هدایت شده از 🌺 مدد از شهدا 🌺
مرا به مادرم نشان میداد و میگفت: «انتخاب شوهر اینا باخودمه! من میگم کی باشه!»
مادرم حرفهای سنجیده یا نسنجیدهاش را اینطوری جواب میداد که: «پس جهيزيه و اینا هم با خودت!»
و دوتایی میزدند زیر خنده.
من بعد از شهادت کاظم وصلت کردم؛ نبود او.
حین ازدواج، دستوبالمان برای تهیه جهیزیه تنگ بود و بهمان فشار آمد. مادرم خیلی به این در و آن در زد. به سختی پولی جور شد و بیشتر وسایل ضروری مورد نیاز را خریدیم. ولي هنوز کار داشت.
يکبار او همینطوری توي بیپولی و کلافگی، از کاظم گله کرد و گفت: «مگه نگفتي
جهيزيه پاي خودته!؟ پس کجایی پسر؟!»
بغض کرد و گریه را خورد.
شب خواب ديدم يکی که نميشناختمش، آمده دم در خانه و
ليستي از اقلام مورد نیازم را به دستم داده است. بالای آن، عکسی از امام(ه) و رهبری بود. به من گفت:
«هر چی نياز داري، از توش انتخاب کن!»
گرفتمش و نگاهی به آن انداختم؛ همه چيز در آن نوشته بود، ولی ما فقط دو سه قلم اصلی را کم داشتیم؛ از توي لیست آنها
را انتخاب کردم و پس دادم.
صبح،
از لحظهای که چشم باز کردم، مدام توي این فكر بودم که چه تعبيري دارد این خواب؛ از ذهنم خارج نمیشد.
ساعتی بعد در زدند. يكي از دوستان کاظم بود. ليستي آورده بود که از داخل آن برای جهیزیه هر چه نیاز دارم را انتخاب کنم. جا خوردم! جالب اینکه کاغذِ توی دست آن آقا، درست مثل ليستي بود که در خواب ديده بودم.
يقين كردم كه این هم زیر سر خود کاظم است... .
راوی : خواهر شهید
#بازنویسی کتاب #سه_ماه_رویایی
خاطرات بینظیر شهید کاظم عاملو
#مذاکره
#خاطرات
#سخن_و_سیره
#عنایت_شهید