eitaa logo
کانال خبری بهشهرنو
6.7هزار دنبال‌کننده
53.8هزار عکس
17.1هزار ویدیو
191 فایل
📌کانالی براساس سلیقه بهشهری ها 🔸️اخبار و اطلاعیه های ادارات، سازمان ها و هیات ها 🔸️آخرین اخبار شهر و روستاهای بهشهر 🔸️جاذبه ها و مناطق گردشگری بهشهر 🔸️آداب و رسوم بهشهری ها 🔸️صدای مردم بهشهر 🔻ارتباط با ادمین کانال @Mehdi_hoseyni63
مشاهده در ایتا
دانلود
▪️‌رهبرانقلاب: انقلابی گری به معنای ویرانگری و تخریب نظام نیست!! نگاه کنیم که صدای ما خوشایند کیست!👌 @heyat_razmanegan_behshar
این #وکیل_الدوله حامی ترکمنچای اصلی(برجام) حتی در جریان نیست طبق معاهده شاه با روسیه سهم ایران و شوروی از دریای خزر 50_50بوده و با تجزیه شوروی به کشورهای دیگر این سهم بین کشورها تقسیم شده هیات رزمندگان اسلام شهرستان بهشهر @heyat_razmanegan_behshar
👇فاز اینا چیه دقیقا؟!! ⁉️فاز اون عزیزان وطنی، چیه که وقتی آمریکا و انگلیس و اسرائیل و عربستان، ایران را تهدید می کنند، این عزیزان وطنی، اصلا ازشون ناراحت نمیشن، تازه میگن شعار مرگ هم ندین!!! ❗️اما وقتی یه مسئول کم خرد عراقی یا سوریه ای یا لبنانی، یه حرف نادرستی درباره ایران میزنه، اینا یه جوری موضع میگیرن و فریاد مرگ بر عراق و سوریه و لبنان، سر میدن که آدم متحیر میشه؟!! 👌خوب عزیزان دل، وقتی شما در مقابل دروازه سکوت می کنید، خداییش داد و فریاد کردن در برابر ته سوزن، یه کمی غیر منطقی بنظر میرسه دیگه 👈آدم هزار جور فکر درباره تون میکنه... 🔷 لااقل یه کمی به فکر آبروی خودتون باشید، به خدا خوب نیست اینجوری... ـــــــــــــــــــــــــــــــــ برسونید به دستشون هیأت رزمندگان اسلام شهرستان بهشهر @heyat_razmanegan_behshar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در هوای زیارت حرمت در به در می‌شویم مثل نسیم... السلام علیک یابن الرئوف السلام علیک یابن الکریم 🏴شهادت مظلومانه نهمين بحر کرامت، حضرت جواد الائمه امام #محمدتقی(ع) تسليت باد...
🔴ممنوع الخروجی بیش از ۱۰۰ نفر از افراد صاحب سمت ♦️سخنگوی قوه قضائیه (۱):متاسفانه ضد انقلاب خارج نشین همپای دشمن هم نسبت به عملیات ایذایی و شایعه پراکنی کمک می کند که البته خارج از انتظار نیست اما عده ای افراد سودجو از این اقدامات با قاچاق و احتکار و مفاسد اقتصادی آب به آسیاب دشمن می ریزند. ♦️سودجویان بسیاری از مایحتاج مردم را با سودجویی و احتکار و گرانفروشی و قاچاق فشار را بر مردم افزایش می دهند. ♦️برای مقابله با این سودجویان در هفته های گذشته در قوه قضائیه چند بازپرس ویژه اختصاص پیدا کرد و دادستان تهران با نظارت مستمر شبانه روزی پیگیر رسیدگی به این پرونده هاست. ♦️تاکنون ۶۷ مجرم دستگیر شده اند و از تعدادی تحقیق شده و با قرار تامین آزاد هستند این در حالی است که بیش از ۱۰۰ نفر از افراد صاحب سمت ممنوع الخروج شده اند و برای ۲۵ پرونده و ۲۶ نفر کیفرخواست صادر شده است. ♦️از طریق نخبگان و عموم مردم عزیز ما انتظار به حقی مطرح شده که قوه پرونده ها را سریع بررسی کند و ما هم ناگزیر بودیم برای سرعت و دقتی که اگر انتظار مردم هم نبود سریع تر پرونده ها را به نتیجه برسانیم. ♦️ناگزیر بودیم استجازه ای از مقام معظم رهبری برای این سرعت و دقت داشته باشیم !👌 هیات رزمندگان اسلام شهرستان بهشهر @heyat_razmanegan_behshar
💠تصاویری از برگزاری سومین سالگرد شهدای غواص با حضور مردم و مسوولان به همت سپاه ناحیه بهشهر و روابط عمومی پایگاه بسیج شهرداری بهشهر @heyat_razmanegan_behshar
7.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فیلم عملیات کربلای ۴ از دید تلویزیون عراق مسئولین خودخوانده، متکبر وغیرقابل انتقاد از این شهدا خجالت بکشند برای هر صندلی حکومتی شما هزاران جوان جان داده اند!! 🌸🍃🌸🍃 @heyat_razmanegan_behshar
⚘🌷🌹🌷⚘ ‌ 🌹 سالروز (ع) و زهرا (س) بر شما عزیزان مباااارک ❤️❤️❤️ ‌ ان شاء الله خوشبختیِ همه مجردا 💍❤ ‌ @heyat_razmanegan_behshar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کانال خبری بهشهرنو
تم ... عمار هم داشت به اون بیچاره ای که رو زمین افتاده بود و مثل مار گزیده به خودش میپیچید، میرسید
بسم الله الرحمن الرحیم مستند داستانی کف خیابون(2) ✍ نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی «قسمت چهل و سوم» معمولا همه احتمالات نزدیک به سوژه ها را بررسی میکنم و حتی رنگ سیاه ماجرا، ینی بدترین شرایطی را که ممکنه پیش بیاد را هم در نظر میگیرم. ولی نمیدونم چرا اون لحظه اصلا به فکرم نرسید که چک کنم. فکرشو نمیکردم که ممکنه بتونه دست و بالشو از زیر کمرش بیاره بیرون اما حریف پاهاش نشه و فقط بتونه چسبشو بکنه و از فرصت استفاده کنه و خودش و اون بیچاره را به دامن مرگ بکشونه! من و عمار خیلی شوکه شدیم. فکر اینجاشو نمیکردم. تفتیششون کردم اما به فکر نرسید که ممکنه این پیشامد به وجود بیاد و با یه خون آشام مواجه بشیم! همنیطوری که من داشتم جنازه هاشونو چک میکردم، عمار بیسیم زد به بچه ها که بیان مستنداتشون را آماده کنن و جنازه ها آماده تحویل به تیم مربوطش بشه. احساس خلاء میکردم. رفتم پیش پنجره و به آسمون و شهر نگاه میکردم. هجوم افکار منفی به طرف سرازیر شده بود و داشتم باهاشون میجنگیدم تا بتونم به یه جمع بندی برسم. عمار یه لیوان آب ریخت و برام آورد و بهم تعارف کرد. ته گلوم خشک بود و یه قولوپ خوردم. خیلی بی حس و بی حال به عمار گفتم: «به سعید پیام بده که کیان را ببره اداره. خودتم برو دنبال مجید! پیداش نکردی برنگرد! لطفا تو دیگه خبر و جنازه مجید را برام نیار!» عمار هم گفت: «خدا نکنه! این چه حرفیه حاجی؟ بچه مردم حیفه!» اینو گفت و از اطاق خارج شد. برگشتم و همینطوری که بقیه آبو میخوردم، قدم قدم رفتم طرف جنازه ها. یه چیزی به ذهنم رسید. به ساعت نگاه کردم. میدونستم که حداقل بیست دقیقه تا حضور دو سه تا تیمی که باید میومدن طول میکشه! کتمو آوردم بیرون... آستینمو زدم بالا ... دو تا دستکش پلاستیکی درآوردم و افتادم به جون ظاهر و باطن جنازه ها. همشو که نمیتونم شرح بدم چون بالاخره زن و بچه مردم بعدها این متن را میخونه و حالشون بهم میخوره اما اجازه بدید یه چیزایی بگم ... بدونین بد نیست! اول رفتم سراغ جنازه اون سوسوله. بعضی از مشاهداتم اینا بود: کارت شناسایی، چند تا کارت بانکی، کارت ویزیت دو سه تا هتل مجلل توی تهران و شیراز و ساری، شیش هفت تا چک پول پنجاه هزار تومنی و هفت هشت تا ده هزار تومنی، ساعت برج ایفل و گرون قیمت، یه انگشتر طلای نامزدی که حرف T روی اون حک شده بود، دندونا و زبون و دستها و اینا سالم و تمیز، بوی ادکلن چی چی، لنز چشم، یه موبایل اپل با تم پاسارگاد و ... نتیجه اولیه مشاهده: یه جنتلمن، اهل عشق و حال، ترسو و محافظه کار، تا حدی غیر قابل اعتماد، سودا مزاج، از اونایی که اگه یه تو گوشی بخورن حتی به جنگ جهانی اول هم اعتراف میکنن، مایل به ایران پرستی و ملی گرایی و ... خب این از اولیش! رفتم سراغ دومی... بعضی از مشاهداتم اینا بود: فاقد کارت شناسایی، در حد صد هزار تومان پول، دو تا چاقوی دعوای ضامن دار و فوق العاده تیز، یه پنجه بوکس، یه مشت کلید و یک کلید ماشین، یه فندک تازه پر شده عربی، جوراب و کفشش بوی بد میداد، بدنش چندان تمیز نبود، سیبیلش تو چشم میزد، دهن و دندونش هم جرم داشت و مشخص بود که چندان عرق مرغوب و تازه ای بهش نمیرسه و همین عرق سگیای معمولی میزنه ... یه کاغذ که آدرس بیمارستان توش نوشته بود ... و از همه مهم تر؛ یه کپسول کوچیک مایع از سمّ مار!! نتیجه مشاهده: نیروی عملیاتی و بسیار وحشی و آموزش دیده! یه بدبخت که کارش سلاخی کردن مردم هست و عکس و آدرس بهش میدن و اونم کارو تموم کنه و جنازه تحویل میده! بچه ها رسیدن و بهشون گفتم که همه اسباب وسایل این دو تا، حتی لباسهایی که به تن کردن را همین الان برام بفرستن اداره! به عمار بیسیم زدم و پرسیدم: «کجایی؟» عمار جواب داد: «پیش مجید!» گفتم: «خوبه؟ مشکلی نداره؟» گفت: «آره! خدا رحمش کرده! تو حلقه اغتشاشگرها گیر کرده بوده و بالاخره یه جوری خودشو نجات داده!» گفتم: «داستان سمند چی بود؟ چی میگفت؟» گفت: «هیچی! یه اشتباه! یه کم تجربگی!» گفتم: «عمار اگه چیزی باید بدونم بگو!» گفت: «فقط حاجی لطفا برو خونه و استراحت کن! فردا هر وقت خواستی بیا ... من امشب اداره هستم. بچه ها هم هستن! شما برو خونه و ....» حرفشو قطع کردم و گفتم: «ببین عمار جان! ازت ممنونم که داری تلاش میکنی منو آروم کنی! اما از امشب کارمون دراومده! تازه اگر بذارن با گندایی که امشب بالا آوردیم ادامه این پرونده با من باشه!» عمار هم حرف منو قطع کرد و گفت: «هیچ کدوممون گندی بالا نیاوردیم. ببخشیدا. چرا اینو میگی؟ ما خیلی معمولی عمل کردیم و الان هم باید ادامه راه را بریم! پس حاجی لطفا حرف تو دهن بقیه نذار!» یه کم تن صدامو بردم بالا و گفتم: «معمولی؟ عمار ما الان وضعمون معمولیه؟! دو تا جنازه رو دستمونه و یه پسره بیضه پوکیده! میگی معمولی باشم و معمولی هستیم؟ عمار چرا ... اصلا ولش کن! یاعلی!» عمار فورا گفت: «حاجی ام
شب با من! تو برو خونه! برو پیش مادر بچه هات! فردا بعد نماز صبح بیا دوباره از اول همه چیزو بررسی کنیم! باشه حاجی؟» نمیدونستم چی بگم؟ فقط سکوت کردم و از پنجره اطاق بیمارستان، وقتی داشتن عکس و مستندات اون دو تا جنازه را تهیه میکردن و پزشکی قانونی و دکتر خودمون بالا سر اون دو تا عوضی بودند، به بیرون نگاه میکردم! عمار که دید من سکوت کردم، گفت: «آفرین حاجی! صبح منتظرتم. علی یارت!» رفتم پایین و یه دربست گرفتم! حالم بد بود. احساس شکست خورده ها را داشتم! با اینکه بازم طبق محاسباتمون جلو بودیم اما میدونستم که خیلی عقبتر از حریف هستیم! سه چهار دقیقه ای بود که راه افتاده بودیم. که یهو دلم خواست به همراه خانمم پیام بدم و بنویسم: «بیداری؟» فورا نوشت: «آره عالی جناب! میایی پیشم؟» نوشتم: «خرابم!» نوشت: «پس حتما منتظرتم!» ادامه دارد... دلنوشته های یک طلبه @Mohamadrezahadadpour