#داستان _دختر روح الله
خاطره ای از شهید صدیقه رودباری شهمیرزادی
#قسمت_دوم
روزهای بچگی ، چه روزهایی بود.
روزهای خواب و غفلت و در سایه ی شوم دیوها استراحت کردن
براستی چه روزهایی بود.
از صبح تا ظهر و از ظهر تا شب .... و تا صبح در آرزوهای خام بودن و دوباره تکرار مکررات.
آسمان رنگ خیلی آشنایی به خودش گرفته ،
رنگ غروبهای تابستونهای قشنگ که بوی عطر گل توی فضای خونه می پیچید و مادر چای دم می کرد....
می دونم می تونم دوباره آن روزها را داشته باشم.
اما نمی خوام .
من باید برم قدم توی یک دنیای تازه بذارم.
توی یک دنیایی که منو سیر کنه توی دنیای علم و جنگ
توی دنیایی که همش عشق و امید باشد
آره یک همچنین دنیایی ایده آل منه
نمی دونم بهش می رسم یا نه!
✍️پژواک هادی🔴
🆔 @pezvakhadi