InShot_۲۰۲۳۰۸۰۸_۱۹۳۷۰۳۱۱۹_۰۸۰۸۲۰۲۳.mp3
8.35M
#حامد_کوچولو_آرومباش👦🏻
༺◍⃟😊჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد:عصبانی نباش😍
#داستان
#داستان_شب
#گروهسنی_۵_۱۰
#قصه
#گوینده:معینالدینی
#نویسنده: آیناز افسون نژاد
༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
😍#حامد_کوچولو_آرومباش
داستان امشب ما راجع به یه پسر کوچولوی بامزه هست که گاهی اوقات عصبی میشه و نمیتونه عصبانیتشو آروم کنه. اسم این پسر کوچولوی داستان ما هست حامد
حامد کوچولوی قصه ما همیشه عصبی به نظر میاد
گاهی اوقات به خاطر این عصبی میشه که نتونسته کارتون مورد علاقه ش رو ببینه🖥 و وقتی کسی بهش میگه: «این کارتون هم قشنگه این رو ببین»,
عصبی میشه و میگه: «چرا باید این کارتون رو تماشا کنم؟ من از این کارتون خوشم نمیاد.. »
و وقتی که مامان حامد برای برادرش علی کادو میخره🎁 حامد کوچولو عصبی میشه و میگه: چرا برای من کادو نگرفتی؟
مادر حامد در جواب اون میگه: اما من همین هفته قبل برای تو کفش خریدم..
گاهی حامد برای این عصبی میشه که دوستانش در مدرسه برای برنده شدن در مسابقه دو 🏃♂️جایزه گرفته اند اما او نگرفته است
معلمش به اون میگوید: «حامد جان پسرم تو بیشتر مواقع در این بازی برنده میشدی، حالا چطور میشود اگر گاهی هم دوستانت در این بازی برنده شوند؟ »
و حتی گاهی هم وقتی عصبی میشود نه خودش میدونه چرا عصبی شده است نه اطرافیانش
حامد کوچولو وقتی عصبی میشه شروع میکنه به در و دیوار مشت زدن
ولی زود از کارش پشیمان میشود. چون با این کارها خودش را در چشم دیگران کوچیک میکنه
حامد کوچولو بعضی وقت ها اونقدر عصبی میشه که شروع میکنه به فریاد زدن، گاهی فریادش آنقدر بلند میشود که موجب آزار همسایه ها و نزدیکان میشود
گاهی وقتا از عصبانیت وسایلش را به زمین میکوبد
پدر حامد درجواب کار های بدش میگه: «چرا اینقدر وسایلت را میشکنی؟ این کار بدی است»
حامد کوچولوی ما از رفتارش پشیمان میشود و میگوید: متاسفم اما وقتی عصبانی میشوم نمیتوانم جلوی خودم را بگیرم.
حس میکنم مانند آتش فشانی🌋 هستم که قراره به زودی فوران کند
مادر حامد وقتی صحبت های حامد قصه ما رو میشنوه میگه: «حامد ، من هم وقتی تو یادت میرود کارهایت را بکنی عصبی میشوم ، مثلا وقتی نقاشی میکنی و رنگ هایت را روی فرش میریزی و ریخت و پاش میکنی به جای تو من مجبورم ان را تمیز و جمع و جور کنم؛ اما قبل از اینکه چیزی بگویم نفس عمیق میکشم و تا ۱۰ میشمارم و به در و دیوار لگد نمیزنم.»
پدر حامد میگوید: «وقتی تو با خواهر و برادرت سر بازی کردن دعوا میکنی من هم عصبانی میشوم؛ اما قبل از اینکه چیزی بگویم تا ۱۰ میشمارم و نفس عمیق میکشم و اینطوری ارامش خودم رو حفظ میکنم »
مادر حامد میگوید: «حامد جان اگر بار دیگر عصبی شدی😡 تا ۱۰ بشمار این کار حالت را بهتر میکند، یا به کارهایی فکر کن که خوب انجامشون میدی یا کارهایی که دوست داری انجامشون بدی این کار باعث میشه عصبانیتت رو فراموش کنی
و حتی تو میتونی راجع به چیزهایی که عصبانیت میکنه با ما درد دل کنی.»
پدرش میگوید: «حامد من هم وقتی هم سن تو بودم اینها را تجربه کردهام وقتی میبینی که مانند یک بادکنکی 🎈هستی که هر لحظه ممکن است منفجر شود
عصبانی نشو و شروع کن تا 10 شمردن و بعد فریاد بکش اما خیلی آروم تر.
و یک لیوان آب خنک هم🥤بخور
༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
::
سلام به همه دوستان
خیلی خوشحالم از اینکه فرزندانم پیگیر ادامه داستان زندگی پیامبر صلوات الله علیه وآله هستند.
ان شاءلله از هفته آینده ادامه این
داستان زیبا را تقدیمتون خواهم کرد.
💌کانال فرزندان خودتان را با این بنر به دوستانتون معرفی کنید 😍👇👇👇
::
🪁اینجا کانال قصه های مفهومی،
مذهبی و اخلاقی است...🎈
من معین الدینی مادر ۴فرشته با هدف
ترویج فرهنگ اهل بیت علیهم السلام
برای بچه های این سرزمین با عشق
قصه میگویم
💌شما دعوتید به کانال داستان شب
👇👇👇👇👇👇👇
༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
::
InShot_۲۰۲۳۰۸۰۹_۱۸۰۴۰۴۰۷۵_۰۹۰۸۲۰۲۳.mp3
7.2M
#مرد_فقیر👴🏾
༺◍⃟😊჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد: شناخت شخصیت امام حسین علیهالسلام 😍
#داستان
#داستان_شب
#گروهسنی_۷_۱۲سال
#قصه
#گوینده:معینالدینی
༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
همه دور تا دور امام حسین علیه السلام جمع شده بودند.
این سؤال میکرد آن سؤال کرد امام حسین علیه السلام به سؤالها جواب داد.
مرد فقیر خواست حرف دلش را بزند اما خجالت کشید و چیزی نگفت باز این سؤال کرد آن سؤال کرد امام حسین علیه السلام به سؤالها جواب داد. مرد فقیر این بار خواست حرف دلش را بزند؛ ولی باز هم خجالت کشید و چیزی بر زبان نیاورد،باز این سؤال کرد آن سؤال کرد امام حسین علیه السلام به سؤالها جواب داد.مرد فقیر این بار تصمیم گرفت هر جور شده تقاضایش را بگوید.دهان باز کرد ولی باز صورتش سرخ و سفید شد و خجالت کشید باز هم چیزی نگفت.
امام حسین علیه السلام از رفتار او فهمید که کمک میخواهد اما خجالت میکشد آن را بر زبان بیاورد. با مهربانی رو به او کرد و گفت: «ای برادر تقاضای خود را بنویس مرد فقیر از حرف امام حسین خوشحال شد آن وقت روی کاغذی نوشت: کسی پانصد دینار💰 از من طلب دارد و هر روز به سراغ طلبش می آید اگر
می شود با او صحبت کنید که چند روز دیگر به من مهلت بدهد تا بتوانم پولش را تهیه کنم. امام حسین علیه السلام کاغذ را از مرد فقیر گرفت و خواند بعد از جا بلند شد و به اتاق دیگر رفت وقتی برگشت با خود دو کیسه ی کوچک دینار💰💰 آورد و جلوی مرد فقیر گذاشت و گفت در هر کیسه پانصد دینار است.» مرد فقیر خیلی تعجب کرد با خودش گفت: «آیا واقعاً درست شنیدم؟ او گفت در هر کیسه پانصد دینار پس دو کیسه میشود هزار دینار نکند اشتباه شنیده ام آقا فدایت شوم من که از شما نخواستم زحمت بکشید و بدهکاری ام را بدهید تازه من گفتم پانصد دینار بدهکاری دارم ولی این که... أمام لبخندی زد و گفت «دوست من پانصد دیتار به طلبکارت بده و بقیه را در زندگی خود مصرف کن؛ اما هیچ وقت غیر از این سه شخص که نام میبرم از دیگران کمک نخواه» مرد فقیر که خیلی خوشحال بود و چشمهایش مثل دو تیله ی سبز برق میزد گفت: «پند آدم بزرگ و مهمی مثل شما خیلی ارزشمند است همیشه دوست داشتم کسی مثل شما مرا نصیحت کند. امام حسین علی السلام گفت آن سه شخص اینها هستند ۱ انسان دین دار ۲ آدم بخشنده و جوان مرد ۳ انسان پاک دل💚✨ آدمی که دین دارد دین و ایمانش باعث میشود تا آبرویت را حفظ کند. جوان مرد به خاطر جوان مردی و بخشندگی حیا میکند و خجالت میکشد نا امیدت سازد و انسان پاکدل صفا و مهربانی دلش اجازه نمی دهد تو را دست خالی رد کند.»
مرد فقیر کیسه های دینار را زیر عبای کهنه اش پنهان کرد. آن وقت از جایش بلند شد. آغوش گشود و پیشانی امام حسین علیه اسلام را بوسید. بعد او را دعا کرد و گفت:(( تو خوش سخنترین و مهربان ترین بنده ی خداوندی💚 خداوند تو را از ما فقیران نگیرد!))
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
InShot_۲۰۲۳۰۸۱۰_۱۹۰۹۲۴۵۶۱_۱۰۰۸۲۰۲۳.mp3
19.56M
#منِ_غرغروو 🧒🏻
༺◍⃟👀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد: دنیا رو قشنگ ببینیم 😍
#داستان
#داستان_شب
#گروهسنی_۷_۱۲سال
#قصه
#گوینده:معینالدینی
༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄