eitaa logo
نیم پلاک
650 دنبال‌کننده
13.1هزار عکس
6.8هزار ویدیو
385 فایل
کانال #اختصاصی شهدا #سبک_زندگی و #خاطرات https://eitaa.com/nimpelak_m @abbasma
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از مجله مجازی همرزم
📝تو‌ دیگه نگو ضعف‌بدنی😂 همه در یک حال هوای خاصی مشغول خواندن دعای🤲 کمیل بودیم. 🕊شهیدسورانی پشت‌سر 🕊شهیدشریف نشسته بود. دعا رسید به قسمت (يَا رَبِّ ارْحَمْ ضَعْفَ بَدَنِي). 🕊شهید شریف سرش را گذاشته بود کنار سوله و این قسمت را زمزمه و تکرار می کرد. از آن‌جا که شهیدشریف تقریباً هیکل تنومند و چاق داشت، شهید سورانی می‌زد به پهلوی شهید شریف و گفت: تو دیگه نمی‌خواهد بگویی ضعف بدنی!😁 🕊 . . . . 🌟اینجا‌منزلگاه‌عشق‌است👇 🆔@hamrazm_mag
هدایت شده از مجله مجازی همرزم
🌷اگر امروز ما در صحنه های پیکار می جنگیم و اگر امروز پاسدار انقلابمان هستیم و اگر امروز پاسدار خون شهدا هستیم اگر مشیت الهی بر این قرار گرفته است که به دست شما و به دست ملت ایران اسلام در جهان پیاده شود و زمینه ظهور امام زمان(عج) فراهم گردد به واسطه عشق و علاقه و محبت به امام حسین(ع) است» 🕊• شهید مهدی زین الدین . . 🌟اینجا‌منزلگاه‌عشق‌است👇 🆔@hamrazm_mag
🔴 پشت میکروفون 🎤😂 همه گردان‌ها توی حسینیه بزرگ شهرک دارخوین جمع و مشغول خواندن دعای کمیل بودند. مداح با سوز و حال خاصی دعا می خواند و بچه ها حال خوشی داشتند. در آن همهمه و گریه تقريباً وسط دعا بود که مداح بلند فریاد کشید: آی گنهکار کجای این مجلس نشسته ای…!؟ که یکدفعه تو اون تاریکی از وسط حسینیه یکی از رزمنده‌های شیطون فریاد کشید:  “ پشت میکروفوووون ” حسینیه رفت رو هوا و تا آخر دعای کمیل ؛ با خنده تمام شد. 😂😂😂 # طنز جبهه
🔴 پشت میکروفون 🎤😂 همه گردان‌ها توی حسینیه بزرگ شهرک دارخوین جمع و مشغول خواندن دعای کمیل بودند. مداح با سوز و حال خاصی دعا می خواند و بچه ها حال خوشی داشتند. در آن همهمه و گریه تقريباً وسط دعا بود که مداح بلند فریاد کشید: آی گنهکار کجای این مجلس نشسته ای…!؟ که یکدفعه تو اون تاریکی از وسط حسینیه یکی از رزمنده‌های شیطون فریاد کشید:  “ پشت میکروفوووون ” حسینیه رفت رو هوا و تا آخر دعای کمیل ؛ با خنده تمام شد. 😂😂😂 # طنز جبهه
هدایت شده از مجله مجازی همرزم
10.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃جملات تامل برانگیز دختر شیعه به پیروان امام حسین ( علیه‌السلام) : حسین را باید در راه مسیرش قدم برداریم و نه بر خلافش ....👍 ✍پ.ن: حسین جانم لطفی بنما که خاک پایت گردم دامن بتکان که تا گدایت گردم دلتنگ زیارت توام اربابم💔 من را به حرم ببر فدایت گردم دست‌مارا‌به‌محرم‌حسین‌برسانید چهل‌روزتا‌محرم💔🥀 🕊اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ (اَبَداً) ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ 🌺 • . . . 🌟ستارگان‌درخشان برترین انتشارات دفاع‌مقدس👇 🆔@setaregaannderakhshan 🌟کنگره‌ملی‌شهدا استان‌اصفهان👇 🆔@setareganederakhshan 🌟 اولین‌مجله‌مجازی‌دفاع‌مقدس👇 🆔@hamrazm_mag
✨﷽✨ آستين خالى فرمانده! 🌷رفتیم بیمارستان، دو روز پیشش ماندیم. دیدم محسن رضایی آمد و فرمانده‌های ارتش و سپاه آمدند و کی و کی. امام جمعه‌ی اصفهان هم هر چند روز یک‌بار سر می‌زد بهش. بعد هم با هلی‌کوپتر از یزد آوردندش اصفهان. هر كس می‌فهمید من پدرش هستم، دست می‌انداخت گردنمو ماچ و بوسه و التماس دعا. من هم می‌گفتم: چه می‌دونم والا! تا دو سال پیش که بسیجی بود، انگار حالاها فرمانده لشکر شده. 🌷تو جبهه همدیگر را می‌دیدیم. وقتی برمی‌گشتیم شهر، کمتر. همان‌جا هم دو_سه روز یک‌بار باید می‌رفتم می‌دیدمش. نمی‌دیدمش، روزم شب نمی‌شد. مجروح شده بود. نگرانش بودم. هم نگران هم دلتنگ. نرفتم تا خودش پیغام داد: بگید بیاد ببینمش. دلم تنگ شده. 🌷خودم هم مجروح بودم. با عصا رفتم بیمارستان. روی تخت دراز کشیده بود. آستین خالیش را نگاه می‌کردم. او حرف می‌زد، من توی این فکر بودم؛ فرمانده لشکر؟! بی‌دست؟! یک نگه می‌کرد به من، یک نگاه به دستش، می‌خندید. می‌پرسم: درد داری؟ می‌گوید: نه زیاد. _می‌خوای مسکن بهت بدم؟ _نه. می‌گم: هرطور راحتی. لجم گرفته. با خودم می‌گویم: این دیگه کیه؟ دستش قطع شده، صداش در نمی‌آد. 🌹خاطره ای به یاد جانباز شهید سردار حاج حسین خرازی راوى: پدر گرامی شهید ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) دانابی شو؛ دانا شو!👇👇 📚 @dastanak_ir