eitaa logo
نیم پلاک
642 دنبال‌کننده
12.5هزار عکس
6.4هزار ویدیو
371 فایل
کانال #اختصاصی شهدا #سبک_زندگی و #خاطرات https://eitaa.com/nimpelak_m @abbasma
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از محمد حسین طالبی
1.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سخنان روشنگرانه شهید کافی درباره اوج خباثت یهود: "سر ۱۵۴ کودک را سر بریدند!!" پ.ن: ۱. ای شهید کافی کجایی که ۶ هزار کودک را تکه تکه کردند اما عده ای ابله هنوز ساز سازش می نوازند... ۲. - طبق قرآن شدیدترین دشمن مؤمنان، یهود است، -قرآن یهودیان را صراحتا لعنت کرده، - قرآن نابودی حکومت یهود را در به جهانیان نوید داده، - بیشترین آیه قرآن درباره قوم بنی اسرائیل و یهود است! - قرآن بارها درباره خصائص زشت یهود مانند ترس از مرگ و... سخن گفته. - و... ✋ پس هر کس با عنوان صهیونیست و... قصد تطهیر یهودیان را دارد یا جاهل به معارف اسلامی است یا منافق. ✊ 🌪 🇵🇸 @sadegh_haghgoo
هدایت شده از محمد حسین طالبی
🔺تصویر «شرلی شمسیان» از نیروهای رسمی ارتش خونخوار اسرائیل را میبینید که پارسال لباس منقش به تصویر مهسا امینی را بر تن داشت والبته پرچم را وارونه گرفته بود امسال با لباس نظامی و پرچم اسراییل بر بازو، بخشی از ارتش نوزاد کش اسراییل را تشکیل داده است. ▪️جنگ حق و باطل به همین وضوح در جریان است؛ بدون هیچ ابهامی...
هدایت شده از ستاره آبی
16.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یادی کنیم از شهدا مخصوصا شهدای بی سر
طنز_جبهه شب جمعه همه گردانها توی حسینیه بزرگ شهرک دارخوین جمع بودند و مشغول خواندن دعای کمیل مداح با سوز و حال خاصی دعا می خواند و بچه ها حال خوشی داشتند در آن هم همه و گریه تقريباً وسط دعا بود که مداح بلند فریاد کشید آی گنهکار کجای مجلس نشسته ای ... که یکدفعه تو اون تاریکی از وسط حسینیه یکی از رزمندهای شیطون فریاد کشید "پشت میکروفون" که یکدفعه حسینیه رفت رو هوا و تا آخر دعای کمیل با خنده 😂😂😂😂😂تمام شد.
8.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹10 عکس برتر دفاع مقدس 🔰تصاویر فراوانی از هشت سال جنگ تحمیلی توسط عکاسان ایرانی و خارجی منتشر شده و هنوز هم برخی تصاویر دیده نشده از آرشیو عکاسان به رسانه‌ها راه می‌یابد ولی همیشه عکس‌هایی هستند که بیشتر دیده می‌شوند و تاثیر رسانه‌ای بیشتری هم داشته‌اند... کانال حاج اکبر پاکزاد https://eitaa.com/joinchat/3749904589C50f40fea88
هدایت شده از ترویج امید
هدایت شده از بیسیمچی مدیا 🎬
1.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهید عباس محمدرعد در کنار حاج قاسم که دیشب به شهادت رسید @BisimchiMedia
هدایت شده از نورهدایت
🖼این تصویر یادآور این کلام است «وَ اَعِدّوا لَهُم مَا استَطَعتُم مِن قُوَّةٍ وَ مِن رِباطِ الخَیلِ تُرهِبونَ بِه‌ عَدُوَّ اللهِ وَ عَدُوَّکُم» 🔸معنای این آیه این است که غافلگیر نشوید 🔹 معنایش این است که اگر چنانچه دشمنی به شما حمله کرد، شما بر اثر کمبود امکانات، کمبود سلاح و مهمّات، کمبود آمادگی، خسارت تحمّل نکنید، که خسارت شما خسارت ملّت است، خسارت شما خسارت اسلام است. حضرت امام خامنه‌ای ۱۳۹۴/۰۱/۳۰ کانال مجموعه فرهنگی هنری نورهدایت👇 ✅ @nurehedayat_ir
🌹پنجم آذر سالروز تشکیل بسیج مستضعفین به فرمان امام خمینی (ره) گرامیباد 🌍 @ebratha_ir
هدایت شده از علی تاجریان
هدایت شده از علی تاجریان
شهید اکبر گندم کار بیدگلی نام پدر: حسین تاریخ تولد: 10-6-1347 شمسی محل تولد: اصفهان - آران و بیدگل  سرباز-مجرد خدمه توپ تاریخ شهادت : 31-5-1367 شمسی محل شهادت : خرمشهر -پدافندی گلزار شهدا: هفت امامزاده  اصفهان - آران و بیدگل
هدایت شده از علی تاجریان
نویسنده :عباس جندقیان بچه که بودم مادرم روضه حضرت علی اکبر (علیه السلام) را می خواند و گریه می کرد . از همان بچگی اسم علی اکبر برایم قابل احترام بود تا اینکه اسم فرزند چهارم خودم را علی اکبر گذاشتم . ----------------------------- علی اکبر دیگر یک بنای ماهر و کاملی شده بود  و کسی نمی دانست او بعضی روزها را بدون مزد  برای افراد کم درآمد بنائی می کند ، تا اینکه بعد از مجروحیتش که در بیمارستان بستری بود ، یک روز زنگ در خانه به صدا در آمد : حاج خانم آدرس بیمارستان علی اکبر را می خواستم . من شما را نمی شناسم ، با علی اکبر دوستی رفیقی چیزی هستی ؟ نه حاج خانم . از خیلی وقت پیش خانه ام احتیاج به بنائی داشت و توان مالی من اجازه این کار را نمی داد تا اینکه یک روز صبح درب خانه زده شد . درب را که باز کردم یکی را دیدم که نمی شناختم . سلام و علیکی کردیم و گفت آمده ام بنائی . گفتم من که نگفته بودم بیائی . گفت حالا که اومدم میگه نمیخواهی بنائی کنی و نمی دانستم چه کسی او را خبر کرده بود . خلاصه چندین روز را بدون مزد برای من بنائی کرد و کار منزل را تمام کرد . حاج خانم راستی علی اکبر پنیر دوست دارد یا نه ؟  آره ولی چطور ؟ آخه موقع صبحانه که می شد می گفت من پنیر دوست ندارم و فقط نان خالی بیار . حالا نگو حواسش به فقر و نداری من بود و نمی خواست من بیشتر از این خجالت بکشم . ------------------------------------------------ وقتی معرفی شد به توپخانه لشکر ، مستقیم رفت پیش فرمانده آتشبار که می دونست با هم همشهری هستند و بهش گفت بچه کجائی ؟ فرمانده آتشبار که او را برای اولین بار می دید گفت بچه آران و او هم گفت من هم بچه بیدگل هستم . حالا دیگر فرمانده آتشبار را می شناخت و گفت آقای علیزاده هر کار سخت و سنگین و هر ماموریت خطرناکی بود می آئی سراغ من . علیزاده همینطور که به قد و بالای بلند و رشید او نگاه می کرد در درونش موجی از شادی بود که چه خوب شد یک دلاور دیگر به نیروهای توپخانه لشکر اضافه شد . علیزاده همینطور مبهوت شخصیت علی اکبر بود که دوباره صدای جدی و دلنشین او در گوشش نشست : آقای علیزاده اما یک شرط هم دارم و آن این است که من باید دهه های محرم به مرخصی بروم . اکبر سقای هیئت حسینی بود . -------------------------------------------------------------------- هر وقت می خواست از مرخصی برگردد جبهه و من می رفتم برای بدرقه ، می گفت مادر برگرد و خودش هم سریع می رفت . اما این بار آخر که فقط 24 ساعت آمده بود مرخصی ، موقعی که از زیر قرآن ردش کردم و رفتم دنبالش اعتراض نمی کرد . گفت محرم برمی گردم ، هر چند قدمی که می رفت یکبار می ایستاد و عقب را نگاه می کرد . از همینجا دلم هوری ریخت پائین که این بار چرا علی اکبر اینطوری شده . ---------------------------------------------------------------------------------------------- روزها و ماهها گذشته بود و علی اکبر که بر اثر لیاقت و شجاعت فرمانده قبضه توپ 130 شده بود حالا چند روز بود که در پشت جاده اهواز خرمشهر مرتب آتش می ریخت روی سر بعثی ها که از شلمچه دوباره حمله کرده بودند . تمام منطقه دود بود و آتش و خاک . وضعیت انقدر اضطراری و وخیم شده بود که فرصت درست کردن سنگر هم نشده بود . شام را مثل همیشه زود و همان موقع عصر آوردند . علی اکبر و دوستان چند لحظه ای فرصت کردند که دور هم بنشینند و چند لقمه ای بخورند . آتش دشمن سنگین شده بود و هر چند دقیقه یکبار مجبور بودند خودشان را پرت کنند گوشه ای برای فرار از ترکش ها . اما این بار یک گلوله توپ فرانسوی آنقدر نزدیکشان خورد که فرصت هر عکس العملی را از آنها گرفت . گرد و غبار ناشی از انفجار که فرو نشست ، همرزمانی که کمی دورتر بودند خودشان را رساندند . پیکر پاک چندتا از بچه های توپخانه ، غرق در خون افتاده بود و یک پای علی اکبر از بالای زانو قطع و پای دیگر از زیر زانو قطع شده بود و ترکش بزرگی هم به کمرش خورده بود . علی اکبر زنده بود و علیرغم جراحت سختش ، بی تابی نمی کرد . علیزاده ، علی اکبر را داخل پتو پیچید و داخل آمبولانسش گذاشت . در میان دود و آتش آمبولانس به سرعت رفت طرف خرمشهر . -------------------------------------------------------------------------------------------------------------- 8 روز از مجروحیتش می گذشت که خبر دار شدیم علی اکبر در بیمارستان مشهد بستری است . بعد از چند روز هم منتقل شد تهران . چندبار به ملاقاتش رفته بودم و ایندفعه دیگر می گفتم علی اکبر رو به بهبودی است و دیگر قرار نبود که بروم تهران برای عیادت . نزدیک اذان صبح بود و خوابم نمی برد . ناگهان صدائی از طرف گنبد مسجد به گوشم خورد که می گفت : مادر ، علی اکبرت را دارند می برند پیش سید حسین بنی طباء . گفتم شاید خیالاتی شده ام اما همان صدا دوباره همان جمله را تکرار کرد .