eitaa logo
نیم پلاک
656 دنبال‌کننده
13.2هزار عکس
6.8هزار ویدیو
389 فایل
کانال #اختصاصی شهدا #سبک_زندگی و #خاطرات https://eitaa.com/nimpelak_m @abbasma
مشاهده در ایتا
دانلود
♦️مرتضی قربانی،دلتنگ یوسف شده بود.یه روز گفت: «یه سر می رم لشکر 17؛ هم زین الدین را می بینم و هم یوسف را.رسید پیش مهدی.بعد از سلام و احوالپرسی سراغ سجودی را گرفت‌.مهدی گفت:اسمش آشنا نیست؟ مرتضی با تعجب گفت:- «یعنی یوسف را نمی شناسی؟»آقا مهدی: - «نه! تا حالا نشنیدم اسمشو» . ♦️حاج مرتضی به شک افتاد و به مهدی گفت: «راستش، آقا یوسف یکی از فرمانده(گردان حمزه لشکر ویژه 25 کربلا) بود.چند ماه پیش به من گفت می خوام به لشکر17 برم.مهدی بدون هیچ معطلی، گوشی تلفن را برداشت. بعد از کلی پرس و جو از پرسنلی فهمید سجودی یکی از آرپی جی زن های گردان قائم.مهدی متعجب شده بود گوشی را گذاشت و به مرتضی گفت:-«سجودی آرپی جی زن یکی از گردان های ماست»حاجی پاشو بریم این آقا یوسف رو ببینیم» . ♦️یوسف داخل سنگر دو زانو نشسته بود و مشغول قرائت قرآن بود.پتویی که به جای در از آن استفاده می شد بالا رفت،یوسف بادیدن مرتضی هیجان زده شد.همدیگر را در آغوش گرفتند- مرتضی: - «خوب آقا یوسف! از مسئولیت فرار می کنی؟»یوسف گفت: «مگه آدم باید حتماً مسئولیت داشته باشه تا خدمت کنه؟»زین الدین: «آقا یوسف! درسته براتون فرق نمی کنه، اما ما به امثال شما و تجربیات شما نیاز داریم.یوسف: «راستش همین طور که آقا مرتضی می دونه برای من فرقی نمی کنه.هرچی تکلیف باشه من همون رو انجام می دم. حالا شما هم هرچه امر بفرمایید بنده به عنوان سرباز در خدمتم.»سخنان یوسف چون آب زلال و شفاف بر جان آقا مهدی نشست.به یوسف خیره شده بود و بر این متانت، چبی ریایی،او غبطه می خورد. کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan