11.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
با فاطمه سارا بریم دانشگاه مفید
تدریس فن عیان😊شایدم اوریگامی😳
من اصلا از اوریگامی هیچی بلد نیستم
نمیدونم چطوری میگه اوریگامی 😁
تخیل بچه ها چقدر قشنگه 😍
༺◍⃟🐿🪵჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
🎙🌙@nightstory57
اینم اون آبی که فاطمه سارا میگفت
سر کلاس میخورم 😊
بچه ها چقدر به محیط و رفتارها دقت
میکنند.
༺◍⃟🐿🪵჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
🎙🌙@nightstory57
مهسای غرغرو_1.m4a
3.75M
دخـــــتری برگ گلی🌸،
پسری میوه ی دل🍑
وقتی که
غُررررر میزنی
نق میزنی
کاری از پیش نمیره .....😊
#داستان
#داستانشب
#گوینده :معین الدینی
#کودک
#قصه
#مهسای_غرغرووو
༺◍⃟🐿🪵჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
🎙🌙@nightstory57
275K
::
اسامی بچه های گلم 😍
که شنونده ی داستان شب
هستند 👇
مهدی براتی ۶ساله از اسفراین
محمدحسام کاکاوند ۱۲ ساله
و محمد احسان ۱۰ساله از بروجرد
امیرعلی احمدی 4 سال و نیمه از اصفهان
سپهر رمضانی ۶ساله و سهراب۳ساله از مشهد
حنانه گمارنوری ۹ساله
محسن گمارنوری ۷ساله
و مجتبی کوچولو ازشهرهمدان
ریحانه رضائی ۸ ساله از تهران
::
شما پـــدر و مــــادر عـــــزیز دوســـــت دارید
بـــــــرای فـــــرزندتـــــون ایــــــــده آل باشیــــد؟
پادکست امروز گوش کنید و قدم به قدم
در برنامه زندگیتون این کارها رو بزارید.
༺◍⃟🐿🪵჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
🎙🌙@nightstory57
صدا ۱۶۷.mp3
6.84M
نـــــکاتی عـــــــالی بـــــــرای
یک پدر و مادر ایده آل 😊
حتما گوش کنید و بفرستید
برای پدر و مادرهای عزیز
༺◍⃟🐿🪵჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
🎙🌙@nightstory57
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از صبح زود اومدم برای ضبط پادکست ها دیگه دلتنگم شده پسر دومی
اومد اینجا در حین ضبط نقاشی و بازی😊
ایشون خوراکشون سکوت و وصل کردن
وصل نشدنی ها به همه
🌱ی داستان قشنگ برای بچه ها
ضبط کردم امشب بشنوید 👇
༺◍⃟🐿🪵჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
🎙🌙@nightstory57
@nightstory57.mp3
10.42M
#فضائلامامحسنعلیهالسلام
#ماجرایالاغچموش
༺◍⃟🕊჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد :
داســــتــــانی از فـــــــضــــــائل
امام حسن عسکری علیهالسـلام
#داستان_شب
#گروهسنی_۶_۱۲
#قصه
#فضائلامامحسن عسکری علیهالسلام
#گوینده:معینالدینی
༺◍⃟🌴჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
🆔@nightstory57
༺◍⃟჻🌴ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
✨༺༽بسم الله الرحمن الرحیم༼༻✨
داستان شب
گوینده:(معین الدینی)
داستان امشب: ((الاغ چموش))
سوارکار ماهری آورده بودند تا الاغ را رام کند. سوارکار توی ظرف مقداری جو ریخت و آهسته آهسته به الاغ نزدیک شد. آرام گفت: «قرچ قرچ قرچ ...» و نزدیک تر رفت همه توی حیاط جمع شده بودند و به الاغ زیبا نگاه میکردند. مستعین خلیفه ی عباسی روی یک تخت زیر سایه ی درختی نشسته بود. او هم در حالی که میوه میخورد به این صحنه نگاه می کرد. قرچ قرچ قرچ ... سوارکار ظرف جو را با یک دست جلوی دهان الاغ گرفت.
همین که رفت تا با دست دیگر یال الاغ را بگیرد الاغ عصبانی با پوزه اش زیر ظرف زد ظرف پرت شد سوارکار به عقب برگشت. همه خندیدند. سوارکار عرق صورتش را پاک کرد و دوباره آهسته آهسته از پشت سر حیوان جلو رفت آرام حیوان آرام آرام باش... همین که رفت بر تنش دست بکشد قاطر گوشهایش را تیز کرد. با دهان باز چند بار دور خودش چرخید و سوارکار را دنبال کرد. سوارکار که دید نزدیک است الاغ او را گاز بگیرد از میدان فرار کرد. صدای خنده از هر طرف بلند شد.
سوارکار رو به خلیفه کرد و گفت: قربان نمی شود این الاغ خیلی
چموش است فکر نمیکنم کسی بتواند او را رام کند.
خلیفه گفت: حیف شد که الاغ به این زیبایی چموش است یکی از خدمت کارهای خلیفه از راه رسید و آهسته در گوش خلیفه گفت: همان طور که دستور داده بودید حسن بن علی را آوردیم. امام حسن عسکری علیه السلام با یکی از خدمت کارهایش به حیاط آمد. خلیفه جلو رفت سلام کرد و حالش را پرسید امام کنار او بر تخت نشست. به اطراف نگاه کرد و به کسانی که به او خیره شده بودند، با اشاره ی سر سلام داد. بعد متوجه الاغی خوش اندام و زیبا شد که داشت علف میخورد خلیفه گفت: میبینی چه الاغ زیبایی است اما سوارکاران نتوانستند او را رام کنند؛ حتی نمیتوانند به او نزدیک شوند خیلی وحشی و چموش است تو که فرزند پیامبری و پرهیز کارترین مردمی میتوانی او را رام کنی؟ بیا این افسار را بگیر خلیفه با این نقشه میخواست امام علیه السلام را پیش مردم کوچک کند ومردم به او بخندند.
امام علیه السلام افسار چرمی را گرفت بعد عبایش را درآورد روی تخت گذاشت و جلو رفت یکی فریاد زد آقا جلو نرو این حیوان خیلی وحشی است. گاز می گیرد لگد می زند.
یکی دیگر گفت: «آقا! وقتی سوارکارهای ماهر نمی توانند رامش کنند از دست شما هم کاری برنمی آید آقا مواظب خودتان باشید
خلیفه با عصبانیت سرشان داد کشید: ساکت به شما چه ربطی دارد؟ امام علیه السلام به آرامی جلو رفت الاغ گویا صدای پای او را میشنید. سرش را بلند کرد گوشهایش تیز شدند همه منتظر حمله ی الاغ بودند؛ اما از حمله خبری نبود امام علیه السلام به گردن الاغ دست کشید. حیوان آرام پوزه اش را بالا گرفت و هوا را بو کرد امام علیه السلام افسار چرمی را به پوزه ی
الاغ نزدیک کرد دستی بر سر و گوش او کشید و افسار را بست. خلیفه که با تعجب به امام علیه السلام خیره شده بود وقتی دید الاغ با او کاری ندارد رنگ از چهره اش پرید
همه آفرین گفتند امام علیه السلام سر جایش برگشت. خلیفه گفت: «ای حسن بن علی طوری این الاغ با شما رفتار کرد که انگار سالهاست شما را می شناسد!
یکی از یاران خلیفه آهسته جلو آمد و در گوش خلیفه گفت: «بگو زین را هم بگذار هر حیوانی به زین حساس است چه برسد به این الاغ چموش!»
مستعين لبخند زد و رو به امام علیه السلام کرد و گفت: «حالا که به او افسار زدی لطف کن زینش را هم بگذار
امام علیه السلام باز برخاست زین را برداشت و به سوی الاغ رفت. الاغ باز گوشهایش را تیز کرد و گردن کشید خلیفه از جا بلند شد. فکر میکرد
الاغ این بار حمله میکند الاغ عصبانی به نظر می رسید. امام علیه السلام همین که به الاغ رسید او آرام شد و خرخر کوتاهی کرد امام زین را
پشت الاغ گذاشت کمی نوازشش کرد و به سر جایش برگشت. خلیفه گفت حالا که بر پشتش زین گذاشتی نمیخواهی سوارش شوی؟»
امام علیه السلام لبخند زد برای بار سوم به طرف الاغ رفت خلیفه با خودش گفت: لعنت به این الاغ چرا او را میبیند آرام میشود؟ اما شاید این بار موقع سوار شدن وحشیگری خود را نشان دهد و او را بر زمین بکوبد
امام علیه السلام نزدیک رفت افسار الاغ را گرفت باز کمی نوازشش کرد. بعد مثل یک سوارکار ماهر پا در رکاب گذاشت و بر زین نشست و چند بار
دور حیاط چرخید. خلیفه که خیلی ناراحت و عصبانی بود با خودش گفت: «نه نشد من فکر میکردم این الاغ چموش او را خواهد کشت؛ اما مثل اینکه درجهان تنهااورا میشناسد.
ناامیدجلورفت وگفت:ای حسن بن علی این الاغ چگونه است؟»
امام علیه السلام پاسخ داد: «هم زیباست هم چابک و زرنگ.
پس آن را به تو میدهم. امام علیه السلام لبخند زد و سوار بر الاغ زیبا به سوی خانه اش برگشت
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄