eitaa logo
نیم پلاک
652 دنبال‌کننده
13.1هزار عکس
6.8هزار ویدیو
387 فایل
کانال #اختصاصی شهدا #سبک_زندگی و #خاطرات https://eitaa.com/nimpelak_m @abbasma
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از شهید غلامرضا کاملی
اذان عراقی ها بعد از مقداری عقب نشینی پشت تپه ی بزرگی سنگر گرفتند و از آنجا شروع به شلیک کردند رزمنده های ایرانی نمیتوانستند کاری انجام دهند وقت نماز صبح تا ناگهان ابراهیم از سنگر خارج شد و به سمت عراقی ها حرکت کرد روی سنگی به سمت قبله ایستاد و با صدای بلند اذان گفت هرچه دوستانش گفتند با عقب ، الان عراقی ها تو را می زنند. توجه نکرد. ابراهیم که شروع به اذان کرد. عراقی ها هم دست از تیراندازی کشیدند. آخرهای اذان بود که تیری شلیک شد و به گردن ابراهیم خورد. ابراهیم را آوردند عقب و زخمش را پانسمان کردند. چند دقیقه بعد رزمنده ای فریاد زد: «حاجی، حاجی عراقی ها دست گذاشته اند روی سرشان و میخواهند تسلیم شوند.» بعد از تسلیم شدن هجده عراقی فرمانده شان پرسید: «آن کسی که اذان میگفت کجاست؟ بعد هم اشک در چشمانش جمع شد و گفت: «به ما گفته بودند شما مسلمان نیستید و آتش می پرستید. امروز وقتی آن جوان اذان گفت و اسم حضرت علی الله را آورد فهمیدم که تا الان اشتباه میکردم. تسلیم شدم تا بار گناهانم سنگین تر نشود. آن سربازی را که به اذان گو شلیک کرد با خودم آورده ام. اگر دستور بدهید همین جا او را میکشم اسیرهای عراقی بالای سر ابراهیم آمدند و همگی دست او را بوسیدند. نفر آخر به پای ابراهیم افتاد و با التماس گفت: «من راببخش من شلیک کردم.