هدایت شده از حقیقت
🖤 پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله :
صله رحم، خوش اخلاقى و خوش همسایگى، شهرها را آباد و عمرها را زیاد مى کند.
📚نهج الفصاحه، حدیث ۱۸۳۹
🖤 امام حسن علیه السلام :
چنان برای دنیایت تلاش کن که گویا همیشه زنده ای، و چنان برای آخرتت تلاش کن که گوئی فردا مرگت فرا می رسد.
📚الحیاة، ج ۴، صفحه ۶۲
@hagigei
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سخنان مقام معظم رهبری درباره اهداف تشکیل حکومت اسلامی توسط رسول الله
هدایت شده از پاسدار انقلاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷🇵🇸
﷽
🎥 #استوری_موشن | امام موسی صدر: من حسینیه را حسينيه نمی دانم مگر اینکه دلاورانه را برای نبرد با دشمن اسرائیلی فارغالتحصیل کند.
🍃🌹🍃
#روشنگری | #فروپاشی_اسرائیل
ـــــــــــــــــــــــ
🚨پایگاه خبری #پاسدار_نیوز 💠
@passdar
هدایت شده از پاسدار انقلاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ شهید حاج قاسم سلیمانی:قدس امکان ندارد آزاد بشود جز با پرچمداری شیعه!ما میرویم دیگران میمانند؛ تاریخ ثبت خواهد کرد
ـــــــــــــــــــــــ
🚨پایگاه خبری #پاسدار_نیوز 💠
@passdar
هدایت شده از پاسداران انقلاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حاج قاسم سلیمانی: این نظام یک قطعهای از بِهشته؛ به این دلیل باید روی پلکهای چشممون حِفظش کنیم...
باید جان بِدیم بَراش..
🇮🇷 پاسداران انقلاب
@pasdarane_enghelab
هدایت شده از پاسدار انقلاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷🇵🇸
﷽
🎥 #امیرکبیر زمان از یادها نمی رود
🍃🌹🍃
#روشنگری | #شهید_جمهور
ـــــــــــــــــــــــ
🚨پایگاه خبری #پاسدار_نیوز 💠
@passdar
هدایت شده از مدافعان حرم 🇮🇷
🌷 فرمانده جوانی که پای درس رهبر انقلاب بزرگ شده بود
✏️ رهبر انقلاب: من شهید محمود کاوه را از بچگىاش مىشناختم. پدر اين شهيد جزو اصحاب و ملازمين هميشگى مسجد امام حسن بود - كه بنده آنجا نماز مىخواندم و سخنرانى مىكردم - دست اين بچه را هم مىگرفت با خودش مىآورد، و من مىدانستم همين يك پسر را دارد، گاهى حرفهاى تندى هم مىزد كه در دوران اختناق آنجور حرفى كسى نمىزد.
✏️ اين بچه آنجور توى اين محيط خانوادگى پرشور و پرهيجان تربيت شد و خوراك فكرى او از دوران نوجوانيش عبارت بود از مطالب مسجد امام حسن. كه از نوارها و آثار آن مسجد [مىشد فهميد ]كه چه نوع مطالبى بود. در يك چنين محيط فكرى اين جوان تربيت شد، و جزو عناصر كمنظيرى بود كه من او را در صدد خودسازى يافتم؛ هم خودسازى معنوى و اخلاقى و تقوايى، هم خودسازى رزمى.
✏️ در يكى از عمليات اخير دستش مجروح شده بود تهران آمد سراغ من؛ من ديدم دستش متورم است.
بنده نسبت به اين كسانى كه دستهايشان آسيب ديده يك حساسيتى دارم، فورى مىپرسم دستت درد مىكند. پرسيدم دستت درد مىكند گفت كه نه. بعد من اطلاع پيدا كردم، برادرهاى مشهدىاى كه آنجا هستند، گفتند دستش شديد درد مىكند، اين همه درد را كتمان مىكرد و نمىگفت - كه اين مستحب است، كه انسان حتىالمقدور درد را كتمان كند و به ديگران نگويد - يك چنين حالت خودسازى ايشان داشت.
✏️ یک فرماندهى بسيار خوب بود، از لحاظ ادارهى واحد خودش در تيپ ویژه شهدا. این تیپ یک واحد خوب بود جزو واحدهاى كارآمد ما محسوب مىشد.
خود او هم در عمليات گوناگونى شركت داشت، و كارآزمودهى ميدان جنگ شده بود؛ از لحاظ نظم ادارهى واحد، مديريت قوى، دوستى و رفاقت با عناصر لشگر و از لحاظ معنوى، اخلاق، ادب، تربيت توجه و ذكر یک انسان جوان اما برجسته بود.
✏️ اين هم يكى از خصوصيات دوران ماست، كه برجستگان هميشه از پيرها نيستند، آدم جوانها و بچهها را مىبيند كه جزو چهرههاى برجسته مىشوند. رهبان الليل و اسدالنهار غالبا توى همين بچههايند، توى همين جوانهايند. 66/5/27
@Modafeaneharaam
هدایت شده از مدافعان حرم 🇮🇷
هر وقت پیش ما به مادرش زنگ میزد میگفت: سلام مامان جان ... بچه ها مسخره میکردند میگفتند چقدر بچه ننهای!! این حرف ها مال بچه سوسول ها است نه شما! میگفت من کوچیکشم! نوکرشم! احترامش برام واجبه. خادم الشهدا هم که میشد، روزی چند بار تلفنی با مادرش حرف میزد. همیشه میگفت: مامان جون دعا کن ما اینجا موفق باشیم.
#شهید_سید_میلاد_مصطفوی
@Modafeaneharaam
هدایت شده از مدافعان حرم 🇮🇷
داستان عجیب شهیدی که حواله کربلا میده.
رفتم خونه مادر بزرگم . حالش خوب نبود روی تخت بود . احوالش را پرسیدم شروع کرد به گریه و گفت اگر پسرم بود همه کار هام را انجام میداد . کاش رضا بود کاش لااقل به خوابم می اومد خیلی گریه کرد . گفتم مادر ناراحت نباش و اتفاق عجیببی افتاد .................اگر می خوای بدونی نام شهید کیه و تو هم حواله کربلاتو ازش بگیری😭😭 نیت کنید با یه صلوات روایت صوتی قضیه را داخل گروه گوش کنید . التماس دعا .
https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
🍃توی این کانال داستان زندگی خیلی از شهدا هست.
🌿اگه میخای بخونی واونا رو الگوی خودت قرار بدی جات اینجاست😌
https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
برگزاری ختم های درخواستی هم توی این کانال انجام میشهه❤️
هدایت شده از مدافعان حرم 🇮🇷
هر وقت پیش ما به مادرش زنگ میزد میگفت: سلام مامان جان ... بچه ها مسخره میکردند میگفتند چقدر بچه ننهای!! این حرف ها مال بچه سوسول ها است نه شما! میگفت من کوچیکشم! نوکرشم! احترامش برام واجبه. خادم الشهدا هم که میشد، روزی چند بار تلفنی با مادرش حرف میزد. همیشه میگفت: مامان جون دعا کن ما اینجا موفق باشیم.
#شهید_سید_میلاد_مصطفوی
@Modafeaneharaam
هدایت شده از هیات رزمندگان اسلام
خاطرات شهید والامقام علی پیرونظر از لحظه اعزام به قلم خود شهید سه ماه قبل از شهادت
قسمت 1⃣1⃣
سه شنبه ۶۶/۹/۳ امروز ساعت ۴ با صدای ساعت بیدار شدم . بعد از کمی شاهده هم از خواب بیدار شد . لوازم را جمع کردم و لباس هایم را پوشیدم . بعد از زیر قران من را رد کرد و خداحافظی کردم وتا وقتی که در تاریکی گم نشده بودم او همچنان جلو درب ایستاده بود . آمدم سوار اتوبوس شدم ساعت ۷/۵ رسیدم تهران بعد آمدم خیابان طالقانی .و تا جلو لانه جاسوسی آمدم . چون اعزام به جبهه بود راه ها را بسته بودند و تا پادگان ولی عصر پیاده آمدم .واز آنجا به پادگان نیروی هوایی سپاهی باید پادگان را دور می زدم .در همین موقع داود سلیمانی با ماشین پدرش آمد و با همدیگر وارد شدیم .بعد از کمی فخیمی بود که جلو آمد و دیده بوسی کردیم و رفتیم پیش بچه های گردان ساعت ۸ بود اما عده ای هنوز نیامده بودند .من ساکم را گذاشتم و رفتم سراغ مصطفی و او نبود .رفتم پادگان تا ساعت ۱۲ آنجا منتظر بودیم بعد گفتند ناهار ونماز را بخوانید بعد حرکت کنیم . علی دهقان هم پلاکش را فراموش کرده بود گفتم اگر بشود موتور بیاورم با هم برویم . از پادگان خارج شدم با تاکسی رفتم میدان سپاه .از تاکسی پول خورد گرفتم و به ساوه زنگ زدم و با شاهده صحبت کردم . از آنجا رفتم خانه بابا بزرگ . سفره پهن بود . چند لقمه ای غذا خوردم موتور را گرفتم آمدم پادگان . دیدم بچه ها سوار شده اند راننده گفت حرکت می کنیم گفتم چند لحظه صبر کنید من موتور را به خانه برگردانم گفت باشد سریع رفتم خانه . مصطفی با موتور من را رساند سر خیابان سرباز . دیدم اتوبوس ها رفته اند سریع آمدیم پشت آن ها رسیدیم و اشاره کردم نگه دارد . ومن سریع از موتور پیاده شدم و سوار شدم بعد آمدیم خانه معاون گروهان که پدرش فوت کرده بود بعد از خواندن فاتحه حرکت کردیم ساعت ۳/۵ جاده ساوه بودیم که برای خوردن ناهار و نماز خواندن نگه داشت . ساعت ۵ رسیدیم ساوه واز آن جا عبور کردیم . ساعت ۸/۵ همدان بودیم شام مهمان گردان بودیم . بعد حرکت کردیم ساعت ۱۱/۵ سنندج رسیدیم . پیاده شدیم و چادرها را مرتب کردیم و بعد از پهن کردن پتوها خوابیدیم . همگی خسته و کوفته بودیم و زود خوابمان برد
چهارشنبه ۶۶/۹/۴ ساعت ۶ بیدار شدم و نمازم را خواندم بعد از صبحانه دیدم داخل جعبه من موش رفته و مقداری خسارت زده . آن را تمیز کردم بعد رفتم سراغ دوربین و باطری هایش را عوض کردم اما باز فلاش آن کار نمی کرد . لشگر رفته بود میاندوآب و قرار بود که گردان های قمر بنی هاشم و حضرت زینب با همدیگر برویم آن جا . در طویله هایی که آن جا بود مستقر شویم . نزدیک ظهر علی دهقان مقداری لوازم اهدایی آورده بود .من بر داشتم و یکی هم برای فخیمی برداشتم بعد از ناهار با حمید رفتیم حمام و ساعت ۳ آمدیم چادر . امروز یک عکس از علی دهقان و مصیب دارابی انداختم . اهدایی علی دهقان مال خانمی بود که ناراحتی قلبی داشته و تازه عمل کرده از مغازه ها و خانه ها پول جمع می کرده و کاموا می خریده و زن های همسایه طی این ده روز برای رزمندگان ژاکت و پلیور و کلاه برای رزمندگان می بافند . و آقای دهقان می آورد .
ساعت ۴/۵ علی سالاروند چون نام تیم ما نام برادر شهیدش بود برای پنج نفر اعضای تیم بلوز ورزشی خرید و کادو کرد و به ما داد . از او تشکر کردیم و دیده بوسی کردیم و نام برادر شهیدش را زنده کردیم .بعد رفتم پیش آقای فخیمی و از پیراهن جدیدش تعریف کرد .بعد آماده شدیم برای نماز . بعد از شام آقای غلامی هم آن جا دعوت داشت . شام سیب زمینی و برنج بود یکی از بچه ها مقدار زیادی الویه از خانه آورده بود . بعد آقای غلامی هم از گذشته های خودش و دیگران تعریف کرد بعد به چادر خودمان آمدم و کمی نشستیم وبعد وضو گرفتم و مسواک زدم و آماده خوابیدن شدم
ادامه دارد......
کانال هیات رزمندگان اسلام 👇👇
https://eitaa.com/razmandganz