🍂
🔻 متولد خاک پاک کفیشه
نوشته : عزت الله نصاری
┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅
🔸 قسمت شصتوسوم
هفتمین روز آتش سوزی سینمارکس، تظاهرات بسیار بزرگی از گورستان بسمت شهر برپا شد، مردم آبادان، هم، داغدار بودن هم بدنبال پیدا کردن مقصر.
در بحبوحه راهپیمایی یه نفر با بلندگوی دستی پیام تسلیت آیت الله خمینی را برای عزاداران آبادانی قرائت کرد.
خیلی عجیب بود، شاه که خودش را سرپرست مملکت میدونست هیچ واکنشی به آتش سوزی نشون نداد، نخست وزیر هم هیچ پیام تسلیتی نفرستاد ولی این آخوندی که خارج از کشور زندگی میکنه، خودش را شریک غم مردم اعلام کرده.
حالا مردم آبادان دومین شهر پرجمعیت کشور در اون سالها و خرمشهر بزرگترین بندر تجاری کشور، کارمند و کارگر و کشاورز و کسبه همه دست بدست هم دادن و در مقابل حکومتی که هیچ واکنشی نسبت به این فاجعه نشون نمیده ایستادن و گلوی رژیمی که میخواد با جنایت و آدمسوزی حکومت کنه را گرفتن.
تظاهراتها روز بروز گسترده تر و فراگیرتر میشد.
کارکنان پالایشگاه اعتصاب کردن، آقای گازری خبر آورد که انگلیسیها دارن از پالایشگاه خارج میشوند، هم خوشحال بود هم نگران.
خوشحال از اینکه روزهایی را داره میبینه که بدون حضور انگلیس نفس میکشیم و نگران از اینکه بدون حضور انگلیس چه جوری میشه کار کرد؟
اخبار و اسناد بشدت سانسور و دستکاری میشد، روز اول گفتن بیش از ۷۰۰ نفر کشته شده چند روز بعد گفتن ۶۰۰ نفر یکی دوهفته بعد تعداد کشته ها به ۳۰۰ نفر تقلیل پیدا کرد، ظاهرا دولت تلاش میکرد با تقلیل آمار کشته ها عظمت فاجعه را کمتر کنه.
بازار هم اعتصاب کرد و تعطیل شد.
همراه آقام به مسجدی رفتیم که اون روزها یکی از کانونهای فعالیت انقلابیون بود، مسجد نو.
وارد حیاط مسجد که شدیم عکس بزرگی از حاج آقا خمینی که قاب گرفته بود را به دیوار روبرو کوبیده بودن.
عکس پر ابهتی بود، حاج آقا مشتش را گره کرده بود.
آقام مشغول صحبت با کسی بود که یهویی خبررسید سربازها مسجد را محاصره کردن، مسجد نو بنحوی بود که به دوتا خیابان اشراف داشت و از دوطرف میشد وارد یا خارج بشی.
ظاهرا قرار بود شخصیتی سخنرانی کنه و بهمین دلیل سریعا مسجد را محاصره کردن تا مانع سخنرانی بشوند.
یه استوار که فرماندهی سربازان را بعهده داشت وارد مسجد شد.
مردم کنار رفتن مبادا مورد ضرب و شتم قراربگیرند، مثل همیشه بدشانسی به من رو کرد و از بین اینهمه آدم، سرکار استوار گوش مرا گرفت، آقام سریعا اومد جلو تا اگر استوار خواست کتک بزنه مانعش بشه.
همینطوری که گوشم را فشار میداد پرسید
؛ اینجا چکار میکنی؟
: مسجداومدن دلیل میخواد؟
؛ حالا که زبونت درازه بگو ببینم اصول دین چندتاست؟
: نمیدونم.
؛ ههههه، فروع دین چندتاست؟
: نمیدونم.
؛ ههههه. تو که اصول دین و فروع دین را نمیدونی، برای چی اومدی مسجد؟
: اومدم که یاد بگیرم.
سرکار استوار از جواب محکم من ساکت شد و آقام لبخند رضایت بخشی زد.
سرکاراستوار هم که حسابی ضایع شده بود یه پس گردنی بهم زد و به آقام تشر زد؛ بجای اینکه بچه ات را میاری خرابکاری یاد بگیره بنشین توی خونه و اصول دین و فروع دین یادش بده.
حسابی اوقاتم تلخ شد، سوار موتور شدیم و برگشتیم. آقام پرسید مگه اصول دین و فروع دین را بلد نیستی؟
: بلدم خوب هم بلدم ولی اینجوری میخواستم دماغش را بسوزونم.
نامردها بازار جمشیدآباد را هم سوزوندن و کسبه بیچاره را دچار خسارت شدیدی کردن.
یواش یواش انقلاب شدت و حدت گرفت، چندین نفر به ضرب گلوله پاسبانها و سربازها شهید شدن.
احساس میکردم مردم تلاش میکنن دفتر تاریخ را ورق بزنن، اون حباب لعنتی را از روی کشور بردارن ولی حکومت اجازه نمیده و مقاومت میکنه.
فقط در یکروز ۶ نفر شهید شدن. بیشتر مساجد آبادان محل سخنرانی شخصیتهای برجسته بود.
یکمرتبه دیگه هم توی حسینیه اصفهانیها گیر افتادیم، درب حسینیه را بستن و چندین نارنجک اشک آور انداختن بین جمعیت. راه فراری نبود و عده ای نزدیک بود خفه شوند.
از جذابیتهای شهر آبادان یکیش همین مورده، مردم مهاجری که ساکن آبادان شدن بنام شهرشون یه مسجد یا حسینیه ساختن و این مکانها بهترین جا برای تجمع و همفکری همشهریان شده.
مسجد بهبهانیها
حسینیه بوشهریها
حسینیه اصفهانیها
مسجد دوانیها
مسجد عربها وووو و حتی مسجدی که رانگونیهایی که در سالهای اول به آبادان مهاجرت کرده بودن.
•⊰┅┅❀•❀┅┅⊰•
ادامه در قسمت بعد
#متولد_خاک_پاک_کفیشه
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🔻 متولد خاک پاک کفیشه
نوشته : عزت الله نصاری
┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅
🔸 قسمت شصتوچهارم
نمایشگاه عکسی از انقلابیون در دانشکده نفت برگزار شد.
با سعید برادرم رفتیم نمایشگاه، تعداد زیادی عکس از افرادی که بوسیله ساواک و در شکنجه گاه به شهادت رسیده بودن را بنمایش گذاشته بودن. یه سرود انقلابی در وصف مجاهدتهای خمینی هم پخش میشد، خیلی جالب بود.
توی این وانفسا، عشق دختره از سرم نمیپره.
میخوام همه هوش و حواسم را به انقلاب متمرکز کنم ولی این لامصب سایه سنگینی روی مغزم ایجاد کرده و انگاری تا یه شری بپا نکنه ول کن نیست.
پاسبانها و ارتشی ها بسمت مردم شلیک میکردن و مردم را میکشتن ولی آقای خمینی اجازه نمیداد مردم با ارتشی ها درگیر بشوند، مداوم پیامهای آقای خمینی را قرائت میکردن که ایشون به مردم دستور داده با ارتش درگیر نشوید. اینها فرزندان شما هستن، به ارتشی ها هم پیام میداد که بسمت مردم تیراندازی نکنید.
این دستورات برای من و نوجوانانی مثل من قابل قبول نبود، ما معتقد بودیم باید اسلحه پیدا کنیم و ارتشی ها را بکشیم.
آقام با تظاهرات و اینجور چیزها موافق بود ولی اجازه نمیداد کارهایی مثل کوکتل انداختن و لاستیک آتش زدن و رفتارهای خشن را انجام بدیم.
یه روز خبر رسید که آقای خمینی دستور داده مردم با گل و شیرینی بسمت سربازها بروند.
داریوش دائیم و محمد بلوطکی مشهور به کله پهن یه جعبه شیرینی گرفته بودن من هم همراهشون شدم و رفتیم طرف یه کامیون ارتشی که پر از سرباز بود.
یه سروان پائین کامیون ایستاده بود، جعبه شیرینی را از دست داریوش گرفت و به سربازهایی که توی کامیون نشسته بودن داد.
ما هم خوشحال شدیم و فکر کردیم یه ارتباط دوستانه ای ایجاد شده، جناب سروان از داریوش پرسید
؛ خب این شیرینی بابت چیه؟
: آقای خمینی گفته که ما با هم برادریم و نباید با همدیگه دشمنی کنیم.
؛ آقای خمینی بیخود کرده با شماها!!!
یه دوتا اردنگی هم بهمون زد و چهارتا فحش هم داد.
وضعیت شهر خیلی درهم برهم شده بود، عده ای از ارتشیها وارد پالایشگاه شده بودن و کارگران اعتصابی را به زور وادار به کار کرده بودن.
مردم راهپیمایی خیلی بزرگی به حمایت از کارکنان پالایشگاه به راه انداختن، تانکهای ارتش به مردم حمله کردن و تعداد زیادی شهید شدن.
زمستان اومد و آقای خمینی دستور داد جهت رفع کمبود مواد سوختی در کشور، پالایشگاه بصورت محدود تولید را از سر بگیره.
کارکنان شرکت نفت سردرگم شده بودن، نمیشد هم تولید کرد هم مراقب بود که مواد سوختی صادر یا انبار نشود و بدست مردم برسد.
دوسه روز بعد هیئتی از تهران اومد، ظاهرا این هیئت مورد تائید آقای خمینی و انقلابیون بود و به کار پالایشگاه هم تا حدودی مسلط.
مهندس بازرگان که از وزرای دوره مصدق بود و تجربه صنعت نفت هم داره با این هیئت وارد آبادان شد و بعد از چند جلسه، کارکنان را توجیه کرد.
یه سخنرانی هم توی استادیوم آبادان برپا شد.
توی محوطه چمن بفاصله خیلی نزدیک به جایگاه نشسته بودم، خیلی دوست داشتم انقلابیون را از نزدیک ببینم.
در حین سخنرانی اعلام کرد که انقلابیون اسم خیابانهای شهرها را عوض کردن و انقلابیون آبادان هم همینکار را انجام دادن.
لابلای سخنرانی در مورد آینده صحبت میکرد و فضای آزاد و مرفه آینده را برای مردم تشریح میکرد.
یکی از جملاتش که همانموقع باعث تعجب و خنده من شد و مطمئن بودم یه دروغ بزرگ یا یه نادانی و جهل بزرگه این بود؛
مردم، اگر بعد از پیروزی انقلاب شبی نصفه شبی درب منزلتون را کوبیدن، نترسید
مامورهای دولت هستن و اومدن سهم پول شما را از فروش نفت بهتون تحویل بدن!!!!
در اون روز، من یه بچه بودم ولی با همون سن کم و مطالعات خیلی کم متوجه شدم این یه حرف مفت و مسخره است.
اسامی جدید خیابانها را یادداشت کردم و سریعا چندین نسخه رونوشت کردم.
در حین برگشت به خانه، هرکسی را میدیدم یه نسخه بهش میدادم.
هر چند بد خط بودم ولی خیلی سعی کردم خوانا بنویسم
•⊰┅┅❀•❀┅┅⊰•
ادامه در قسمت بعد
#متولد_خاک_پاک_کفیشه
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂