#خاطره
#حاج_همـت
بعد از هفت شبانه روز بیخوابی و فرماندهی حالا شده مثل خیمه ای که ستونهایش را کشیده باشند.
-دکتر با تاسف سری تکان داده و میگوید:
ما داریم دستی دستی حاجی رو به کشتن میدیم.
حاجی باید بستری بشه.آب بدنش خشک شده.
-سید آرام می گوید:
خب یه سرم دیگه وصل کن.چاره ی دیگه ای نیست،هیچ نیرویی نمیتواند حاجی را راضی به ترک جبهه کند.
-خب به زور ببریمش عقب.
-حاجی گفته هرکسی جسم زنده منو ببره پشت جبهه و منو شرمنده امام کند مدیون است.
-مگه امام چی گفته؟
سید همچنان بیسیم را جلوی دهان حاجی گرفته.
همت لب می جنباند و حرف امام را برای نیروها تکرار میکند:"جزایر باید حفظ شود،بچه ها حسینوار بجنگید."
این را میگوید و شلنگ سرم را میکشد و از سنگر فرماندهی خارج میشود.
دکتر میگوید مواظبش باش زمین نخورد.
سید سایه به سایه دنبالش میکند.
-کجا داری میری حاجی؟من نباید بدونم؟
-میروم خط.خدا طلبیده!
سید که نمیتواند حاجی را منصرف کند ترک موتور مینشیند.لحظه ای بعد موتور به تاخت حرکت میکند.
و چند لحظه بعد گلوله ای آتشین در نزدیکی موتور فرود می آید.وقتی دود و غبار فرو مینشیند لکه های خون بر زمین جزیره نمایان می شود...
جزیـره مجنـون.....
هيات رزمندگان اسلام شهرستان بهشهر
@heyat_razmanegan_behshar