408.3K
.
اسامی دانش آموزان دبستان دخترانه
حضرت معصومه سلام الله علیه پایه
چهارم شهر تهران منطقه یک
آموزگار : یوسفی
بهار شیرازی
هانا اژدری
آوا اکبری
آرنیکا اکبری
زهرا اله وردی
ریحانه بقیعی مقدم
نیکا امینی
ریحانه جامعی
مارال جلالی
نیکا حسین عباسی
شاینا خالقیان
حلما خورسند
حلما درفکی
زینب جدیدی
حلما جلیلوند
حانیه دشتی زاده
دیانا رفیعی
فرشته زارعی
ریحانه شادمهری
حسنا شفیعی
مهسا عباسی فرد
فاطمه عطائی
پریا علوی
هستی علیپور
سلنا فتاحی
فاطمه حسنا غلامی
حلما فرقانی
ریحانه کدخدا
حسنا محمدی
محدثه محمدی
نازنین زهرا محمدی
نرگس مشایخی
حانیه مشروحی
زهرا مصطفایی
فاطمه مقصودلو
مهران ملا آقائی
زینب منصوری
ترنم موسویان
حلما وصلی
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
11.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👧🏻🧒🏻چطور بچه ها رو برای داشتن
خواهر یا برادر جدید آماده کنیم 👶🏻♥️
🧸در آماده سازی همراهی کنن
🍼آموزش درباره نوزاد
😇نقش اونها رو برجسته کنید
🥰اطمینان بدید که دوستش دارید
کتاب: استقبال از نی نی کوچولوی شیطون 😊از انتشارات پرتقال براش
بخونید
🎙قصه امشب از دست ندید 😉
#معرفی_کتاب
༺◍⃟🌴჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
🆔@nightstory57
༺◍⃟🌴჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
@nightstory57.mp3
8.74M
ا﷽
#برادر_کوچولوی_من
༺👦🏻჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد:
چطور بچه ها رو برای داشتن
خواهر یا برادر جدید آماده کنیم 👶🏻
#داستان
#گروه_سنی_۵_۱۲
#داستان_شب
#گوینده:معین الدینی
༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
بسم الله الرحمن الرحیم
داستان شب
قصه گو: معین الدینی
داستان: برادر کوچولوی من
آرش پسری هفتساله بود که با پدر و مادرش در یک خانهی زیبا زندگی میکرد. او تنها فرزند خانواده بود و همیشه مرکز توجه پدر و مادرش قرار داشت. اما یک روز، مادرش به او گفت:
«آرش جان! قرار است به زودی یک برادر کوچولو داشته باشی!»
آرش اول خوشحال شد، اما بعد کمی نگران شد. او نمیدانست که داشتن یک برادر کوچولو یعنی چه. آیا مامان و بابا هنوز او را دوست خواهند داشت؟ آیا هنوز برای بازی با او وقت دارند؟
چند ماه بعد، برادر کوچولوی آرش، امیر، به دنیا آمد. مامان و بابا خیلی مشغول امیر بودند. آرش میدید که مامان بیشتر وقتش را برای غذا دادن و مراقبت از امیر میگذراند و بابا هم زیاد با او بازی نمیکرد.
یک روز که آرش دلش گرفته بود، مادربزرگش کنار او نشست و گفت:
«آرش عزیزم، میدانم که این روزها سخت شده، اما یادت باشد که امیر خیلی کوچولو است و به کمک ما نیاز دارد. وقتی تو هم کوچولو بودی، مامان و بابا همینطور از تو مراقبت میکردند. فقط کمی صبر کن، کمکم او بزرگ میشود و میتواند با تو بازی کند!»
آرش با دقت به حرفهای مادربزرگ گوش داد. تصمیم گرفت صبور باشد و به مامان و بابا کمک کند. او یاد گرفت که چطور به مامان در آوردن پوشک امیر کمک کند، چطور برای او قصه بخواند و چطور وقتی امیر گریه میکند، آرامش کند.
روزها گذشت و امیر بزرگتر شد. حالا میتوانست بخندد و دستهای کوچکش را برای آرش دراز کند. یک روز، وقتی امیر شروع به خندیدن کرد، آرش فهمید که داشتن یک برادر کوچولو چقدر شیرین است.
او با خودش گفت: «چقدر خوب شد که صبر کردم! حالا یک دوست کوچک برای همیشه دارم!»
و از آن روز به بعد، آرش و امیر بهترین دوستهای دنیا بهترین داداش های دنیا شدند.و از خدا خواستند بهشون ی آبجی کوچولو بده 😊
༺◍⃟🌴჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
🆔@nightstory57
༺◍⃟🌴჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
فرزند شما هم برای مسواک زدن شما رو اذیت میکنه؟
مسواک نمیزنه؟
دهنش بد بو شده؟
🎙داستان امشب براش بزار
༺◍⃟🪥჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
🆔@nightstory57
༺◍⃟🪥჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
@nightstory57.mp3
7.94M
ا﷽
#ماجراجویی_دندانهای_خوشبو
༺🦷჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد:
از دندان هامون مراقبت کنیم 😊
#داستان
#گروه_سنی_۵_۱۲
#داستان_شب
#گوینده:معین الدینی
༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
✨༺༽بسم الله الرحمن الرحیم༼༻✨
داستان شب
گوینده:(معین الدینی)
داستان امشب:((ماجراجویی دندانهای خوشبو))
در شهر کوچکی به نام مسواکآباد، پسربچهای به نام آرمان زندگی میکرد. آرمان پسری بازیگوش و مهربان بود، اما یک مشکل بزرگ داشت: او اصلاً علاقهای به مسواک زدن نداشت! هر شب وقتی مادرش میگفت: "آرمان، مسواک یادت نره!" او با بیحوصلگی میگفت: "آخ، مسواک زدن خیلی خستهکنندهست!" و بهجای آن، میرفت بازی کند یا زودتر میخوابید.
کمکم، دندانهای آرمان زرد و بدبو شدند. وقتی در مدرسه با دوستانش حرف میزد، آنها بینیشان را میگرفتند و فاصله میگرفتند. حتی معلمش هم متوجه شد که چیزی درست نیست. اما بدتر از همه، یک شب که خواب بود، صدایی عجیب از داخل دهانش آمد!
"آرمان! آرمان!"
او با وحشت از خواب پرید. این صدا از کجا میآمد؟ ناگهان دید که دندانهایش بیدار شدهاند و با هم حرف میزنند! یکی از آنها، که زرد و ناراحت به نظر میرسید، گفت: "تو ما رو فراموش کردی، ما هم تصمیم گرفتیم که اعتراض کنیم!"
یکی دیگر گفت: "اگر اینطور ادامه بدی، ما همگی خراب میشیم و باید از دهانت بیرون بریم!"
آرمان با تعجب و ترس گفت: "نه! شما نمیتونید برید!"
اما ناگهان بوی وحشتناکی در دهانش پیچید و ارتشی از باکتریهای بدجنس ظاهر شدند! آنها با خندههای ترسناک گفتند: "هاهاها! دندانهای آرمان تنبل شدهاند و حالا نوبت ماست که جشن بگیریم!"
آرمان با وحشت فریاد زد: "نه! من نمیخوام دندونام خراب بشن!"
در همان لحظه، فرشتهای درخشان به نام "مسواکینا" از درون آینه ظاهر شد. او گفت: "آرمان، وقتش رسیده که دندانهایت را نجات بدهی! تنها راه اینه که هر روز، صبح و شب مسواک بزنی!"
آرمان که از ماجرا وحشت کرده بود، سریع مسواکش را برداشت و شروع به تمیز کردن دندانهایش کرد. هرچه بیشتر مسواک میزد، باکتریهای بدجنس ضعیفتر میشدند و دندانهایش سفیدتر و شادتر به نظر میرسیدند.
صبح روز بعد، آرمان از خواب بیدار شد و با خوشحالی دهانش را بو کرد. بوی بد کاملاً از بین رفته بود! از آن روز به بعد، او هرگز مسواک زدن را فراموش نکرد و به همهی دوستانش هم یاد داد که چطور از دندانهایشان مراقبت کنند.
پس یادمان باشد:
✅ هر روز دو بار، صبح و شب مسواک بزنیم.
✅ از نخ دندان استفاده کنیم تا بین دندانها تمیز بماند.
✅ خوراکیهای شیرین زیاد نخوریم تا باکتریهای بدجنس برنگردند.
و اینگونه، آرمان و دندانهایش تا همیشه خوشبو و سالم ماندند!
༺◍⃟🌴჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
🆔@nightstory57
༺◍⃟🌴჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
@nightstory57.mp3
9.33M
#جوجه_اردکی_که_بارون_دوست_نداشت
༺◍⃟👧🏻🧒🏻჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد:
به بچه ها یاد بدیم خودشون را
با شرایط هماهنگ کنن 😊
#داستان
#داستان_شب
#گروهسنی۳تا۵
#قصه
#گوینده:معینالدینی
༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄