#بربال_خاطره_ها🗓
🍂آخرین بارگفت میخواهیم به مشهد برویم.
🍂 وسیلههایش را که جمع کرد، دوستانش مجدد تماس گرفتند و گفتند: جبهه بیا.
🍂 گفت: اینبار نه حضرت معصومه مرا خواست، نه امام رضا! #خدا_مرا_خواست.
#شهید_اسماعیل_شهری_غلامی 🌷
#سلام
#صبح_تان_شهدایی
هیات رزمندگان اسلام شهرستان بهشهر
@heyat_razmanegan_behshar
🍃 #بربال_خاطره_ها 🕊
🔅ما یکی از اشرار بزرگ سیستان و بلوچستان را که سالها به دنبال او بودیم و هم در مسئله قاچاق مواد مخدر خیلی فعالیت می کرد و هم تعداد زیادی از بچه های ما را شهید کرده بود را با روشهای پیچیده اطلاعاتی برای مذاکره دعوت کردیم به منطقه ی خاصی و پس از ورود آنها به آنجا او را دستگیر کردیم و به زندان انداختیم.
خیلی خوشحال بودیم. او کسی بود که حکمش مثلا پنجاه بار اعدام بود.
🔅در جلسه ای که خدمت مقام معظم رهبری رسیده بودیم، من این مسئله را مطرح کردم و خبر دستگیری و شرح ماوقع را به ایشان گفتم و منتظر عکس العمل مثبت و خوشحالی ایشان بودم. 😊
✨رهبری بلافاصله فرمودند: همین الان زنگ بزن آزادش کنند!😳
🔅من بدون چون و چرا زنگ زدم اما بلافاصله، با تعجب بسیار پرسیدم که : آقا چرا؟ من اصلا متوجه نمیشوم که چرا باید اینکار را میکردم؟ چرا دستور دادید آزادش کنیم؟😳
✨رهبری گفتند: مگر نمیگویی دعوتش کردیم؟؟
🔅بعد این جمله، من خشکم زد. البته ایشان فرمودند: حتما دستگیرش کنید و ما هم در یک عملیات سخت دیگه دستگیرش کردیم. 😧🤨
♻️مرام شیعه این است که کسی را که دعوت می کنی و مهمان تو است، حتی اگر قاتل پدرت هم باشد، حق نداری او را آزار بدهی.😊
👤 راوی: #سپهبد_شهید_حاج_قاسم_سلیمانی 🌷
هيات رزمندگان اسلام شهرستان بهشهر
@heyat_razmanegan_behshar
🥀 #بربال_خاطره_ها 🕊
✍نشسته بودم بغل دست حاجی، یک دفعه زد روی پایش، از صدای نالهاش ترس برم داشت ! گفتم: حاجی چیزی شده؟ مشکلی پیش اومده؟ گفت: من سه چهار روزه از حال آقا بیخبرم....
پدرش فوت کرده بود ، میان سنگینی غم از دست دادن پدر، قلب و فکرش پیش حضرت آقا بود. فقط سه چهار روز بود جویای حالش نشده بود. آنوقت اینطور آه میکشید. اینطور خودش را سرزنش میکرد...
📚منبع: کتاب سلیمانی عزیز
🏴🏴🏴🏴
#ﻓﺎﻃﻤﻴﻪ_بی_ﺳﺮﺩاﺭ
هيات رزمندگان اسلام شهرستان بهشهر
@heyat_razmanegan_behshar