بسم الله الرحمن الرحیم
🔸🔸تقسیم🔸🔸
✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی
««قسمت چهارم»»
ساعت 8 صبح- ایستگاه پرستاری
سه نفر با کت و شلوار و با رفتاری خیلی خشک و رسمی وارد بیمارستان شدند و مستقیم سراغ ایستگاه پرستاری رفتند.
مرد اول: خسته نباشید.
پرستار: میتونم کمکتون کنم؟
مرد اول: حادثه تصادف دیشب ... میخوام لیست اسامی و کسانی که زنده موندند را ببینم.
پرستار: جناب لطفا کارت شناسایی!
مرد اول: بله. حتما. (کارتش را از بغل کتش درآورد و نشان داد)
پرستار: ممنون. این از لیست (یک برگه اسامی را به اون مرد نشون داد.) با من بیایید.
پرستار به همراه سه مرد پشت درِ بخشی که حادثه دیده ها خوابیده بودند ایستادند. هر سه مرد با دقت به همه افراد نگاه کردند.
مرد دوم: شما با اینا هم صحبت شدید؟
پرستار: من تازه اومدم. شیفتم تازه شروع شده.
مرد دوم: ما دنبال یه ایرانی میگردیم.
پرستار: نمیدونم. ولی تا ده دقیقه دیگه که تست پزشک شیفت صبح تمام شد، میتونید برید داخل و چک کنید.
دکتر در حال تست تصادفی ها بود و پس از معاینه، مطالبی در خلاصه وضعیت هر یک از آنها مینوشت. وقتی به تخت آخری که تخت بابک بود رسید، چند لحظه ایستاد و به چهره بابک زل زد.
یکی از آن سه مرد از پشت درب شیشه ای، در حال دقت در احوالِ پزشک و نفرِ آخر بود. تا اینکه پزشک تصمیم گرفت پرده را بکشد و یکی از پرستارها با صدای بلند به یکی از همکارانش چیزی گفت و آن همکار با آمپولی به آن طرف پرده رفت.
مردی که از بیرون داشت میپایید، احساس کرد خیلی چیز خاصی نیست و به خاطر همین به بقیه بیماران توجه کرد و کلا حواسش پرت شد.
وقتی پزشک کارش تمام شد، به همراه پرستار از آن بخش خارج شدند و به سایر بخش ها سر زدند.
پرستاری که آن سه مرد را همراهی میکرد، در را باز کرد و آن سه مرد را به داخل بخش راهنمایی کرد. آنها مستقیم به سراغ تصادفی ها رفتند و نفر به نفر آنها را چک کردند.
وقتی مشغول بودند و آرام آرام جلو می آمدند، یکی از آنها متوجه خالی بودن تخت آخر شد. فورا گفت: تخت آخر مگه پر نبود؟
پرستار: بله. یه نفر روی این تخت خوابیده بود.
تا پرستار اینو گفت، هر سه نفرشون سراغ تخت رفتند و دیدند وقتی پرده کشیده شده بوده، کسی که روی تخت آخر خوابیده بوده از در کنار تخت به بیرون فرار کرده.
مرد اول با عصبانیت: شما دو نفر از همین مسیر برین دنبالش. منم از در اصلی میرم.
اینو گفت و هر سه نفرشون شروع به دویدن کردند.
بابک که همچنان از درد رنج میبرد، در حال تند راه رفتن و دور شدن از ساختمان اصلی بیمارستان بود. به طرف پارکینگ رفت. یکی دو تا در ماشین را امتحان کرد اما دید قفل هستند و سراغ یکی دو تای دیگه رفت.
کسی که پشت یکی از مانیتورهای اتاق کنترل بیمارستان بود، بیسیم را برداشت و از پشت بیسیم به مرد اول گفت: قربان تو محوطه نمیبینمش. شاید پارکینگ باشه.
مرد اول گفت: خب دوربین های پارکینگ رو چک کن.
اتاق کنترل جواب داد: متاسفانه دوربین طبقه منفی یک ندارم.
بابک در طبقه منفی یک، در حال تست همه ماشین ها بود. درِ هیچ کدومش باز نبود. تا اینکه بابک دید یک ماشین در حال روشن شدن هست و خانم جوانی پشت فرمون نشسته.
فورا به طرفش رفت و سلام و حال و احوال کرد و گفت: خانم حاضرید به کسی که پول خرج و مخارج بیمارستانشو نداره و داره فرار میکنه، کمک کنید؟ حاضرید به کسی که مادر مریض و خواهرش تو خونه منتظرش هستن و چشمشون به در دوختن که داداششون برگرده، کمک کنین؟
دختره که معلوم بود زبون بابک رو فهمیده و در عین حال شوکه شده، آب دهنش قورت داد و یه نگا به سر تا پای بابک کرد. بابک متوجه به هم ریختگی ظاهرش شد و گفت: خانم اگه خدایی نکرده من مجرم و یا متهم بودم، الان باید به دستم دستنبد باشه و به پاهام هم زنجیر بسته باشند. ببینید هیچ دستنبد و زنجیری از من آویزون نیست.
لحظات برای بابک به کندی میگذشت و سه نفری که دنبالش بودند در حال نزدیک شدن به درب اصلیِ پارکینک بودند. چون خیلی تند تند دویده بودند، نفس نفس میزدند و عصبانی به نظر میرسیدند.
بابک که دلهره گرفته بود و صداش داشت میلرزید به دختره التماس میکرد و میگفت: خانم شما عکس یه آقایی رو از آیینه ماشینتون آویزون کردین و معلومه که خیلی دوستش دارین. مثل خواهر من. خواهر منم عکس منو انداخته تو گردنیش و الان منتظرمه. ازتون خواهش میکنم به من اعتماد کنین و فقط تا اون طرف دیوار بیمارستان منو ببرید. همین.
دختره که واقعا آچمز شده بود و حرفش نمیومد، نگاهی به عکس مردی که عکسش آویزون کرده بود انداخت و یه نگا به بابک کرد و گفت: مگه خرجت چقدر میشه؟ کلّ خرج و مخارجت با من.
🍁@news_basirat
ماشینشو خاموش کرد وخواست که از ماشین پیاده بشه و بابک را ببره که ادای دین کنه که یهو بابک متوجه شد اون سه نفر که به پارکینگ و طبقه همکف رسیده بودند در حال بررسی همه کنج و گوشه های پارکینگ هستند و فاصله و صداشون به بابک در حال نزدیک تر شدنه و الانه که بیان طبقه منفی یک.
بابک با صدای آهسته و تهِ گلو، به التماس افتاد: خانم من از دستشون فرار کردم. حتی اگه شما مخارج منو بدید بازم اونا دست از سر من بر نمیدارن و تحویل پلیسم میدن. شما که دوس ندارین هم پول بهشون بدید و هم من گرفتارشون بشم.
اون سه نفر، مثل سگِ پاسوخته همه جای طبقه هم کف پارکینگو گشتند. اثری از بابک پیدا نکردند. رییسشون گفت: بریم منفی1 .
دختره که هم دلش سوخته بود و هم نمیتونست اعتماد کنه، دستی به موهاش کشید و دور و برشو نگاه انداخت و گفت: اول باید ببینم چیزی باهات نباشه. چاقو... تفنگ... پول زیاد ... چه میدونم ... از این چیزا دیگه...
بابک: خانم من مسلمونم ... اگه به قرآن اعتقاد داری، به قرآن چیزی همرام نیست. اصلا بیا ... بفرما منو بگرد ... هر چی پیدا کردی مال خودت ... تفنگم کو؟ چاقوم کجا بود؟ پول چیه؟
صدای پای دو سه نفر اومد که دارن تند تند پله ها را سپری میکنن و به طبقه پایین میان.
بابک که دیگه فقط گریه نمیکرد با حالت بیچارگی گفت: خانم اگه تو هم مسلمونی، به قرآن قسمت دادم. من اگه آزاری داشتم، الان بهترین موقعیت بود که به شما آسیب بزنم و بزنم به چاک. لطفا کمکم کنید. خدا شوهرتو که عکسش تو ماشینت هست برات نگه داره.
دختره که حسابی تحت تاثیر قرار گرفته بود قبول کرد و گفت: به شرطی که تا به خیابون اصلی رسیدم، بپری پایین و بری رد کارت. باشه؟
بابک تا چراغ سبزو از دختره شنید، دست دختره رو گرفت و به طرف ماشین هدایت کرد تا بشینه تو ماشین. گفت: چشم خانم. چشم. فقط لطفا سریع تر. لطفا دکمه صندوق بزنین تا بخوابم تو صندوق.
دختره هم دکمه صندوق رو زد و بابک در یک چشم به هم زدن، پرید داخل صندوق و در را بست. دختره یه کم خودشو مرتب کرد و سوییچ انداخت و ماشینو روشن کرد و راه افتاد.
اون سه نفر رسیده بودند به طبقه منفی یک و داشتن میگشتند و همه جا را چک میکردند که متوجه روشن شدن ماشین شدند.
سه نفرشون ایستادند در مسیر ماشین تا ببینند چه کسی رانندش هست. هر سه نفرشون دستشون گذاشته بودند کنارکمرشون تا اگه لازم شد، فورا اسلحه بکشند.
بابک که تو صندوق عقب ماشین بود و داشت میلرزید، یادش افتاد که محمد بهش گفته بود: ما وقتی نامزد بودیم و قرار نبود دوستام فعلا متوجه بشن که مَحرم شدیم و فقط خانواده ها و اقوام خبر داشتند، وقتی میخواستیم از خونه بیاییم بیرون خیلی استرس داشتم. تا اینکه یه شب رفتم پیش یکی از طلبه هایی که قبلا باهاش همکلاس بودم و مشکلمو بهش گفتم. اونم اول کلی خندید. اما بعدش گفت «یه چیزی یادت میدم که اگه بخونی، نه کسی تو رو میبینه و نه کسی اونو میبینه. حتی شک هم نمیکنن.» بعدش گفت کلمه کلمه باهام تکرار کن که یاد بگیری « وَجَعَلْنَا مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا ...»
بابک صدای دندانهاش رو کنترل کرد و با خودش جملاتی را زمزمه میکرد: وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَيْنَاهُمْ فَهُمْ لَا يُبْصِرُونَ ... وَجَعَلْنَا مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَيْنَاهُمْ فَهُمْ لَا يُبْصِرُونَ ... وَجَعَلْنَا مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَيْنَاهُمْ فَهُمْ لَا يُبْصِرُونَ...
چشماشو بسته بود و میلرزید و دندوناش به هم فشرده بود و این جملات را از تهِ دل میخوند.
لحظاتی بعد، احساس کرد ماشین توقف کرد. نفسش بند اومد. تپش قلبش رفت بالا. تا اینکه دید درِ صندوق عقب باز شد و نور زیادی با شدت هر چه تمامتر به صورتش خورد. هوا و اکسیژن زیادی بهش رسید و یه نفس عمیق کشید و خیالش آسوده شد. وسط نور خورشید دید دختره با موهای پریشون که داشت باد میبرد ایستاده و سایه اش افتاده رو صورت بابک. دختره نگاهی به چهره عرق کرده بابک کرد و گفت: نمیدونم چرا اونا حتی به ما نگاه نکردند و راحت از کنارشون رد شدیم؟ تو واقعا بیچاره و ندار هستی؟ راستشو بگو!
بابک در حال خارج شدن از صندوق بود که لبخندی زد و سری تکون داد و گفت: خانم الهی خیر ببینید. الهی از شوهر و خانوادتون به جز خوش و خوبی نبینید. دعام همیشه پشت سرتونه.
دختره لبخندی زد و گفت: من شوهر ندارم. اون بابامه.
بابک گفت: حالا هر کی. ببخشید جسارت شد.
دختره پرسید: جایی داری بری؟ صبحونه خوردی؟
ادامه دارد...
🍁@news_basirat
♦️ امام على عليه السلام:
🔹 اگر كار كردن مايه زحمت است، پيوسته بي كار بودن نيز موجب فساد است.
📚 ميزان الحكمه، ج 9، ص 115.
#حدیث
⭕️به پویش بصیرت و سواد رسانه بپیوندید
🍁@news_basirat
♦️باز هم دروغ ❗️
عکس مربوط به ۱۰سال پیش فلسطین رو بجای اغتشاشات ایران جا زدن🤦♂🤦♂
#پایان_مماشات
⚠️ بصیرت، پاسخ به شبهات و شایعات
#آنتی_شبهه
⭕️به پویش بصیرت و سواد رسانه بپیوندید
🍁@news_basirat
📌خاطرات شهدا
✨توی نمازجماعت همیشه
صف اول می ایستاد.
همیشهتویجیبش
مهروتسبیحتربتداشت.
گاهیوقتهاکهبههردلیلی
تویجیبشنبود،موقعنمازدرحسینیه
پادگان دنبال مهر تربت می گشت.
وقتی که پیدا می کرد،
این شعررازمزمه می کرد:
تا توزمین سجده ای،سربههوانمیشوم ☺️
شهید محسن حججی
کتاب:سرمشق📕
#شهید
#معرفی_کتاب
⭕️به پویش بصیرت و سواد رسانه بپیوندید
🍁@news_basirat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️عنصر اصلی عملیات تروریستی شاهچراغ (ع) از کجا هدایت میشد؟
🔹جزئیاتی از نحوه ورود عوامل تروریستی حادثه شاهچراغ (ع)
#پایان_مماشات
#آنتی_شبهه
⭕️به پویش بصیرت و سواد رسانه بپیوندید
🍁@news_basirat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️سرانجام اغتشاشاتِ اخیر چه خواهد شد؟!
⁉️ قدرت جمهوری اسلامی بعد از فتنه۸۸ به چه سمتی رفت؟!
‼️ ماحصل فتنه؛ ریزش یا رویش؟!
⁉️ بچههای جبهه انقلاب از چه زمانی وارد میدان مستندسازی، عکاسی، طراحی و... شدند؟
#پایان_مماشات
#لبیک_یا_خامنه_ای
⭕️به پویش بصیرت و سواد رسانه بپیوندید
🍁@news_basirat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️جهاد تبیین
🔹جهاد تبیین در برابر محتوای دروغ
نظم جدید جهانی در جریان است
🔸این همه دروغ، این همه خلاف واقع، این همه حرفهای انحرافی، این همه تهمت، برای این است که دشمن برای این ذهنِ فعّال محتوا درست کند.
#لبیک_یا_خامنه_ای
⭕️به پویش بصیرت و سواد رسانه بپیوندید
🍁@news_basirat
Sobhe Omid.mp3
10.21M
🎧━━━━━━●───────
⇆ㅤ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤ↻
♡ ㅤ ❍ㅤ ⎙ㅤ ⌲
ˡᶦᵏᵉ ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ ˢᵃᵛᵉ ˢʰᵃʳᵉ
✨ صبحت بخیر آقای من
#امام_زمان
⭕️به پویش بصیرت و سواد رسانه بپیوندید
🍁@news_basirat
♦️اقامه نماز جماعت بیرون استادیوم احمد بن علی کشور قطر پیش از شروع مسابقه فوتبال ایران🇮🇷 - ولز🏴
#جام_جهانی
⭕️به پویش بصیرت و سواد رسانه بپیوندید
🍁@news_basirat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️ پیام هواداران به بازیکنان تیم ملی قبل از بازی با ولز
#جام_جهانی
⭕️به پویش بصیرت و سواد رسانه بپیوندید
🍁@news_basirat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️دلقکهایی که حتی فارسی بلد نیستن :)
اومدن جفتک بندازن علیه تیم ملی
#جام_جهانی
⭕️به پویش بصیرت و سواد رسانه بپیوندید
🍁@news_basirat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️سرود ملی بر لبان قهرمانان تیم ملی فوتبال
🔸گریه هواداران ایرانی هنگام پخش سرود ملی ایران
#جام_جهانی
⭕️به پویش بصیرت و سواد رسانه بپیوندید
🍁@news_basirat
2022hamed-mahzarnia-ghahremane(2).mp3
3.39M
🎧━━━━━━●───────
⇆ㅤ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤ↻
♡ ㅤ ❍ㅤ ⎙ㅤ ⌲
ˡᶦᵏᵉ ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ ˢᵃᵛᵉ ˢʰᵃʳᵉ
✨ ایران ما تا همیشه قهرمان میمونه 🇮🇷
#جام_جهانی
#برای_ایران
⭕️به پویش بصیرت و سواد رسانه بپیوندید
🍁@news_basirat
♦️🇮🇷 تا پای جان برای ایران
⚽️ پیروزی افتخار آفرین ملی پوشان مبارک باد.
#جام_جهانی
#تا_پای_جان_برای_ایران
⭕️به پویش بصیرت و سواد رسانه بپیوندید
🍁@news_basirat
Hamed Mahzarnia Ghahremane Irani [ musicmedia.ir ] 320.mp3
8.56M
♦️یا علی بگو
حماسه ای به پا کن دوباره❤️⚽
#جام_جهانی
#برای_ایران
⭕️به پویش بصیرت و سواد رسانه بپیوندید
🍁@news_basirat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️ سجده شکر بازیکنان تیم ملی بعد از پیروزی مقابل ولز
#جام_جهانی
#برای_ایران
⭕️به پویش بصیرت و سواد رسانه بپیوندید
🍁@news_basirat
♦️تصویر حاج قاسم سلیمانی در ورزشگاه احمد بن علی قطر در روز برد تیم ملی ایران
#برای_ایران
#جام_جهانی
#جلوه_سلیمانی
⭕️به پویش بصیرت و سواد رسانه بپیوندید
🍁@news_basirat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 این برد شیرین را در روز جمعه به محضر حضرت بقية الله الاعظم كه صاحب اصلی این مملکت علوی هستن و شما وطن دوستان عزیز تبریک عرض میکنیم🎉
#قطر۲۰۲۲
#ایران_من
⭕️به پویش بصیرت و سواد رسانه بپیوندید
🍁@news_basirat
♦️توییت های بازيکنان ایران بعد از پیروزی....
#قطر۲۰۲۲
#ایران_من
#تویتر
⭕️به پویش بصیرت و سواد رسانه بپیوندید
🍁@news_basirat
♦️تتوی روزبه چشمی :
با من از ایران بگو🇮🇷
⭕️به پویش بصیرت و سواد رسانه بپیوندید
🍁@news_basirat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همخوانی سرود ملی توسط نیروهای پلیس و مردم در جشن پیروزی تیم ملی
#جام_جهانی
#برای_ایران
⭕️به پویش بصیرت و سواد رسانه بپیوندید
🍁@news_basirat
13.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
جنگ کافیه!!!
⛔️STOP⛔️
موزیک ویدئوی come back در آستانه بازی دوم تیم ملی در جام جهانی منتشر شد
نماهنگی مفهومی ... حتما ببینید👌
🇮🇷 #برای_ایران 🇮🇷
⭕️به پویش بصیرت و سواد رسانه بپیوندید
🍁@news_basirat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️عصبانیت عجیب مجریان اینترنشنال از برد ایران:
🔹به تیم ملی تبریک نمیگویم. حتی نمیتوانم خسته نباشید بگویم به بازیکنان تیم ملی. من به هیچ وجه بازی ایران را نمیبینم یعنی میبینم اما فقط به این دلیل که ببینم چه عکسالعملی نشان میدهند.
⭕️به پویش بصیرت و سواد رسانه بپیوندید
🍁@news_basirat
♦️مادر شهیدان خالقی پور: بچه های تیم ملی به قولی که به من دادند عمل کردند
🔹روز جمعه و نگاه امام زمان بود که بچه ها توانستند ببرند و به رهبرم عزیزم تبریک میگم و امیدوارم خستگی شان در آمده باشد.
🔸️از بچه های گلم و ملی پوشان عزیزم تشکر می کنم و از آن ها میخواهم دست هم را بگیرند و مثل امروز که بازی کردند آمریکا را هم ببرند و دل همه مردم را شاد کنند.
🔹️این چند روز که دلم گرفته بود ولی خدا را شکر امروز دلم شاد شد و این پیروزی هم برای همه ملت ایران مبارک باشد.
#برای_ایران
#پرچم_ایران_بالاست
⭕️به پویش بصیرت و سواد رسانه بپیوندید
🍁@news_basirat