eitaa logo
💠 نیمکت 💠
2.8هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
2.2هزار ویدیو
35 فایل
نیمکتی ها 🏅💥 اینجا متفاوت ترین #پاتوق_فرهنگی واسه تو نوجوونِ 💪😉 واسه تویی که میخوای آینده کشورتو بسازی✌️ #باهم😎 #برای_هم🌱 #کنار‌هم🤝 #هواتونو‌داریم 🙌 ارتباط با ما 👇 @admin_nimkatt
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 نیمکت 💠
#مردی_در_آینه #سید_طاها_ایمانی #قسمت_هشتم +چه كار مهمی توی روز تعطيل، شما رو به اينجا كشونده؟🙃 -
همه چيز به طرز عجیبی مهيا شد. تمام موانعی كه توی سرم چيده بودم يكی پس از ديگري بدون هيچ مشكلی رفع شد!😁 انگار از قبل، يك نفر ترتيب همه چيز رو داده بود. مثل يه سناریوی نوشته شده و كارگردانی كه همه چيز رو برای نقش های اول مهيا كرده. چند بار حس كردم دارم وسط سراب قدم برميدارم! چطور ميتونست حقيقی باشه؟! از مقدمات سفر تا تمديد مرخصی. و احدی از من نپرسيد كجا ميری؟! و چرا ميخوای مرخصيت رو تمديد كنی؟!  گاهی شك و ترس عميقی درونم شكل ميگرفت و موج ميزد و چيزی توی مغزم ميگفت: برگرد توماس! پيدا كردن اون مرد ارزش اين ريسك بزرگ رو نداره...! اونها مسلمانن و ممكنه توی ايران واسشون اتفاقی نيفته اما تو چی؟! اگه از اين سفر زنده برنگردی چی؟ اگه ... اگه ... اگه ... روی صندلی.. توي سالن انتظار فرودگاه تورنتو دوباره اين افكار به سمتم حمله كرد... اراده من برای رفتن قويتر از اين بود كه اجازه بدم اين ترس و وحشت بهم غلبه كنه! 💪 باید عادت میکردم! هر بار كه چشمم بهش میفتاد تمام لحظات اون شب زنده ميشد، دوباره حس سرمای اسلحه بين انگشت هام زنده ميشد و وحشتی كه تا پايان عمر در كنار من باقی خواهد موند... تو هواپیما دنیل برای لحظاتی اومد کنار من نشست -يه چيزی رو نميفهمم بعد از اينكه توی اين دو روز رفتارت رو با همسرت و علی الخصوص نورا ديدم يه چيزی برام عجيبه... چطور ميتونی اينقدر راحت با كسی برخورد كنی كه چند ماه پيش نزديك بود بچه ات رو با تير بزنه؟! خشكش زد... نفس توی سينه ش موند بدون اينكه حتی پلك بزنه نگاه پر از بهت و يخ كرده اش رو از من گرفت و خيلي آروم به پشتی صندلی تكيه داد. 😶 تازه فهميدم چه اشتباه بزرگی كردم! نميدونست اون شب... دخترش با مرگ، كمتر از ثانيه ای فاصله داشت. به اندازه لحظه كوتاه گير كردن اسلحه... اون همه ماجرا رو نميدونست و من به بدترين شكل ممكن با چند جمله كوتاه همه چيز رو بهش گفته بودم!!! 🙊 هواپيما توي فرودگاه استانبول به زمين نشست. حالا كه همه چیز تموم شده بود... من غیراز دنیل کسی رو اونجا نمیشناختم و اگه اونجا منو ول میکرد... نه! اين سفر، ديگه سفر من نبود. بايد از همون جا برميگشتم...! ساندرز برگشت و ایستاد: يه چيزی رو ميدونی؟ اون چيزی كه دست تورو نگهداشت غلاف اسلحه ات نبود. همون كسی كه به حرمت آيت الكرسی به من رحم كرد و بچه من رو از يه قدمی  مرگ نجات داد همون كسيه كه تمام اين مسير، تو رو تا اينجا آورده. 🙃 و من به مسیر ادامه دادم... فقط بخاطر نورا که با چشمهایی منتظر به من خیره بود.🙃 مثل بچه هايی كه پشت سر پدرشون راه می افتن، پشت سر دنيل راه افتاده بودم. زماني به خودم اومدم كه دوست دنيل داشت به سمت ما می اومد. چشم هام گرد شد پاهام خشك و كلا بدنم از حركت ایستاد...! هر دوشون به گرمی همديگه رو در آغوش گرفتن و من هنوز با چشم های متحير به اون مرد خيره شده بودم و تازه حواسم جمع شد كه كجا ايستادم. اون یک روحانی بود!!😲 اومد سمتم. دنيل هم همراهش و دستش رو سمت من بلند كرد: شما هم بايد آقای منديپ باشيد. به ايران خوش آمديد... 😉 رسیدیم هتل و من خوابم برد. چشمامو که باز کردم دیدم مرتضی دوست دنيل داره نماز میخونه. نمازش که تموم شد نشست کنارم: تو خاورشناس یا اسلام شناس نیستی! چرا با گروه های توریستی نیومدی؟ -اين سفر براي من تفريحي نيست. اومدم ايران كه شانسم رو برای پيدا كردن يه نفر امتحان كنم... +کی؟! مهدی. آخرين امام شما. پسر فاطمه زهرا ...  جا خورد. ميشد سنگینی بغض رو توي گلوش حس كرد:تو گفتی اصلا باور نداری خدايی وجود داره. پس چطور دنبال پيدا كردن كسی اومدي كه برای باور وجودش، اول بايد به وجود خدا باور داشته باشی؟🙄 و من... همه جریانی که بین من و دنيل گذشته بود رو براش توضیح دادم. صبح زود، تهران رو به مقصد قم ترک کردیم و بعد از موندن در هتل، بالاخره در ميان هیجان و اشتياق غیرقابل توصيف من، راهی حرم شدیم و اونها درباره حضرت معصومه میگفتند. تمام وجودم غرق حيرت شده بود! با وجود اينكه تا اون مدت متوجهتفاوتهايی بين اونها و طالبان شده بودم، اما چيزیكه از اسلام در پس زمينه و بستر ذهني من بود جز رفتارهای تبعيض آميز نبود. و حالا يه خانم...؟ اينهمه راه و احترام براي يه خانم؟! اونها برای زیارت رفتند و من، دم در روی زمین نشستم... حد من تا همینجا بود! جوانی دستش رو گذاشت سر شونم: سر راه نشستید میشه یه گوشه بشینید؟ -ببخشید متوجه نشده بودم... جلو رفتم و برگشتم: تو... تو انگلیسی حرف زدی؟! +بله. خادمها صداتون کردند متوجه نشده بودید.. منو گوشه دیگه ای از صحن برد که خلوت تر بود: اینجا چیکار میکنی؟ چرا اینجا نشستی؟ -دنبال یه نفر میگردم. همراهانم مسلمونن و رفتن زیارت ولی من نمیتونم برم چون به خدای شما اعتقادی ندارم... +دنبال کی میگردی؟ عکسی ازش داری؟ -نه... آدم مشهوریه. امام آخرتون... @nimkatt_ir🇮🇷✨
💠 نیمکت 💠
♨️وقتی مشكلات و سختی های دنيا را مشاهده می کنیم میفهمیم که اين دنيا برای لذت و لذت طلبی نيست.🙁 ⭕️آ
⬅️ در دسته بندی براساس ظرفیت و... انسان ها را به چهار گروه تقسیم کردیم که گروه چهارم همان کسانی بودند که بخاطر ظرفیت بالایشان خداوند آن ها را مورد رحمت و عنایت خود قرار می دهد.😍 چه کنیم ظرفیتمان افزایش یابد؟🤔 💠 برای رسیدن به ظرفیت بالا، اول باید ایمان و باور خود را تقویت کنیم.😌 ↩️ برای افزایش ظرفیت باید: 1-دیدگاه خود را نسبت به جهان تصحیح کنیم: بدانیم که لذت بردن اشکالی ندارد اما هدف اصلی دنیا لذت طلبی نیست بلکه رشد کردن است.☺️ 💠 توصیه دین لذت همراه با توجه به خدا است.😁 حتی کسی که نتواند بخشی از زندگی خود را صرف خوشی هایی که بعد از خود دل مردگی به همراه ندارد کند نزد خدا بازخواست می شود.😥 💠 طبق روایت مومنی که بخاطر خوشنودی خدا از لذت های حرام بگذرد، خداوند چشیدن طعم لذت های حلال را نصیبش می کند.😍 😌 @nimkatt_ir 🇮🇷✨