eitaa logo
💠 نیمکت 💠
2.8هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
2.2هزار ویدیو
35 فایل
نیمکتی ها 🏅💥 اینجا متفاوت ترین #پاتوق_فرهنگی واسه تو نوجوونِ 💪😉 واسه تویی که میخوای آینده کشورتو بسازی✌️ #باهم😎 #برای_هم🌱 #کنار‌هم🤝 #هواتونو‌داریم 🙌 ارتباط با ما 👇 @admin_nimkatt
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
8.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 آغاز ما تویی و سرانجام ما تویی بی تو مسیر عشق به آخر نمیرسد #حب_الحسین_یجمعنا 🏴 @nimkat_khr
💠 نیمکت 💠
زائران اربعین یادتان باشد ڪہ ستون بہ ستون را مدیون قطره قطره خون شهیدانید آن ها ڪہ پشت پیراهن خاڪے نوشتند " مسافــرڪربــلا" ولے هیچ گاه حـــــرم یار را ندیدند... 🏴 @nimkat_khr
#روز_شمار ☀️ امروز دوشنبه ۷ آبان ✔ ۱۹ صفر هجری قمری 🌲 ۲۹ اکتبر ۲۰۱۸ میلادی ✅ ذکرامروز: یا قاضی الحاجات 🏴 @nimkat_khr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 نیمکت 💠
از جاده های بیابانی #اربعین ⇜تا دریای ظهور راهی نیست فقط کافیست #عطش را برای دلت مشق کرده باشی...❤️ 🏴 @nimkat_khr
💠 نیمکت 💠
🗓 ۱ غروب دیگر ... آقا جان آخرین زیارت اربعین من نباشه ........ 🏴 @nimkat_khr
#شهید_آوینی: حلقوم ها را می توان برید، اما فریاد ها را هرگز؛ فریادی که از حلقوم بریده برآید جاودانه می ماند. #بہ_یادشهید_بی_سَر #شهدادرپیاده_روی_اربعین #شهید_محسن_حججی 🏴 @nimkat_khr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میباره بارون ، رویِ سرِ مجنون ، توی خیابونِ رویایی ؛ میلرزه پاهاش بارونیه چشماش میگه خدایی تو آقایی... 🏴 @nimkat_khr
آسمانی شدن از خاک بریدن می‌خواست... تقارن هفته بسیج دانش آموزی را با اربعین حسینی بر شما ولایتمردان تهنیت عرض میکنیم. 🏴 @nimkat_khr
#اربعــــین بــاز دگر بـاره رســیــد اربـعـیــن جوش زند خـون حـسـیـن از زمیــن شـد چـهـلـم روز عــزای حـسـیــن جــان جــهــان بـــاد فدای حـسین تیم رسانه ای نیمکت فرارسیدن اربعین حسینی را به همه نیمکت نشینان عزیز تسلیت عرض می نماید. 🏴 @nimkat_khr
💠 نیمکت 💠
#اربعــــین بــاز دگر بـاره رســیــد اربـعـیــن جوش زند خـون حـسـیـن از زمیــن شـد چـهـلـم روز عــ
هوا تاریک شده بود....کاروان کم کم به دشت نینوا نزدیک میشد... زنگ صدای محمل ها سکوت سنگین شب را به هم ریخته بود... باد ناله کنان می وزید و پرده های محمل ها را بی رمق تکان میداد... اینبار، سوز بیابان بود که با سوز دل همراهی میکرد وبرتن های خسته اسیران تازیانه می زد... این دشت آشنای قریب غریبی مسافران امشب بود... این کاروان حرف های زیادی با آنان که در آنجا خفته بودند داشت... آمده بودند تا در آنجا چهل روز غم واسیری را چله بگیرند... که بگویند این چهل، چهل سال پیرترشان کرده بود... آمده بودند تا بگویند ما رایت الا جمیلا حقیقت بود اما سینه هامان شرحه شرحه ی این زیبایی شد... صبر در مقابل قامت این کاروان قد خم کرده بود... حالا می خواستند این داغ را بعد چهل روز ببارند... اما زینب در تمام راه چرا انقدر ساکت بود... هنوز با صدای قرآن سر بالای نیزه هم نوایی میکرد اما حالا محشر کربلای دل او بود... می تواند این داغ را زمین بگذارد؟ نه! داغ روی لب هایش حک شده بود وقتی گلوی برادر را بوسیده بود زینب امشب آمده بود عهدش را با برادر تمام کند...