💠 نیمکت 💠
#سرزمین_زیبای_من #سید_طاها_ایمانی #پارت_بیستوششم تازه میتوانستم علت مبارزه حکومتهای سرمایهدار
#سرزمین_زیبای_من
#سید_طاها_ایمانی
#پارت_بیستوهفتم
آنروز،بعد از خوردن ناهار 🍔از پلهها پایین میآمدم که متوجه صحبت چند نفر از بچهها شدم.👬آنها در مورد من با هادی صحبت میکردند.برای اولین بار بود که دلم میخواست بدانم درمورد من به هادی چه میگویند.🤔به همین خاطر، گوشهای ایستادم و به حرفهایشان گوش سپردم:اصلا معلوم نیست اون آدمکیه،نه اهل نماز و روزست و نه اخلاق و منشش مثل مسلمانهاست!حتی رفتارش شبیه یک انسان عادی نیست!باور کن اگه یک ذره اهل تظاهر بود میگفتم نفوذیه!هرچند همین رفتارهاش هم بدجور...🤨🤨
هرکدوم از اونها چیزی میگفتن اما هادی ناراحت و گرفته سرش را پایین گرفته بود.😞بلاخره هادی به حرف آمد و گفت:غیبت بسه دیگه! کمتر گوشت برادرتون رو بخورید!☹
+غیبت چیه؟اگه نفوذی باشه چی؟مگه کم از این آدمها خودشون رو با عناوین مختلف تو حوزه جا کردن یا خواستن واردش بشن و سیستم حوزه رو به انحراف بکشن؟😡
هادی گفت:اگه سرسوزنی بهش شک کرده بودم خیلی زودتر از اینا خودم اطلاع داده بودم!ایران همونقدر که برای شما مهمه برای منم هست!من احساس شمارو درک میکنم ولی قسم میخورم که کوین همچین آدمی نیست! در مورد بقیه مسائلی هم که گفتید باید شرایط کوین رو در نظر بگیرید!این جوان تازه یک ساله که مسلمان شده!شرایط فکری که توش بزرگ شده با اینجا متفاوته.وظیفه ما اینه که با شیوه رفتارمون، دین رو تبلیغ کنیم.بقیش با خداست...☝️☝️
حرفهای هادی برایم عجیب بود.چطور میتوانست که من را درک کند؟این حرفها همش شعار بود.✋او یک پسر بور و سفید بود از تمام وسایلش معلوم بود که هرگز طعم فقر را نچشیده.در حالی که من با کار در مزرعه خرج تحصیلم را در آورده بودم.هرچند مطمئن بودم او توان درک زجری رو که کشیدم ندارد اما این برخوردش باعث شد که برای اولین بار برای یک سفید پوست احترام قائل بشم.او سعی داشت مرا درک کند و احساسش نسبت به من تحقیر و کوچک شمردنم نبود...😌😌
چند روز گذشت.من باز هم در حال خواندن عربی بودم.حالا که احساس هادی را فهمیده بودم، از اینکه دفتر را به او برگردانده بودم به شدت پشیمان بودم.🙄بدتر از همه بخاطر رفتار بدم، متاسف بودم.هادی در سمت خودش مشغول خواندن اصول بود.من زیر چشمی به او نگاه میکردم که ناگهان منوجه نگاهم شد و سرش را بالا آورد.مکث کوتاهی کرد و گفت:مشکلی پیش اومده؟🤔
هول شدم و فورا گفتم:نه!😓
اما بعد خودم را سرزنش کردم که چرا مشکلم را ازش نپرسیدم.غرق در فکر بودم که گفت: منم اوایل خیلی با عربی مشکل داشتم. راستش یادگیری فارسی راحتتر بود!
خندید...🙂
گفتم:نخند!از لبخند سفیدها خوشم نمیاد.هیچ سفیدی بدون طمع لبخند نمیزنه!😒
جا خورد و سریع خندهاش را جمع کرد و با لحن جدی گفت:اگه تو درسی مشکل داشتی میتونی رو کمک من حساب کنی. باعث افتخارمه اگه ازم بپرسی.😊
+افتخار؟یعنی از کمک کردن به بقیه خوشحال میشی؟هرچند چرا نباید خوشحال بشی؟ اونا تو مشکل گیر کردن و تو مثل یک قهرمان به کمکشون میری و این وسط اونی که تحقیر میشه طرف مقابله نه تو!😏😒
همان طور که سرش پایین بود گفت:همچین چیزی نیست کوین! باعث افتخار منه که بتونم به بندگان خدا خدمت کنم...🙌
#ادامه_دارد
@nimkatt_ir 🇮🇷✨