کانال خبری بهشهرنو
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف @kheymegahevelayat #قسمت_صد_و_دوازده جعبه رو گرفتم در و بستم برگشتم سم
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف
@kheymegahevelayat
#قسمت_صد_و_سیزده
وقتی وارد اتاق بازجویی شدم، دیدم شخص دستگیر شده داره نگام میکنه...همون کنار در ایستادم لحظاتی نگاهش کردم... دیدم اونم زل زده داره نگام میکنه... رفتم روبروی اولین متهم دستگیر شده از این پرونده نشستم... گفتم :
+سلام. عاکف هستم.
با رگ لاتی و دریدگی تمام گفت:
_سلام آقا.. آخه قربونت برم این وقت صبح میشه بگی برای چی من و آوردن اینجا؟ آخه این چه کاریه؟ این همه مسئول دارن اختلاس میکنن، آقازاده هاشون دارن عین اِژدهای هفت سر توی این مملکت خراب شده میچَرَن، شما هم که پلیس انتظامی هستی کاری بهشون نداری، بعد میاید من و بدون اینکه جرمی مرتکب شده باشم و خلافی کرده باشم میگیرید میارید اینجا !! اقای محترم، بخدا ما آبرو داریم !!! بعدشم من ازتون گله دارم..دوستان شما وقتی خواستند من و بیارن اینجا بهم چشم بند زدند..زشته.. قاتل که نگرفتید.
از بس یه بند چرت و پرت گفت داشت خوابم میگرفت... گفتم:
+تو از کجا میدونی من پلیس هستم!
_پس چی هستی؟
+نمیدونم. تو چی فکر میکنی؟
_پس اینجا کجاست.. منو کجا آوردید؟
+همون... دقیقا مشکل همینجاست که تو هنوز نمیدونی کجایی.. چون اگر میدونستی انقدر بلبل نمیشدی... !!
خانوم ایزدی که پشت دوربین حرارتی بود توی گوشم گفت:
« آقاعاکف صورتش داغ شده.. معلومه استرس گرفته »
ادامه دادم به صحبتام گفتم:
+خب ! آقای اسماعیل عظیمی اگر اجازه بدید بریم سر اصل مطلب.
چندثانیه ای مکث کرد گفت:
_خواهش میکنم قربان..بفرمایید !
با خودم گفتم یه هویی چقدر مودب شد... بهش گفتم:
+بفرمایید که چندسالتونه و شغلتون چیه؟ این آقایی هم که اخیرا براشون یه سری کارایی کردی، مثل ماشین و دارو و مخدر و... از کجا میشناسیش؟
_بلههههه.. چیشده؟
لبخندی زدم گفتم:
+سوالم و دوباره میپرسم.. آقای اسماعیلی عظیمی، بفرمایید که شما چندسالتونه وَ شغلتون چیه؟ این آقایی هم که اخیرا براشون یه سری کارایی کردی، مثل تهیه ماشین شاسی بلند، وَ دارو، وَ مخدر و... از کجا میشناسی؟ رابطتون با برخی افراد مسئله دار، که همکارم قبل از ورود من به این اتاق برای شما تفهیم اتهام کردن چیه؟ خیلی واضح پرسیدم، درسته؟
_بله !! اما متوجه نمیشم که چرا این وقت صبح من و آوردید اینجا اینارو می پرسید.. بابا ما زن و بچه داریم. از خدا بترسید. زنم پا به ماه هست. وقتی دوستانتون اومدن منو بیارن، خانومم مثل بید میلرزید.. نمیگید زنم سقط کنه؟
+آقای اسماعیل عظیمی، همسر شما میدونه کارت چیه؟
_بله.
+چیه کارت؟
_لا اله الا الله. من اصلا معنای این حرفای شمارو نمیفهمم آقای چیچی.. چی چی بود اسمتون؟؟
+عاکف هستم.
_ببین آقای عاکف..
اومدم وسط حرفش گفتم:
+ آقای عظیمی، خوب گوش کن ببین بهت چی میگم ! هرچی دست و پا بزنی بر ضررته و پروندت سنگین تر میشه. منم وقتی ببینم همکاری نمیکنی، روی پرونده «آی لاو یو» نمینویسم.. با یه خط خیلی خوشگل جمله ی عدم همکاری رو درج میکنم روی پروندت. اونوقت حسابت با کرام الکاتبین هست.. پس در رفتارت وَ صحبت هایی که میکنی دقت نظر وَ تجدید نظر داشته باش تا برات گرون تموم نشه!! ضمنا، به حرف آوردن تو برای من هیچ کاری نداره.
_جااان ؟؟!!
+جان و زهرمار... میخوای مثل آدم حرف بزنیم، یا همین اول کار و همین اول صبحی هوس چگ و لگد شدن کردی.. مثل اینکه نفهمیدی کجا آوردنت.
باید کمی بهش حمله کلامی میکردم.. ادامه دادم بهش گفتم:
+من اعصاب مصاب ندارمااا.. اول کار اومدم بهت دست دادم.. باهات خوب رفتار کردم. برات احترام قائل شدم. محترمانه هم توضیح دادم وَ ازت چندتا سوال پرسیدم.. پس عین آدم رفتار کن.. بخوای دلقک بازی در بیاری جوری میزنمت که تا فردا صبح صدای گوساله سامری رو برام در بیاری. شیرفم شد.
_من که حرف بدی نزدم قربونت برم. چرا اوقات تلخی میکنی. میگم چرا من و آوردید اینجا ، اونم این وقت صبح؟
+اونی که اینجا میپرسه منم، وَ اونی هم که پاسخ میده شما هستی جناب عظیمی.
ادامه دادم گفتم:
+تو خیلی خوب میدونی که برای چی الآن اینجا هستی؛ اونم این وقت صبح. خودتم میدونی که پروندت پر از کثافت کاریه.. فروش داروهای روان گردان در خیابان ناصر خسرو. فروش کوکائین. فروش داروهای غیر مجاز.. تهیه خونه باغ برای گرفتن اکس پارتی های شبانه.. فروش مشروبات الکلی.. سه مورد درگیری و نزاع خیابانی !!
_هوووووییی عمووووو چخبرته.. اینارو از کجا در میاری؟
صدام و بردم بالا بهش گفتم:
+هووووی و زهرمار..عمو برادر شوهر مامانته، نه من.. اینا رو هم از جایی که اسنادش موجوده آوردم.
_من نمیفهمم چی میگی. این طور که حالا متوجه شدم شما پلیس نیستی.. امنیتی هستی.. پس اینا هم ربطی به شما نداره.. به پلیس مربوط میشه.
خیره شدم به چشماش.. وقتی دید دارم بدجور نگاش میکنم خودش و روی صندلی جا به جا کرد... ادامه داد گفت:
_من تا وکیلم نیاد حرف نمیزنم..