✨༺༽بسم الله الرحمن الرحیم༼༻✨
داستان شب
گوینده:(معین الدینی)
داستان امشب: ((ننه غصه خور))
در یک شهر کوچولو و موچولو پیرزنی زندگی میکردکه اسمش ننه غصه
خور بود.ننه غصه خور عصر که میشد.دلش که پر غصه میشد.
دم درو جارو و آب پاشی میکرد.
قالیچه گلی شو رو پهن میکرد.
میشست و به دور و بر نگاه میکرد. تا کسی بیاد و باهاش صحبت کنه
یکروز ننه حبیبه پیرزن همسایه عصا بدست اومدنشست کنارننه غصه خور سفره دلش رو باز کرد ننه رو مهمون غم هاش کرد. ننه حبیبه بچه نداشت. نالیدو نالید ، دست آخر آهی کشیدپاشد و ننه رو با دل پردرد گذاشت و رفت ننه که دلش سوخته بود آهی کشید و با گوشه روسری اشک هاش رو پاک کرد و از جای خودش بلند شد و قالیچه گلیش رو زیر بغلش گذاشت و همین طور که با ناراحتی با خودش حرف میزد و غصه میخورد رفت داخل خونه و نشست تا پیراهن نوه نقلی شو بدوزه وزیر لب میخوند
بی كس وتنها حبيبه
ندار و بیچیز حبیبه واشکهاش ریز ریز میومد تا میخواست دوتاکوک به پیراهن بزنه یادش به دخترش که شوهر کرده بود افتاد که روزها قالی میبافت و دوباره قطره قطره اشکاش اومد و گفت دختر دست گلم چقدر باید کاربکنه؟
نه دست داره نه پایی شده نخ رو قالی
بدبخت حمید برادرم با یک زن و دو بچه بی سرپناه؛ بی خونه اسباب به کول هر سال مسافر این خونه و اون خونه
موقعی که خواست سوزن رو نخ کنه چشمش ندید و اینبار دلش بحال خودش سوخت و دوباره شروع به گریه کردن کرد ونوه نقلی شو صدا کردوگفت
ننه دیگه چشم نداره حال و توان نداره
بیاننه سوزن رو نخش کن ،
من دیگه چشم ندارم
حال و توان ندارم
نقلی؛ نوه مهربونش اومدووقتی حال و روز ننه رودیدبهش گفت ننه این همه غصه خوردی؟
راهم به جایی بردی؟
ننه سرش رو تکون دادو گفت نه والا نه بلا چشم که برام نمونده
اشک به چشمهام نمونده
اماهمیشه گفتن؛
دل که شکسته میشه دعاش اجابت میشه!!
دلم شده چهل تیکه دریغ ازیه نشونه
نقلی همین طور که سوزن رونخ میکردو به دست ننه میدادگفت ننه
بیا یک کاری کن سلطنت و رها بکن
ننه باخنده گفت بهش سلطنتم کجا بود!مملکتم کجا بوده!
نقلی خندید و جواب داد قبول داری تو دنیا خداست که حاکمه به ما !؟ خودش حکیمه حال ماست!
با این گریه وزاری میگی خدا من بیشتر از تو میدونم صلاح بنده هات چیه؟کناربری خودم میام تو میدون کارمیکنم کارستون
ننه به هرکی دلسوزی کنی جای خدا فکرمیکنی یعنی من ازتو بهترم بسپار به من خوب میدونم
ننه غصه خور دستشو اوردجلوی دهنش وگفت استغفرلله توبه فضولی تو کارخدا!؟ ننه و اینجور کارها!! دلسوزی مردم نکنم کاری دیگه ای هم هست بکنم؟ نقلی نوه عاقل گفت ننه دلسوزی یعنی ترحم کوچک کردن مردم
ننه که حواسش پرت شده بود ویک درز رو اشتباه دوخته بودبا اخم همین طورکه داشت کوکها روباز میکردگفت نقلی ننه نمیشه دل ننه از سنگ که نیست ببینم وکاری نکنم؟ کمکی ازم برنمیادگریه کردن که برمیاد
نقلی همین طور که استکان چایی رو داخل سینی میگذاشت ادامه داد و گفت آخه ننه خوشگلم ،با غصه خوردن توچه مشکلی دوا میشه؟
ننه دوباره اشکهاش سرریز شدو جواب داد؛شاید خدا با اشکهام دلش سوخت وکاری کرد گره کسی رو باز کرد نقلی گفت ننه اگه میتونی کاری بکن اگه داری کمک بکن نداری رها بکن بازم شکر خدا کن اونی که مشکلی داره چون که حواس نداره خدای بزرگ رو داره کلید هر قفلیه وطبيب هرحالیه
حرفهای نقلی که تموم شدورفت و ننه تنها شد!ننه نشست وفکرکرد حرفهای نوه ش درست بود ننه دستهاش رو زیرچونه اش گذاشت وزیر لب گفت ماشاله به عقل بچه ام این همه سال قدیم،رفت سال جدید اومداما به فکرم نرسیداین خداست که کار درست کنه نه من دل شکسته دعا خوبه نه غصه نه ناله ونه گریه غصه دیگه تموم شد!حالا دیگه خوب میدونم خدا بزرگه هوای همه رو داره و از اونروزبه بعدننه اگه ازدستش برمیومدکمک میکرد ولی اگه نمیتونست میگفت خدایا دیگه کار کارخودته غصه ام نمیخورم ونگاهی به دوروبرش میکردو یواشکی میگفت آخه مگه من فضولم که توکار خدا فضولی کنم ،مطمئنم خداهرچی به صلاحه انجام میده وخدارو شکر میکرد که هست وهوای بنده هاش رو داره ولبخندی میزدو میگفت بشینم برای نقلی خانمم یک دامن خوشگل بدوزم اینکارکه ازم بر میاد وزیر لب میخوند؛من اومدم تاشادباشم و شادی بدم تاکه خدا بیداره ننه غصه نداره ننه کارش رو کرده باقیشو به اون سپرده و دستش رو به حالت دعا میگرفت و میگفت خدای مهربون راضی به رضای توام و برای همه آرزوی شادی و آرامش میکردو ازآن روزاسم ننه هم تغییرکردو همه اون رو ننه خندون صدامیکردن
به نظرتون ننه غصه خور اشتباه گفتم ننه خندون تصمیم درستی گرفت؟بگیدببینم شما اگر بخواین به کسی کمک کنید نتونید چیکارمیکنید؟
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
::
اگر #خجالت_میکشی تو جمع حرف بزنی
اگر اعتماد به نفست پایینه😢
اگر دلت میخواد #حرفای_قشنگ_بزنی و همه رو مجذوب کلامت کنی♥️
روزي ١٠ دقيقه فقط وقت بزار
اینجــــــــــــــــــــــــا👇😊👇
https://eitaa.com/joinchat/1152123124Ccec61a6a2a
https://eitaa.com/joinchat/1152123124Ccec61a6a2a
اینجا آداب و معاشرت یاد میگیریم ☝️
.
دوستان این کانال👆 برا یادگیری فن بیان و رفع خجالت خیلی خوبه👌
توصیه میکنم عضو شید
.
InShot_۲۰۲۳۰۵۲۱_۱۹۳۰۱۵۳۶۳_۲۱۰۵۲۰۲۳.mp3
14.97M
#قم_میزبان_بانوی_اهلبیتعلیهمالسلام🕌
༺◍⃟👧🏻🧒🏻჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد:شناخت شخصیت حضرت معصومه سلام الله علیها_قسمت پنجم
#داستان
#داستان_شب
#گروهسنی_۹_۱۲
#قصه
#زندگی_حضرت_فاطمه_معصومه_سلاماللهعلیها_۵
#گوینده:معینالدینی
༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
6.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
السلام علیک یا اباعبدالله علیه السلام💔
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
@nightstory57.mp3
7.23M
🔺مامان وقتی که ما مُردیم از بین میریم؟ 🧐
رویکرد: آشنایی کودک با دنیای پس از
مرگ 😇
#توحید_به_زبان_کودکانه
#قسمت_هجدهم
#سن_۷تا۱۲
#گوینده:معینالدینی
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
.
فرزندم زود #عصبانی میشه😡
داد میزنه، ناامید میشه
بی قراری میکنه 😞
داستان امشب تلنگر خوبیه براش 😊
بزار براش گوش کنه
#خشم
#عصبانیت
#داستان
✅کانال تخصصی داستان های صوتی و متنی 👇
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
@nightstory57.mp3
10.87M
ا﷽
#یکحدیثدر_دامنِداستان🪴
موضوع: خشم خوب نیست
༺◍⃟☀️჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
امام صادق عليه السلام میفرمایند:
اَلْغَضَبُ مِفْتاحُ كُلِّ شَرٍّ
خشم كليد همه بدى هاست.
#داستان
#گروه_سنی_۵_۱۲
#داستان_شب
#خشم
#عصبانیت
#یکحدیثدر_دامنِداستانقسمت۹
#گوینده:معین الدینی
༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
༺༽بسم الله الرحمن الرحیم༼༻✨
یک حدیث در دامن داستان
گوینده:(معین الدینی)
داستان امشب: ((خشمگین نباش))
قصه برای کنترل خشم
در شهری بزرگ و شلوغ ، پسر بچه ای به نام سام زندگی میکرد .
سام پسری پرانرژی و شادی بود . عصر که میشد با بچه ها به حیاط میرفتند و بازی میکردند . گاهی وسطی ، گاهی گل کوچک و گاهی هم بدمینتون بازی میکردند خلاصه که هر روز را یکجور میگذراندند همه چیز خوب بود به جز بعضی روزها که سام عصبانی میشدو داد و هوار راه مینداخت و در آخر ، بازی را ترک میکرد و مجبور میشدتنها ب خانه برگردد
سام در خانه هم همینطور بود ، فقط کافی بود غذای آن روز را نپسندد یا موقع نقاشی کشیدن نوک مدادش چندبار بشکند ، آن وقت داد و فریادی به راه می انداخت که بیا و ببین . اگر خدایی نکرده ، خودش یا کس دیگری اسباب بازی مورد علاقه اش را میشکست که دیگر نگویم براتون .
سام موقع عصبانیت فقط داد نمی زد ، بلکه بالا و پایین میپرید و وسایلش را هم پرت می کرد .
بعدا هم غصه میخورد که آخ چرا پام درد میکنه ؟آخ چرا اسباب بازیهامو شکستم ؟چرا تنها ماندم ؟ کاش انقدر سر دوستانم داد نمی زدم که حالا خجالت بکشم که دوباره برم پیششون .
خلاصه یکی از روزها پدر بزرگ و مادربزرگ سام به خانه ی آنها آمدند
انروز بچه ها در حیاط مشغول بازی بودند که یکی از پسرها توپ را شوت کرد و بدون اینکه بخواهد؛توپ رفت و خورد به سر پدربزرگ
سام به دنبال پدربزرگ رفت و پرسید: پدربزرگ شما عصبانی نیستید ؟
پدربزرگ گفت : الان دیگه نه !
سام پرسید : یعنی عصبانی بودید ؟
پدربزرگ گفت : بله من هم انسان هستم و خشمگین میشوم خشم هم یک احساس طبیعی است .
سام پرسید: پس چرا داد نزدید ؟ پا نکوبیدید ؟ چیزی را پرت نکردید ؟
پدر بزرگ گفت: چون من یاد گرفتم خشمم را کنترل کنم و میدانم بااین کارها به خودم و شخصیت خودم اسیب میرسانم دوستانم را از دست میدهم .
سام گفت : چطور خشم را کنترل کردید؟من که چیزی در دستانتان ندیدم .
پدر بزرگ خندید و گفت میخواهی به تو هم یاد بدهم ؟
سام گفت : بله ! خیلی
پدربزرگ از خانه بیرون رفت و یکساعت بعد با یک گلدان نسبتا بزرگ مستطیلی شکل و خاک و بذر به خانه برگشت و آنها را در ایوان
گذاشت رو کرد به سام و گفت: هر وقت احساس خشم کردی به اینجا بیا ، کمی خاک در گلدان بریز ، خاکها را زیر و رو کن و یک بذر بکار ، دوباره خاک رویش بریز و صبر کن تا رشد کند هر وقت خشمگین شدی به سراغ این گلدان بیا و گل یا گیاهی را که کاشتی هرس کن و خاکش را کمی زیر و رو کن یا بذر جدید بکار .
سام با تعجب به پدربزرگ نگاه کرد و گفت: برای همین شما به سراغ باغچه میروید و خودتان را سرگرم میکنید؟ پدربزرگ گفت : بله ! من در حقیقت با این کار خودم را از آن فضا دور میکنم و به کاری که دوست دارم توجه میکنم به خاطر همین آرام شدم .
اینطوری هم به خودم کمک میکنم و هم به کسی صدمه نمیزنم و کسی را هم ناراحت نمیکنم.
سام از پدر بزرگ یاد گرفت که چگونه میتواند با صبر و مهربانی زندگی خود و دیگران را با زیبایی های طبیعت پر کند . او با هر بذری که می کاشت احساس آرامش بیشتری پیدا می کرد
و روز به روز عصبانیتش کم و کمتر میشد تا اینکه تبدیل به یک پسر صبور و مهربان شد.
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄