eitaa logo
کانال خبری بهشهرنو
6.8هزار دنبال‌کننده
54.6هزار عکس
17.4هزار ویدیو
192 فایل
📌کانالی براساس سلیقه بهشهری ها 🔸️اخبار و اطلاعیه های ادارات، سازمان ها و هیات ها 🔸️آخرین اخبار شهر و روستاهای بهشهر 🔸️جاذبه ها و مناطق گردشگری بهشهر 🔸️آداب و رسوم بهشهری ها 🔸️صدای مردم بهشهر 🔻ارتباط با ادمین کانال @Mehdi_hoseyni63
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال خبری بهشهرنو
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف @kheymegahevelayat #قسمت_صد_و_سی_و_سه گفتم: +خب عزیزم رفیقای مشترکمو
@kheymegahevelayat بعد از اینکه دوستان فاطمه از داخل اتاق اومدن بیرون تصمیم گرفتم برم پیش فاطمه. وارد اتاق که شدم دیدم خانومم هنوز داره گریه میکنه.. درو بستم و همونطور که غرق سکوت ایستاده به دیوار تکیه دادم نگاش کردم... خیلی آروم و با محبت بهش گفتم: +اشکات و پاک کن. بلند شو بیا بریم بیرون. حواسش نبوده بنده خدا !! فاطمه با صدای آروم ولی پر از خشم که معلوم بود دلش میخواد فریاد بزنه اما به زور جلوی اون آتش درونش و گرفته، گفت: _خیلی غلط کرده این حرف و زده. خیلی بیجا کرده. +من از طرف اون شوهر دوستت که نفهم تشریف داشت ازت عذرخواهی میکنم. فاطمه با غضب نگام کرد.. دیگه چیزی نگفتم.. برگشتم بیرون دیدم همه ناراحتن.. دوست فاطمه نرگس گفت: _آقا محسن ببخشید! اگر اجازه بدید ما بریم..واقعا هیچ کسی دلش نمیخواست اینطور بشه. ببخشید تورو خدا !! حلالمون کنید بابت امشب. +نه خواهش میکنم، این چه حرفیه. بدرقشون کردم همه رفتن.. برگشتم داخل خونه دیدم خانومم از اتاقش اومده بیرون وَ از شدت عصبانیت چادرش و وقتی از سرش گرفت، محکم پرتش کرد روی مبل، بعد مشغول جمع کردن ظرفای شام نیمه تموم مهمونیمون شد. یادمه اونشب فاطمه زهرا وسیله های شام و با حرص جمع میکرد! وقتی میبرد داخل آشپزخونه از شدت خشمی که داشت، ظرفارو به جای اینکه اون ساعت از شب آروم بزاره داخل ماشین ظرفشویی، با حالت غضب مینداخت روی سینک. چیزی بهش نگفتم. با خودم گفتم بزار اینطوری خودش و آروم کنه و چون کلش داغه چیزی حالیش نیست. دلم میخواست برم آرومش کنم اما خانومم خیلی به هم ریخته بود و سمتش نمیتونستم برم. رفتم نشستم روی مبل، خودم و با دیدن اخبار و تلویزیون و عوض کردن شبکه ها و... سرگرم کردم. اما خانومم همچنان مشغول لج بازی بود. همینطور ادامه داد به رفتارش تا اینکه دیگه اعصابم از سر و صدای انداختن ظرف های شام روی سینک آشپزخونه به هم ریخت. طوری که بین سر و صدای ظرفا صدای منو بشنوه، یه کمی صدام و بردم بالا بهش گفتم: + میشه کمی آروم تر ظرفا رو بزاری اونجا !!! لطفا !!! چیزی نگفت.. همچنان به کارش ادامه داد... گفتم: +تمومش کن این مسخره بازی رو ! اون یه زری زده رفته.. چرا ظرفارو اینطور میندازی روی سینک .. خب قشنگ ببر بزار یه کناری بعد یکی یکی بزار داخل ماشین ظرفشویی تا برات بشوره. به حالت قهر و عصبی گفت: _ماشین ظرفشویی خرابه ! +خب زودتر میگفتی بهم تا منم به یک بنده خدایی میگفتم که بیاد بگیره درستش کنه. اینبار به حالت مسخره کردن با عصبانیت گفت: _برو بابا ! تو اصلا خونه ای؟ هه!! تهشم میای خونه میشه این. تلویزیون و خاموش کردم، بلند شدم رفتم سمت آشپزخونه، آروم بهش گفتم: +عزیزم، بهت گفتم ظرفارو آروم بزار روی اون لامصب. اینجوری میندازی ممکنه ترک برداره بشکنه... اصلا نمیخواد ظرفارو جمع کنی. خودم میگیرم جمعش میکنم بعدش برات میشورم..تو برو استراحت کن ! _نخواستم.. خودم کارام و انجام میدم. با صدای آروم بهش گفتم: +فاطمه امشب چت شده؟ چرا اینطور برخورد میکنی؟ این چندوقت چرا زودی عصبی میشی؟ چرا زودی قهر میکنی؟ چته خب؟ صداشو برد بالاتر گفت: _بابا جان! ول کن منو دیگه ! اصلا نمیخوام برای من کاری انجام بدی. خودم کور میشم چشمام و چهارتا میکنم این ظرفارو میگیرم جمعش میکنم میشورممممش.. اه! تو برو به ادارت برس تا امنیت ملیتون به خطر نیفته!! گفتم: + فاطمه جان! عزیزم.. صدات و بیار پایین. زشته بین درو همسایه. صداش و برد بالاتر داد زد گفت: _بزار همه بفهمن.. اصلا من خسته شدم.. اصلا من این جور زندگی کردن و نمیخوام.. میفهمی؟؟ محسن میفهمی حرفای من و !؟؟ نه والله! نمیفهمی !! عمرا اگر بفهمی که داخل این زندگی کوفتیه لامصب ذره ای آرامش ندارم!! میفهمی محسن؟؟ !! بهم آرامش بده بعد بیا حرف بزنیم. با دست بهش اشاره زدم آرومتر، اما مگه میشد جلوی کوهی از آتشفشان و اون لحظه گرفت.. خانومم با همون صدای بلند به حرفاش ادامه داد گفت: _پس کجاست اون همه آرامشی که شعارش رو دادی ! پس کجاست اون همه امنیتی که بهم قولش و دادی؟! من حتی توی این زندگی امنیت هم ندارم! آرامش که دیگه بخوره توی سرم. نخواستیم. اصلا حرفایی که زدی عملش کجاست؟! آرامشت و امنیتت تهش همین قدر بود؟ سرم و انداختم پایین چیزی نگفتم.. فاطمه ادامه داد گفت: _صبح تا شب برای امنیت و آرامش این مردم داری جون میکنی، اما زنت داخل خونه ت آرامش نداره ! زنت داخل خونه ت امنیت نداره! یه روز به خونمون حمله میکنن. یه روز گروگان میگیرن. یه روز برای خودت هزارتا مشکل بوجود میارن. یه روز مادرت و میدزدن ! یه روز منو میدزدن ! اگر لطف خدا نبود تا حالا همه ی ما 10 تا کفن پوسونده بودیم!! چرا همه ی خانوادت باید تاوان شغل تورو پس بدن؟ مگه ما چه گناهی کردیم؟ مگه من آدم نیستم که زندگی راحت داشته باشم؟ مگه ما جزء این مردم نیستیم؟