eitaa logo
کانال خبری بهشهرنو
4.5هزار دنبال‌کننده
45.5هزار عکس
13.4هزار ویدیو
178 فایل
📌کانالی براساس سلیقه بهشهری ها 🔸️اخبار و اطلاعیه های ادارات، سازمان ها و هیات ها 🔸️آخرین اخبار شهر و روستاهای بهشهر 🔸️جاذبه ها و مناطق گردشگری بهشهر 🔸️آداب و رسوم بهشهری ها 🔸️صدای مردم بهشهر 🔻ارتباط با ادمین کانال @Mehdi_hoseyni63
مشاهده در ایتا
دانلود
@kheymegahevelayat وقتی عاصف گفت داریوش و صابر اونور احساس خطر میکنن یه تکونی خوردم روم و کردم سمت عاصف، با تعجب بهش نگاه کردم گفتم: +چرا؟ _هر دوتا امروز کدفرستادند که وضعیت زیاد مناسبی ندارند. به فکر فرو رفتم... عاصف منتظر واکنش من بود. حدود سی ثانیه ای بینمون صحبتی رد و بدل نشد...عاصف با صدای آروم گفت: _چیزی نمیخوای بگی؟ چیکارش کنیم آقاعاکف؟ من نگران این دوتا هستم! +باید منتظر موند تا ببینیم ملک جاسم میخواد چیکار کنه. نمیتونیم همینجوری بی گدار به آب بزنیم. باید با حاج هادی جلسه بزارم. عاصف گفت: _امیدوارم زودتر این حفره رو پیدا کنیم. ضمنا، تا یادم نرفته یه چیزی رو بهت بگم. متهم هایی که مربوط به این پرونده میشدن و از مرز دستگیر کرده بودیم، از مشهد منتقل شدن به تهران و الآن هم در طبقه دوم هستند. +پایین بودم بچه ها گزارشش و دادن! چنددقیقه دیگه میریم سراغشون. زنگ بزن پایین به میثم بگو بیاد طبقه دوم ما داریم میریم اونجا تا در و بازش کنه. عاصف زنگ زد و به میثم خبرو رسوند. باهم رفتیم طبقه دوم، از پشت شیشه که فقط از بیرون به داخل مشخص بود، چشمم اول از همه افتاد به منوچهر. اتاق کناریشم یک نفر دیگه بود که قرار بود ملک جاسم و تحویل بگیره و ببره افغانستان اما صابر این و بست به جایی تا صداش در نیاد. از عاصف پرسیدم: +اسم این چیه؟ _خودش که چیزی نگفت. +خب.. پس...؟؟ _خانوم ایزدی چهرش و داد به سیستم و با سرچ اسمش اومد بالا. اسم این شخص برهان احمد بسیط هست. +رد کردن آدم ها از مرز کارشه؟ درسته؟ _آره. فقط اتباع و تحویل میگیره و از مرز میبره به سمت افغانستان و پاکستان. +مشکل ضدامنیتی نداره؟ چطور آدمیه؟ _ بعد از اینکه سیستم مشخصاتش و بهمون داد، بیوگرافیش و فرستادیم برای اداره تا از بچه های خودمون در بخش برون مرزی ضدجاسوسی استعلام بگیریم که از این برهان احمد بسیط چی دارن. گفتم: +چیزی ازش در اومد؟ عاصف گفت: _نه! سفید ارزیابی شده! ضمنا، با عواملمون در خاک افغانستان هم کانکت شدیم که اوناهم گفتند تنها خلافش همین بردن آدم ها هست. اهل مواد و اینا هم نیست. ظاهرا توی کارش حرفه ای هست. + به نظرم بخریمش تا برای ما کار کنه! یه بازجویی ازش کنیم، بعد چندروز اینجا نگهش میداریم و میفرستیم بره پی کارش. این فقط میتونه منبع خوبی باشه. همین. _الان چیکار کنیم؟ +با اداره هماهنگ میکنم، اگر بعد از بازجویی و عملیات روانی که روش پیاده شد چیزی ازش در اومد که خب حسابش با کرام الکاتبین هست و خیلی خوب بهش میرسیم تا حق مهمون نوازی رو ادا کنیم. اما اگر واقعا کارش همین رد کردن آدم ها بود، بهش پیشنهاد میدیم بیاد با ما کار کنه و منبع باشه برامون، پولی خوبی هم بهش میدیم. اگر قبول نکرد براش پرونده تشکیل میدیم تا مراحل قانونیش طی بشه و بره برای دادگاه. عاصف گفت: _اگر بشه که خیلی خوبه! چون مناطق مرزی رو خوب میشناسه.. پس ... حرف عاصف و قطع کردم گفتم: +این بنده خدارو خودت بازجوییش کن.. هر نکته مهمی از برهان احمد بسیط تونستی کشف کنی بهم بگو.. هرچند بعید میدونم چیزی داشته باشه! برای همین من بازجوییش نمیکنم.. پشیمون شدم. من میرم سراغ منوچهر سرفرصت.. چون حسابی باهاش کار دارم. _باشه. با عاصف برگشتیم بالا. داشتم کارام و انجام میدادم اما ذهنم خیلی درگیر بود.. کمی به فکر فرو رفتم. همه چیز و تا اینجا آنالیز کردم. هیچ کسی نمیدونست قرار هست چیکار کنم، حتی بچه های ۴۴۱۲ که با من کار میکردن،وَ همونطور که شما مخاطبان محترم خیمه گاه ولایت از اینجا به بعد رو نمیدونید قرار هست چه اتفاقی پیش بیاد. ساعت حدود یک بامداد بود و داشتم گزارشات اعضای ۴۴۱۲ رو بررسی میکردم ، دیدم موبایل مقتوله فائزه ملکی که توسط ملک جاسم کشته شده بود زنگ میخوره... این گوشی دست عاصف بود. کسی هم بهش زنگ نمیزد جز عزتی. عاصف گوشی رو داد بهم گفت: «آقاعاکف، افشین عزتی بازم داره تماس میگیره. چیکارش کنیم؟» گوشی رو گرفتم ازش گذاشتم روی سایلنت. گفتم: «حواستون باشه اگر کسی غیر از عزتی زنگ زد فورا بهم خبر بدید تا پیگیری کنیم ببینیم کیه !» نیم ساعت بعد، به خط کاریم پیامک اومد... نگاه به اسم ارسال کننده پیام کردم، بعد پیام و بازش کردم... متن پیام: «سلام آقای سلیمانی. ببخشید این وقت صبح وَ بد موقعی مزاحم شدم. از جایی که بهم گفته بودید همه ی اتفاقات درمورد اون موضوع رو با شخص شما درجریان بگذارم، باید بگم که فردا صبح قرار هست یه سری اتفاقاتی بیفته.» ارسال کننده اون پیامک، اونم در ساعت حدود ۱:۴۰ دقیقه بامداد معاون رییس سازمان اتمی کشور بود. با این خبر خواب از چشام پرید. بهش پیام دادم: «توضیحات بیشترو بنویس روی یک کاغذ، بعدش بفرست اداره ما. ان شاءالله به دستم میرسه.. شما هم برای هرگونه اقدامات جانبی آماده باشید و فعلا سازمان رو ترک نکنید.»