نونوالقلـــــ🖋ـــــم♨️
نگاهم به سیب های سرخ روی میز است و گوشم پی حرف های صد من یک غاز دخترحاجی!
-زن حاجی گفت بیام اینجا بهت بگم فخری جون.
بی تفاوت نگاهی به صورتش می اندازم:
-دخترحاجی. فکر نمیکنم برای امرخیرتون باید بامن صحبت کنید.یکه میخورد ولی خود را نمیبازد.چه عجوزه ایست این گوهر .برای برادر نصفه نیمه اش بدون اذن و اجازه حاجی امده خواستگاری.
_فخری جون. الهی قربونت بشم . من اومدم باخودت حرف بزنم تا راه برا فریدون هموار شه.
_برید با میرزا محمد حرف بزنید.بعدشم سوسن مگه زن نیس؟ با اون صحبت میکردید حداقل دخترحاجی!
دختر حاجی را باغیظ میگویم که حساب کار دستش بیاید.وبعد بلند میشوم و میگویم: عزت زیاد .بلند میشود و چادر و روبنده اش را می پوشد.: ممنون از راهنماییت فخری جون . انشاالله بله برون میبینمت.
پوزخند نامحسوسی میزنم و دردلم میگویم:هه! بله برون. کور خوندی دخترحاجیدبا صدای در اتاق از جا میپرم و سریع به اتاقم میروم . پشت میز مینشینم و کاغذ و قلمم را برمیدارم .
میخواهم برای عیسی نامه بنویسم که این یکی هم دک شد . حالا باید دوباره پا پیش بگذارد تا میرزا موافقت کند!
سکینه را صدا میکنم:
-بله خانوم؟
_سکینه خوب گوشاتو وا کن . بی اذن و اجازه سوسن خانوم میری زرگری حاجی محمودی این نامه رو میدی به میرزا عیسی میگی از طرف منه .
بعدشم میری کبابی بازار . ده سیخ کباب میگیری میای انعامتم سرجاشه..
_اخه خانوم.. سوسن خانوم بفهمن بی اذن و اجازشون رفتم جایی فلکم میکنن اخمهایم در هم میرود:
سوسن با من. زود باش سکینه برو دیگه
سری تکان میدهد. (چشم خانوم .)
سری تکان میدهم و چیزی نمیگویم...
سوسن بیچاره بارها گفته نباید دلم را به این عیسیای بی سر وپا خوش کنم. اما.. عشق که پولدار و بی پول نمیشناسد!روزی که عیسی به طلبم امد . میرزا محمد تندی کرد و پسش زد. اما این بار نباید پا پس میکشید.
به قلمِ #ڪافنون
#رمان_انلاین
#ادامه_رمان_درلینک_زیر👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3360358432Ce9b5dbe1dd
#پی_دی_اف_ازش_نیست_رمان_انلاینه👌👌