eitaa logo
کانال خبری بهشهرنو
5.4هزار دنبال‌کننده
49.6هزار عکس
15.1هزار ویدیو
180 فایل
📌کانالی براساس سلیقه بهشهری ها 🔸️اخبار و اطلاعیه های ادارات، سازمان ها و هیات ها 🔸️آخرین اخبار شهر و روستاهای بهشهر 🔸️جاذبه ها و مناطق گردشگری بهشهر 🔸️آداب و رسوم بهشهری ها 🔸️صدای مردم بهشهر 🔻ارتباط با ادمین کانال @Mehdi_hoseyni63
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال خبری بهشهرنو
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف @kheymegahevelayat #قسمت_نوزدهم بعد از اینکه به معاون امنیت و حفاظت
@kheymegahevelayat از کاظمی خداحافظی کردیم بعدش باعاصف برگشتیم اداره. وقتی رسیدیم اداره ، با سه تن از کارشناسان اطلاعاتی پیرامون پرونده ای مهم تبادل نظر داشتیم. اون شب تا ساعت ۸ شب جلسه داشتم. بعد از اتمام جلسه کارشناس های امنیتی که رفتند، همونطور که پشت میزم بودم سرم و گذاشتم روی میز تا کمی ذهنم آروم بگیره به فکر دکتر عزتی افتادم. درحال تدارک برنامه ای بودم که بدون اینکه دکتر افشین عزتی بفهمه و بو ببره، ما باید یه سرنخی از اون زن پیدا کنیم. تلفن دفتر و گرفتم زنگ زدم به بهزاد. دوتا بوق خورد جواب داد، بهش گفتم بیاد اتاق من. بلند شدم رفتم اثر انگشت زدم چندلحظه بعد اومد داخل... بهش گفتم: +خوب گوش کن ببین چی میگم. _جانم آقا عاکف. +یه زحمت بکش، همین الان برو تک تک شماره هایی که مربوط به افشین عزتی میشه رو بررسی کن، ببین وضعیتش چطوره و چندتا شماره داره. بعدشم رصد کن ببین در شش ماه اخیر شماره ای غیر از این هایی که الآن داره داشته یا نه. _چشم حتما... +این کارها که انجام شد مستقیم میری دفتر رییس بخش خودمون حاج هادی ( رییس بخش ضد جاسوسی ) برای پیگیری گرفتن مجوز شنود تموم شماره هایی که مربوط به افشین عزتی میشه از مراجع قضایی. میخوام تموم پیامک های شش ماه اخیرش و برام پرینت بگیری بیاری.. میخوام وقتی فردا صبح اول وقت که اومدم، بیاری روی میزم بزاری مطالعش کنم. _چشم آقا.. همین امشب تمومش میکنم... +فدای معرفتت بشم... برو ببینم چه میکنی. حاجی... +باز چیه.. دختر حاج کاظم و میخوای؟ دیدم میخنده..گفتم: + باشه باباجان.. دختر حاجی رو برات میگیریم. الان بگیر برو تا نزدم نگفتم کله پاچه بیارن. _حاج آقا من نوکرتم.. انقدر اسم این کله پاچه رو نیارید. میدونید من بدم میاد. +برو خودت و لوس نکن انقدر.. خانواده ای که میخوای باهاش وصلت کنی، از بالا تا پایین همشون کله پاچه خورن.. از حاج کاظم بگیر تا معشوقت مریم خانوم. دیدم سرش و از خجالت انداخت پایین.. گفتم: +خجالت نکش حالا. دیدم با مظلومیت تمام میگه: _حاجی! یعنی میشه من داماد حاج کاظم بشم. شهیدت میشم به خدا. +برو دیگه. بگیر برو که دیگه داری خیلی پر رو میشی.. هنوز هیچچی مشخص نیست هلاکتم شهیدتم راه انداختی. _آقاعاکف خیلی دیگه دارن لفتش میدن. یه جواب هست دیگه. +پیگیری میکنم بهت میگم. حاج کاظمِ دیگه. نمیشناسیش؟ راضی کردنش سخته.. دخترشم از خودش بیشتر ناز داره. ببین بهزاد، یه چیزی رو برادرانه بهت میگم. اگر به صلاحت باشه، به هم میرسید. نباشه نمیرسید. به همین راحتی! پس به خودت عذاب نده برادر من. بعدشم ازدواج بکنی، بلدی ناز بکشی یا نه؟؟ ازدواج و زندگی عین اداره نیست که خیال کنی عاکف پشت سرته ۲۴ ساعته ازت حمایت میکنه. اونجا دیگه خودتی و خودت !! _آره حاجی.. بلدم. +ببینیم و تعریف کنیم. الانم برو کاری که گفتم و انجام بده. منم برم خونه. _چشم. ممنونم که عین یک برادر همیشه پشتم بودید. +عزیزمی. بهم بگو امشب چندنفر اینجا استندبای هستن ؟ ( یعنی چندنفر شیفت هستن؟ ) _۷ نفر. منم هستم. آقا عاصفم که طبق معمولِ هر شب سرتیم هستند و می مونن اینجا، با ۵ نفر دیگه از همکارا. +خوبه. به عاصف سلام برسون.. کاری بود بهم زنگ بزنید.. من برم که دیرم شد. برگشتم سمت میز کارم، اسلحم و از داخل کشو گرفتم گذاشتم درون کیفم، بعدش رفتم پایین سمت پارکینگ اداره. با راننده از اداره زدیم بیرون رفتیم سمت خونه.. وقتی رسیدم خونه ساعت دیگه حدود ۹ و نیم شب شده بود. شام و که با همسرم خوردیم، دیگه ساعت حدود ۱۰ و نیم شده بود.. بعد از شام رفتم نشستم روی مبل مشغول دیدن تلویزیون شدم و فاطمه هم اومد نشست کنارم. چهل دقیقه ای گذشته بود، احساس کردم دیگه نمیتونم بیدار بمونم و چشام داشت سنگین میشد. همونجا روی مبل چپ کردم خوابیدم. تا ساعت ۱ بامداد خوابیدم. چیزی حدود دوساعت. از فرط تشنگی بیدار شدم رفتم یه نوشیدنی گرفتم از یخچال خوردم... خانومم نشسته بود داشت تلویزیون میدید، چنددقیقه ای پیشش نشستم و بعدش اون رفت خوابید منم رفتم اتاق کارم. خیلی ذهنم درگیر بود. به این فکر میکردم که اگر دکتر عزتی مشکل دار باشه باید هرچی زودتر جمعش کنیم. گوشی که خط امن درونش بود گرفتم زنگ زدم به عاصف.. جواب که داد گفتم: + سلام بر مومن شب زنده دار.. چطوری؟ _به به. سلام آقا ! چه عجب این وقت شب یادی از ما کردی؟ +مهم نیست.. بهم بگو وضعیت چطوره؟ _خوبه.. داریم کارایی که بهمون واگذار شده رو انجام میدیم. +میگم عاصف، امروز رفتیم دفتر کاظمی مهمونی!! درسته؟ _بله چطور ؟ + به بهزادبگو مجوز شنود از مراجع قضایی رو گرفته؟ قرارشدپیامک ها و تماس های شش ماه اخیر تمام خط هایی که به نام میزبانمون بوده رو از اداره بگیره. همین و درمورد سوژه اصلیمونم میخوام. خودش درجریان هست، اما تو تاکید کن نتیجش و بهم بگو. _ چشم. حله
#علم_در_اندیشه_آیت_الله_خامنه_ای 📖 آموزش و پرورش، مهم‌ترین دستگاه مولد است. این دستگاه مولد، يك کارگاه عمومی آموزشی است برای همه افراد يك جامعه. مثل يك قرنطینه است که همه افراد جامعه از يك نقطه‌ای وارد این مجموعه و این کارگاه می‌شوند و از يك نقطه‌ای خارج می‌شوند. 📖 آن هم در دورانی از حیات يك انسان که هیچ دورانی از لحاظ فراگیری، به اهمیت این دوران نیست؛ دوران طلایی فراگیری، یعنی از شش سالگی تا هجده سالگی. عموم مردم، در بهترین دوره‌های زندگی برای فراگیری وارد این کارگاه عظیم می‌شوند. 📗گفتار ششم: ساحت آموزش #قسمت_بیستم هيات رزمندگان اسلام شهرستان بهشهر @heyat_razmanegan_behshar