#داستانگ_شب
#حکایت_قدیمی
بهلول سکه طلائی در دست داشت و با آن بازی می نمود. شیادی چون شنیده بود بهلول دیوانه است جلو آمد و گفت: اگر این سکه را به من بدهی در عوض ده سکه را که به همین رنگ است
به تومی دهم!!
بهلول چون سکه های او را دید دانست که سکه های او از مس است و ارزشی ندارد به آن مرد گفت به یک شرط قبول می نمایم!
سپس گفت: اگر سه مرتبه مانند الاغ عرعر
کنی. شیاد قبول نمود و مانند خر عرعر نمود!
بهلول به او گفت: تو با این خریت فهمیدی سکه ای که در دست من است از طلاست چگونه من نفهمم که سکه های تو از مس است؟!
✨ #شبتان_پر_از_عطر_خدا🌙
ارسالی:#کربلایی_سلیمان_قزلسفلو_از_زمین_شاهی
منتظر داستانک های شما هستیم
👈لطفا کانال مینوminoo نیوز را به دوستان❤️ خوبتان معرفی کنید🙏
#شب_خوش
✅مینودشت زیبا👇
https://eitaa.com/newsminoodasht
#داستانگ_شب
می گویند: مسجدی می ساختند، بهلول سر رسید و پرسید: چه می کنید؟گفتند: مسجد می سازیم.
🔹گفت: برای چه؟ پاسخ دادند: برای چه ندارد، برای رضای خدا.
بهلول خواست میزان اخلاص بانیان خیر را به خودشان بفهماند، محرمانه سفارش داد سنگی تراشیدند و روی آن نوشتند «مسجد بهلول» شبانه آن را بالای سر در مسجد نصب کرد.
سازندگان مسجد روز بعد آمدند و دیدند بالای در مسجد نوشته شده است «مسجد بهلول». ناراحت شدند؛ بهلول را پیدا کردند و به باد کتک گرفتند که زحمات دیگران را به نام خودت قلمداد می کنی؟
بهلول گفت: مگر شما نگفتید که مسجد را برای خدا ساخته ایم؟ فرضا مردم اشتباه کنند و گمان کنند که من مسجد را ساخته ام، خدا که اشتباه نمی کند.
✨ #شبتان_پر_از_عطر_خدا🌙
ارسالی:#کربلایی_مجید_شمس_از_مینودشت
منتظر داستانک های شما هستیم
👈لطفا کانال مینوminoo نیوز را به دوستان❤️ خوبتان معرفی کنید🙏
#شب_خوش
✅مینودشت زیبا👇
https://eitaa.com/newsminoodasht
#داستانگ_شب
✅حکایت خیلی هاست ...
✍فردی هنگام راه رفتن پایش به سکهای خورد . تاریک بود ، فکر کرد طلاست . کاغذی را آتش زد تا آن را ببیند . دید ۲ ریالی است بعد دید کاغذی که آتش زده هزار تومانی بوده گفت : چی را برای چی آتش زدم .و این حکایت زندگی خیلی از ماهاست که چیزهای با ارزش را برای چیزهای بیارزش آتش میزنیم ، و خودمان هم خبر نداریم .
آرامش امروزمان را فدای چشم و هم چشمی ها و مقایسه کردن های خود میکنیم ، و سلامتی امروزمان را با استرسها و نگرانی های بیمورد به خطر میاندازیم .
✨ #شبتان_پر_از_عطر_خدا🌙
ارسالی:#یحیی_غلام_از_تیغ_زمین
منتظر داستانک های شما هستیم
👈لطفا کانال مینوminoo نیوز را به دوستان❤️ خوبتان معرفی کنید🙏
#شب_خوش
✅مینودشت زیبا👇
https://eitaa.com/newsminoodasht
#داستانگ_شب
با دلت سراغ خدا برو
مردی میخواست کاملا خدا را بشناسد.
ابتدا سراغ افراد و کتابهای مذهبی رفت، اما هرچه جلوتر رفت گیجتر شد.
افراد و کتابهای نوع دیگر را نیز امتحان کرد، اما به جایی نرسید.
خسته و ناامید راه دریا را در پیش گرفت. کنار ساحل کودکی را دید که مشغول پرکردن سطل آب کوچکی از آب دریا بود.
سطل پر و سرریز میشد. اما کودک همچنان آب میریخت.
مرد پرسید:
چه میکنی؟
کودک جواب داد:
به دوستم قول دادم همه آب دریا را در این سطل بریزم و برایش ببرم.
تصمیم گرفت پسر را نصیحت کند و اشتباهش را به او بگوید.
اما ناگهان به اشتباه خود پی برد که میخواست با ذهن کوچکش خدا را بشناسد و کل جهان را در آن جا دهد. فهمید که با دلش باید به سراغ خدا برود.
به کودک گفت:
من و تو در واقع یک اشتباه را مرتکب شدهایم و به ظرفیتها توجه نکردیم.
هرچه اندیشی پذیرای فناست
آنچه در اندیشه ناید آن خداست
✨ #شبتان_پر_از_عطر_خدا🌙
ارسالی:#کربلایی_ابوطالب_سرایلو_از_دوجوز
منتظر داستانک های شما هستیم
👈لطفا کانال مینوminoo نیوز را به دوستان❤️ خوبتان معرفی کنید🙏
#شب_خوش
✅مینودشت زیبا👇
https://eitaa.com/newsminoodasht
#داستانگ_شب
قیمت تجربه
مهندسی بود که در تعمیر دستگاه های مکانیکی استعداد و تبحر داشت. او پس از۳۰ سال خدمت صادقانه با یاد و خاطری خوش باز نشسته شد. دو سال بعد، از طرف شرکت درباره رفع اشکال به ظاهر لاینحل یکی از دستگاه های چندین میلیون دلاری با اوتماس گرفتند. آنها هر کاری که از دستشان بر می آمد انجام داده بودند و هیچ کسی نتوانسته بود اشکال را رفع کند بنابراین....
نومیدانه به او متوسل شده بودند که در رفع بسیاری از این مشکلات موفق بوده است.
مهندس، این ا مر را به رغبت می پذیرد. او یک روز تمام به وارسی دستگاه می پردازد. و در پایان کار، با یک تکه گچ علامت ضربدر روی یک قطعه مخصوص دستگاه می کشد. و با سربلندی می گوید: اشکال اینجاست. آن قطعه تعمیر می شود و دستگاه بار دیگر به کار می افتد.
مهندس دستمزد خود را ۵۰۰۰۰ دلار معرفی می کند.
حسابداری تقاضای ارائه گزارش و صورتحساب مواد مصرفی می کند
و او بطور مختصر این گزارش را می دهد:
بابت یک قطعه گچ: ۱ دلار و بابت
دانستن اینکه ضربدر را کجا بزنم: ۴۹۹۹۹ دلار !
✨ #شبتان_پر_از_عطر_خدا🌙
ارسالی:#کربلایی_بشیر_قزلسفلو_از_قلعه_قافه
منتظر داستانک های شما هستیم
👈لطفا کانال مینوminoo نیوز را به دوستان❤️ خوبتان معرفی کنید🙏
#شب_خوش
✅مینودشت زیبا👇
https://eitaa.com/newsminoodasht
#داستانگ_شب
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
مردی خانه بزرگی خرید. مدتی نگذشت خانه اش آتش گرفت و سوخت. رفت و خانه دیگری با قرض و زحمت خرید. بعد از مدتی سیلی در شهر برخاست و تمام سیلاب شهر به خانه او ریخت و خانهاش فرو ریخت.
شیخ را ترس برداشت و سراغ عارف شهر رفت و راز این همه بدبیاری و مصیبت را سوال کرد.
ابو سعید ابوالخیر گفت: خودت میدانی که اگر این همه مصیبت را آزمایش الهی بدانیم، از توان تو خارج است و در ثانی آزمایش مخصوص بندگان نیک اوست.
💠 شیخ گفت: تمام این بلاها به خاطر یک لحظه آرزوی بدی است که از دلت گذشت و خوشحالی ثانیهای که بر تو وارد شده است.
شیخ گفت:
🔻 روزی خانه مادرت بودی، از دلت گذشت که، خدایا مادرم پیر شده است و عمر خود را کرده است، کاش میمرد و من مال پدرم را زودتر تصاحب میکردم.
🔻 زمانی هم که مادرت از دنیا رفت، برای لحظهای شاد شدی که میتوانستی، خانه پدریات را بفروشی و خانه بزرگتری بخری. تمام این بلاها به خاطر این افکار توست.
مرد گریست و سر در سجده گذاشت و گفت: خدایا من فقط فکر عاق شدن کردم، با من چنین کردی اگر عاق میشدم چه میکردی؟؟!! سر بر سجده گذاشت و توبه کرد.
✨ #شبتان_پر_از_عطر_خدا🌙
ارسالی:#کربلایی_قنبر_نریمانی_از_تیغ_زمین
منتظر داستانک های شما هستیم
👈لطفا کانال مینوminoo نیوز را به دوستان❤️ خوبتان معرفی کنید🙏
#شب_خوش
✅مینودشت زیبا👇
https://eitaa.com/newsminoodasht
#داستانک_شب
💠نمک خدا
🔸مرد همانطور که خمیازه می کشید خدمت ملامحمد تقی مجلسی رسید و داستان همسایه عرق خور و قماربازش را تعریف کرد.
- بله جناب شیخ، شب ها آسایش و خواب نداریم چه کنیم؟
- امشب همسایه و دوستانش را برای شام دعوت کن! من هم خواهم آمد!
مرد عطار همان کار را انجام داد. همسایه تا وارد اتاق خانه شد شیخ را دید. به سمت دوستانش برگشت و آرام گفت:
- می خواهم روی شیخ را کم کنم!
با صدای صاف کرده گفت:
- شیوه ای که شما در زندگی دارید درست است؟ یا کاری که ما انجام می دهیم؟! ما عرق می خوریم و قمار می کنیم اما نمک کسی را بخوریم به او خیانت نمی کنیم!
ملامحمد تقی مجلسی گفت:
- من این مطلب را قبول ندارم!
- چرا؟ عین حقیقت و به خدا قسم راست گفتم!
شیخ چند لحظه مکث کرد و پاسخ داد:
- تا به حال نمک خدا را خورده اید؟!
سکوت اتاق را فراگرفت. پس از چند دقیقه همسایه و دوستانش آرام از خانه مرد عطار بیرون آمدند.
فردای آن شب مرد همسایه قمارباز، سرافکنده و غسل کرده برای توبه در خانه ملامحمد تقی را زد.
✨ #شبتان_پر_از_عطر_خدا🌙
ارسالی:#کربلایی_بابا_رضایی_از_آهنگر_محله
منتظر داستانک های شما هستیم
👈لطفا کانال مینوminoo نیوز را به دوستان❤️ خوبتان معرفی کنید🙏
#شب_خوش
✅مینودشت زیبا👇
https://eitaa.com/newsminoodasht
#داستانک_شب
حکایت ✏️
در یكی از آبادیهای اربابی ظالم و ستمگر بود. او یك روز حكم میكند رعیتها جفتی دو من كره برای سر سلامتی او بیاورند.
رعیتها هم چیزی نداشتند. هرچه فكر میكنند چه كنند عقلشان به جایی نمیرسد. آخرش میروند و دست به دامن كدخدا میشوند و از او میخواهند كه پیش ارباب برود و بخواهد كه آنها را ببخشد و از دادن كره معافشان كند.
كدخدا هم بادی به غبغب میاندازد و قول میدهد كه كارشان را درست كند و پیش ارباب برود.
كدخدا پیش ارباب میرود و میگوید: "ارباب! رعیتها امسال كار زیادی ندارند، قوهشان نمیرسد جفتی دو من كره بدهند یك لطفی بهشان بكن".
مالك از خدا بیخبر هم كه رعیتهاش را خوب میشناخته و میدانسته كه چقدر صاف و صادقند میگوید: "والله كدخدا هرچه فكر میكنم ترا ناراضی بفرستم دلم راضی نمیشه، برو به رعیتها بگو كره را بهشان بخشیدم جفتی دومن روغن بیارن!"
كدخدا هم به خیال اینكه برای رعیتها كاری كرده خوشحال و خندان میآید و رعیتها را جمع میكند و میگوید: "مردم! هی بگید كدخدا آدم خوبی نیست، رفتم پیش ارباب آنقدر التماس كردم تا راضی شد به جای دو من كره، دو من روغن بدین! حالا برید و به جان من دعا كنين!
✨ #شبتان_پر_از_عطر_خدا🌙
ارسالی:#کربلایی_بابا_رضایی_از_آهنگر_محله
منتظر داستانک های شما هستیم
👈لطفا کانال مینوminoo نیوز را به دوستان❤️ خوبتان معرفی کنید🙏
#شب_خوش
✅مینودشت زیبا👇
https://eitaa.com/newsminoodasht
#داستانک_شب
از تو حرکت از خدا برکت
⛓🕊حکایت
مشهورترین حکایتی که در خصوص این ضرب المثل بیان شده چنین است:
شخص ساده لوحی مکرر شنیده بود خداوند متعال رزق و روزی بندگان را میرساند.
به هین خاطر به این فکر افتاد که به گوشه ای رفته، مشغول عبادت شود و از خداوند روزی خود را بگیرد.
به همین قصد یک روز از صبح به مسجد رفت و مشغول عبادت شد.
همین که ظهر رسید از خداوند طلب طعام کرد ولی هرچه به انتظار نشست برایش طعامی نرسید.
تا اینکه شام شد و او باز از خدا طلب خوراکی برای شام کرد و چشم به راه ماند و خبری نشد.
چند ساعتی از شب گذشته بود که درویشی وارد مسجد شد در پای ستونی نشست، شمعی روشن کرد و از کیسه خود غذایی بیرون آورد و شروع به خوردن کرد.
مرد که از صبح با شکم گرسنه از خدا طلب روزی کرده بود و در تاریکی چشم به غذا خوردن درویش دوخته بود، دید درویش نیمی از غذای خود را خورد و عنقریب نیم دیگر را هم خواهد خورد.
مرد بی اختیار سرفه ای کرد و درویش که صدای سرفه را شنید گفت:
هر که هستی بفرما پیش.
مرد بینوا که از گرسنگی داشت میلرزید پیش آمد و مشغول خوردن شد.
وقتی سیر شد ، درویش شرح حالش را پرسید و آن مرد هم حکایت خود را تعریف کرد.
درویش به آن مرد گفت :
فکر کن تو اگر سرفه نکرده بودی من از کجا میدانستم تو در مسجد هستی تا به تو تعارف کنم و تو هم به روزی خودت برسی ؟ شکی نیست که خدا روزی رسان است ولی تو هم باید یک حرکتی بکنی تا روزیت را به دست آوری.
ضرب المثل مرتبط:
خدا روزی رسان است، ولی یک سرفه ای هم باید کرد🦋💙
#حرکت
#خدا
✨ #شبتان_پر_از_عطر_خدا🌙
ارسالی:#کربلایی_قنبر_نریمانی_از_تیغ_زمین
منتظر داستانک های شما هستیم
👈لطفا کانال مینوminoo نیوز را به دوستان❤️ خوبتان معرفی کنید🙏
#شب_خوش
✅مینودشت زیبا👇
https://eitaa.com/newsminoodasht
#داستانک_شب
مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید می ترسد🌿💚
در داستانهایی از گذشته، آورده شده که تعداد زیادی موش به خانهای حملهکرده بودند. یک گربه متوجه حضور آنها شد و به آنجا رفت. گربه تا میتوانست موشها را شکار کرد و دلی از عزا درآورد. کشتار بیرحمانه گربه، به گوش موشها رسید و همه را به وحشت انداخت. موشها که یکدیگر را از این واقعه خبردار کرده بودند، همگی از ترس به سوراخهایی پناه بردند.
گربه که متوجه ترس و پنهان شدن موشها شد فکری کرد تا با یک ترفند و حیله آنها را از سوراخها بیرون بکشد. بنابراین بالای دیواری رفت، از میخی آویزان شد و خود را به مردن زد.
اما یک موش که کمی زرنگتر از بقیه بود مخفیانه گربه را پاییده و متوجه نیرنگ او شده بود. موش کوچک رو به گربه کرد و به او گفت :” این کار تو بیفایده است. من حتی از مرده تو هم فاصله می گیرم.” موشی که از چنگ گربه ای خلاصی یافت، حتی از جنازه گربه هم میترسد!
♦ حالا داستان مارگزیده هم داستان مردی است که در حادثه ای ماری او را گزیده بود. پس از آن حتی اگر ریسمانی را هم می دید، از ترسش فریاد می زد: مار مار !! اینگونه شد که ضرب المثل: “مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید میترسد” بر سر زبانها افتاد.
✨ #شبتان_پر_از_عطر_خدا🌙
ارسالی:#کربلایی_بشیر_قزلسفلو_از_قلعه_قافه
منتظر داستانک های شما هستیم
👈لطفا کانال مینوminoo نیوز را به دوستان❤️ خوبتان معرفی کنید🙏
#شب_خوش
✅مینودشت زیبا👇
https://eitaa.com/newsminoodasht
#داستانک_شب
روزی در دُر گرانبهای پادشاه لکه سیاهی مشاهده شد هر کاری درباریان کردند نتوانستد رفع لکه کنند هر جایی وزیر مراجعه کرد کسی علت را نتوانست پیدا کند تا
مرد فقیری گفت من میدانم چرا دُر سیاه شده
پس مرد فقیر را پیش پادشاه بردند او به پادشاه گفت در دُر گرانبهای شما کرمی هست که دارد از آن میخورد
پادشاه به او خندید و گفت
ای مردک مگر میشود در دُر کرم زندگی کند ولی مرد فقیر گفت ای پادشاه من یقین دارم کرمی در آن وجود دارد
پادشاه گفت اگر نبود گردنت را میزنم و مرد بیچاره پذیرفت وقتی دُر را شکافتند دیدند کرمی زیر قسمت سیاهی رنگ وجود دارد
پادشاه از دانایی مرد فقیر خوشش آمد و دستور داد او را در گوشه ای از آشپزخانه جا دهند و مقداری از پس مانده غذاها نیز به او دادند
روز بعد پادشاه سوار بر اسب شد و رو به مرد فقیر کرد و گفت این بهترین اسب من است نظرت تو چیست مرد فقیر گفت بهترین در تند دویدن هست ولی یه ایرادی نیز دارد پادشاه گفت چه ایرادی
فقیر گفت در اوج دویدن اگر هم باشد وقتی رودخانه را دید به درون رودخانه میپرد پادشاه باورش نشد و برای امتحان اسب و صحت ادعای مرد فقیر سوار بر اسب از کنار رودخانه ای گذشت
که اسب سریع خودش را درون آب انداخت
پادشاه از دانایی مرد فقیر متعجب شد و یک شب دیگر نیز او را در محل قبلی با پس مانده غذا جا داد و روز بعد خواست تا او را بیاورند .
وقتی نزد پادشاه آمد پادشاه از او سوال کرد ای مرد دیگر چه میدانی مرد که به شدت میترسید با ترس گفت
میدانم که تو شاهزاده نیستی پادشاه به خشم آمد و او را به زندان افکند ولی چون دو مورد قبل را درست جواب داده بود پادشاه را در پی کشف واقعیت وا داشت و پادشاه نزد مادرش رفت و گفت ای مادر راستش را بگو من کیستم این درست است که شاهزاده نیستم
مادرش بعد کمی طفره رفتن گفت حقیقت دارد پسرم چون من و شاه بی بهره از داشتن بچه بودیم و از به تخت نشستن برادرزاده های شاه حراس داشتیم وقتی یکی از خادمان دربار تو را به دنیا آورد تو را از او گرفتیم و گفتیم ما بچه دار شدیم و بدین طریق راز شاهزاده نبودن پادشاه مشخص شد
پادشاه بار دیگر مرد فقیر را خواست ولی این مرتبه برای چگونگی پی بردن به این وقایع بود و به مرد فقر گفت چطور آن دُر و اسب و شاهزاده نبودن مرا فهمیدی
مرد فقیر گفت دُر را از آنجایی که هر چیزی تا از درون خودش خراب نشود از بین نمیرود را فهمیدم
و اسب را چون پاهایش پشمی بود و کُلک داشتند فهمیدم که این اسب در زمان کُره ای چون اسب ها و گاومیش ها یک جا چرا میکردن با گاومیشی اُنس گرفته و از شیر گاومیش خورده بود و به همین خاطر از آب خوشش
می آید
سپس پادشاه گفت اصالت مرا چگونه فهمیدی،
مرد فقیر گفت
موضوع اسب و دُر که برایت مهم بودند را گفته بودم ولی تو دو شب مرا در گوشه ای از آشپزخانه جا دادی و پاداشی به من ندادی و این کار دور از کرامت یک شاهزاده بود و من هم فهمیدم تو شاهزاده نیستی....!!
آری اکثر خصایص ذاتی است یعنی در خون طرف باید باشد
اصالت به ریشه است...
✨ #شبتان_پر_از_عطر_خدا🌙
ارسالی:#کربلایی_بشیر_قزلسفلو_از_قلعه_قافه
منتظر داستانک های شما هستیم
👈لطفا کانال مینوminoo نیوز را به دوستان❤️ خوبتان معرفی کنید🙏
#شب_خوش
✅مینودشت زیبا👇
https://eitaa.com/newsminoodasht
#داستانک_شب
ملانصرالدین
ملانصرالدین هر روز در بازار گدایی میکرد و مردم با نیرنگی٬ حماقت او را دست میانداختند. دو سکه به او نشان میدادند که یکی شان طلا بود و یکی از نقره. اما ملا نصرالدین همیشه سکه نقره را انتخاب میکرد. این داستان در تمام منطقه پخش شد. هر روز گروهی زن و مرد میآمدند ودو سکه به او نشان می دادند و ملا نصرالدین همیشه سکه نقره را انتخاب میکرد. تا اینکه مرد مهربانی از راه رسید و از اینکه ملا نصرالدین را آنطور دست میانداختند٬ ناراحت شد. در گوشه میدان به سراغش رفت و گفت: هر وقت دو سکه به تو نشان دادند٬ سکه طلا را بردار. اینطوری هم پول بیشتری گیرت میآید و هم دیگر دستت نمیاندازند. ملا نصرالدین پاسخ داد: ظاهراً حق با شماست٬ اما اگر سکه طلا را بردارم٬ دیگر مردم به من پول نمیدهند تا ثابت کنند که من احمق تر از آنهایم. شما نمیدانید تا حالا با این کلک چقدر پول گیر آوردهام.
«اگر کاری که می کنی٬ هوشمندانه باشد٬ هیچ اشکالی ندارد که تو را احمق بدانند.»
✨ #شبتان_پر_از_عطر_خدا🌙
ارسالی:#کربلایی_بابا_رضایی_از_آهنگر_محله
منتظر داستانک های شما هستیم
👈لطفا کانال مینوminoo نیوز را به دوستان❤️ خوبتان معرفی کنید🙏
#شب_خوش
✅مینودشت زیبا👇
https://eitaa.com/newsminoodasht