاطر همین چورتشو پاره کردم و گفتم: محرم شدین؟
گفت: نه ... نمیدونم!
گفتم: ینی چی نمیدونم؟ یا محرم شدین یا نه؟
@Mohamadrezahadadpour
گفت: کیان یه دوستی داشت به اسم پیمان. خیلی قبولش داشت. همون شب اول که پیشش بودم، بهش پیام داد و توسط واتساپ با اون تصویری سه نفره حرف زدیم. خیلی تشویقمون کرد. منم از اینکه آدم بسیار با سواد و تاریخ شناسی به نام پیمان که همیشه عاشق نگاهش و جذبش و مطالب کانالش بودم، خیلی خوشحال بودم.
پیمان بهمون پیشنهاد «عقد آریایی» داد. یه سری جملات بهمون گفت و تکرار کردیم و گفت که تا هر وقت با همیم میتونیم با خیال آسوده با هم باشیم.
گفتم: ینی چی عقد آریایی؟ مگه تو مسلمون نیستی؟
گفت: اسلام را قبول دارم ... ولی روش اونا هم که چیز بدی نیست! چرا نباید قبولش نمیکردم؟
گفتم: نمیخوام باهات بحث کنم اما جملات عقد آریایی سبب محرم و حلال شدنتون نمیشه! حالا ولش کن. بعدا از حلال و حروم حرف میزنیم. خب؟ ادامش!
گفت: ادامش همین دیگه ... جملاتش یادمه ... چون بعدش کلی مجبور شدم تکرار کنم و به لب بیارم. یادمه که پیمان به کیان یاد داد که بگه: به نام نامی یزدان تو را من برگزیدم از میان این همه خوبان ، برای زیستن با تو میان این گواهان ، بر لب آرم این سخن با تو . وفادار تو خواهم بود در هر لحظه هر جا ، پذیرا می شوی آیا!؟
بعدش منم باید میگفتم: پذیرا میشوم مهر تو را از جان هم اکنون باز میگویم میان انجمن با تو وفادار تو خواهم بود در هر لحظه هر جا با اجازه!
مهناز سکوت کرد و منم سکوت کرده بودم.
تو فکر بودم که چقدر باید آدم سستی باشه که ظرف مدت اون چند هفته، حتی حاضر بشه به خاطر موندن با اون پسره هفت خط، اینجوری وا بده!
یه سوال بود که باید حتما توی پرونده مینوشتم. ینی باید جوابشو واضح میداد تا بتونم دقیق بنویسم.
همه سوالاتمو فقط در دو تا جمله خلاصه کردم و اونم فقط در دو کلمه جوابمو داد:
گفتم: همه جوره و همه طوره با کیان بودی؟
با تن صدای آروم و با چاشنی شرم آلود گفت: آره!
تردید داشتم که اینو پرسم یا نه؟ اما محترمانه ترش کردم و گفتم: دختری؟
یه کم واضحتر و با صراحت بیشتر ... مثل اینکه بخواد از نوع خاصی از پاکدامنی خودش دفاع و افتخار کنه، جواب داد: آره!
ادامه دارد...
دلنوشته های یک طلبه
@Mohamadrezahadadpour
هیات رزمندگان اسلام شهرستان بهشهر
@heyat_razmanegan_behshar