eitaa logo
نیم پلاک
1هزار دنبال‌کننده
10.6هزار عکس
5.3هزار ویدیو
333 فایل
کانال #اختصاصی شهدا #سبک_زندگی و #خاطرات https://eitaa.com/nimpelak_m @abbasma
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از حقیقت
رفتم‌بیرون، برگشتم. هنوزحرف‌می‌زدن. پیرمردمی‌گفت: جوون دستت‌چی‌شده؟ تو جبهه این‌طوری شدی یا مادر زادیه؟ حاج‌حسین خندید. اون یکی دستش‌رو آورد بالا. گفت: این جـای اون‌ یڪی رو هم پرمی‌کنه! یه‌بار تو اصفهان با همین یه دست ده دوازده ڪیلو میوه خریدم برای مادرم. پیرمرد ساکت بود. پرسیدم: پــدر جان! تازه اومــدی لشڪر؟ حـــواسش نبــود! گفت: ایــن چه جــوون بی‌تڪبــری بود. ازش خوشم اومد. دیدی چه‌طور حرفو عوض ڪرد؟! اسمش چیه این؟ گفتم: حاج‌حسین‌خرازی! راست‌نشست. گفت: حسین خرازی؟ فرمانده لشکــر؟! @hagigei
🌴🌹🇮🇷🌷🌴 ما انقلابی ها بدون ادعا نسخه داعش رو درهم پیچیده و بشریت رو از شر داعش خلاص کردیم 🌴 استحاله طلبان و سلیبریدی ها و ... سریع برن افغانستان مشکل رو حل کنند بجای قر زدن 🌞
🌴🌹🇮🇷🌷🌴 *تعبیربسیارعجیب و عاشقانه مجری‌ تلوزیون‌ ملی‌ عراق دروصف سردارسپهبدشهید حاج قاسم سلیمانی* 🌴 👌نمیدانم در کدام روز از محرم تو را یاد کنم 🏴روزمسلم بن عقیل چون تو فرستادهٔ (رهبرت)، ومیهمان ما بودی!؟ 🌷 🏴یا روزحبیب بن مظاهر، چون تو بهترین دوست قدیمی مابودی!؟ 🌹 🏴یا روزقاسم چون اسمت قاسم بود!؟ 🌿 🏴یا روزعلی اکبر چون قطعه قطعه شدی!؟ 💐 🏴یا روزعباس چون حامل علم و پرچم بودی و دو دستت قطع شد!؟ 🌴 👌چیزی که واضح است اینست که گریه بر تو تمامی ندارد و از غیبت تو حیران و دلتنگیم 🌞 👌سردار دلها بعد از شهادتت، هر وقت به عبارت "سلام بر حسین(ع) و اصحاب حسین(ع)" می‌رسیم تو را یاد می کنیم... 🇮🇷 ❤️
هدایت شده از حاج محمود کریمی
🌹 تصاویر تاریخی از بازگشت نخستین گروه آزادگان به کشور ❤️۲۶ مرداد ۱۳۶۹ نخستین گروه از آزادگان پس از سالها اسارت به میهن بازگشتند. [ کانال جوانان انقلابی ] @naslechaharome
☘️مینویسم تا یادم نرود: ☘️تمام اقتدار میهنم را از پرواز شما دارم... 📷شناسه عکس نشسته از راست روی تویوتا فرماندهی ؛برادر محسن فعال؛ برادر مجتبی زارعی؛ سردار شهید محمود آقا جهانپناه؛ برادر محسن مشرفی؛ شهید مهدی حمزه؛ شهید سالار پارسا؛ برادر غلامرضا وردی؛ برادر محمد حبیبی نژاد؛ شهید صفر علی دره گرگی؛ برادر عباس مهاجرانی؛ برادر مصطفی امیدوار؛ شهید سید مجتبی موسوی؛ وناشناس؛ 📝 عکس تعدادی از شهداء گرانقدر و رزمندگان دلاور گردان قمر بنی هاشم علیه السلام بفرماندهی شهید جهانپناه در بازدید از منطقه ای عملیاتی فاو گرفته شده است. ☑️☑️☑️ 🌷کنگره ملی نقش امام خمینی(ره) در دفاع مقدس و ۶۲۰۰ شهید استان مرکزی🌷 https://eitaa.com/shahid6200
🌴🌷🇮🇷🌹🌴 تاسوعای حسینی تسلیت باد 🌴🌷🇮🇷🌹🌴
هدایت شده از حقیقت
🌾 روایتی از ۱۳شهید نوجوان جهرمی که روز عاشورای ۶۲ تشنه شهید شدند... 🌷 اولین باری بود که در روز تاسوعا نیرو به جبهه می بردم. حزن شدیدی فضای اتوبوس را گرفته بود، تعدادی جوان ونوجوان معصوم. شاید اولین سالی بود که بچه‌ها شب عاشورا را در اتوبوس می گذراندند. هر کس برای خودش خلوتی داشت. بعضیها زیر لب روضه می خواندند، بعضی در فکر  و برخی دیگر چیزی می‌نوشتند. شب فرا رسید کمی خسته شده بودم از آقای نظری که کمک من بود خواستم تا او رانندگی کند و من ساعتی استراحت کنم، زمانی که اتوبوس برای اقامه نماز صبح ایستاد از خواب بیدار شدم. بعد از خواندن نماز صبح من پشت فرمان نشستم. باید کمی عجله می‌کردیم تا ساعت 4 عصر خودمان را به مهاباد برسانیم چون بعد ساعت 4 جاده ناامن می‌شد و تازه تردد ضد انقلاب آغاز می‌شد و تا صبح روز بعد ادامه می یافت و جاده را ناامن می‌کرد. روز عاشورا بود و از گوشه کنار اتوبوس صدای هق هق گریه به گوش می‌رسید. نمی دانم شاید به دلشان افتاده بود که در روز عاشورای امام حسین، به شهدای کربلا می پیوندند. هر از گاهی آقای نظری پارچ آبی را بین بچه‌ها می‌گرداند تا بنوشند اما عاشورا بود وکسی لب به آب نمی زد. حال و هوای اتوبوس قابل توصیف نبود. نزدیک ظهر مقداری نان و خرما بین بچه‌ها تقسیم شد و به عنوان ناهار آن را درون اتوبوس میل کردند. فرصت توقف نداشتیم فقط چند لحظه‌ای را برای اقامه نماز ظهر در سقز ایستادیم. نماز ظهر عاشورایشان دیدنی بود تعدادی نوجوان چهارده پانزده ساله با آن جثه‌ کوچکشان مشغول راز و نیاز بودند. سریع سوار شدند تا زودتر به مهاباد برسیم، دلهره عجیبی داشتم آقای نظری هم که کنار من نشسته بود حال خوشی نداشت و می‌گفت خیلی دلم شور می‌زند. دلمان مثل سیر و سرکه می جوشید و دلیلش را نمی دانستیم که ناگهان متوجه شدم جاده بسته شده است و یک مینی بوس  ویک سواری کنار جاده ایستاده بودند. فکر کردم تصادف شده است. پاهایم را تا آخر روی ترمز فشار دادم، چند نفر با لباس مبدل بسیجی و اسلحه اطراف جاده ایستاده بودند. ناگهان دو سه نفر آرپیجی به دست وسط جاده ظاهر شدند و به سمت ما نشانه رفتند. مصطفی رهایی بلند شد و داد زد: «کوموله‌ها هستند، کوموله‌ها هستند.» شوکه شده بودم، نمی دانستم چه کاری باید انجام دهم. یکی از منافقین گفت: دستتان را بالا ببرید و ناگهان درب اتوبوس را باز کرد و همه را با اسلحه تهدید کرد. دور تا دورمان را با اسلحه احاطه کرده بودند و نمی شد تکان خورد. کارت اتوبوس و پلاک شخصی آن، آنها را متقاعد کرد که اتوبوس شخصی است. آنان تمام وسایل بچه‌ها را از جعبه اتوبوس بیرون آوردند و کارت شناسایی آنها را گرفتند. همه آنها بسیجی بودند به جز مصطفی رهایی که کارت سپاه داشت. با تهدید همه را به سمت جنگل بردند و تنها من و آقای نظری مانده بودیم. نمی دانم چطور باورشان شده بود که ما دو نفر شخصی هستیم و ارتباطی با رزمندگان نداریم و فقط راننده هستیم. در همین حین یک مینی‌بوس پر از مسافر هم از راه رسید و آن را هم متوقف کردند و در بین آنها سربازی را که به همراه پدر پیرش به مهاباد می رفتند، پیاده کردند و سرباز را همان جا جلو چشمان پدرش کشتند و پیرمرد را به من سپردند و گفتند پیرمرد را سوار کن و برگرد. تمام حواسم پیش بچه‌ها بود، خدایا چه بر سر بچه‌ها می‌آورند. جرأت نمی‌کردم از سرنوشت بچه‌ها بپرسم صدای شنیدن تیر از بین جنگل خیلی مرا بیتاب کرده بود با دلهره تمام پشت فرمان نشستم و با اضطراب اتوبوس را روشن کرده و به سمت نزدیکترین مقر سپاه حرکت کردم. فردا صبح زود اتوبوس را برداشتم و به محل حادثه حرکت کردیم. ماشین را کنار جنگل گذاشتم و به سرعت به طرف جنگل دویدم. غمبارترین و سخت ترین صحنه عمرم را آن جا دیدم. بدن بی‌جان و تیرباران شده 13 جوان و نوجوان معصوم که هر یک گوشه‌ای افتاده بودند و در عصر عاشورای سال 1362 به جمع شهدای کربلای 61 هجری قمری پیوستند. ☝ راوی: @hagigei
هدایت شده از #جبهه_واحد
⭕️ اسطوره‌ای به نام فرمانده گروه دستمال‌سرخ‌ها! همو که گفت ننگ بر جنازه پاسداری که تو خشاب اسلحه‌اش فشنگ مونده باشه! دلاوری که 28مرداد58 با نیروهاش پاوه رو آزاد کرد و روز عاشورای59 در تنگه حاجیان گیلانغرب پر کشید. مریم کاظم‌زاده همسر و همسنگرش بود تا لحظه شهادت... 👤 جواد تاجیک @bohloool