یادش بخیر دوهفته پیش شب جمعه حرم اباعبدالله الحسین
وارد حرم شدم. اول سمت ضریح شهدای ۷۲تن رفتم. سالهای قبل خیلی سمت مقبره اصحاب نمیرفتم. ولی طی یکسال گذشته خیلی باهاشون انس گرفته بودم. ضریح شش گوشه خیلی شلوغ بود. تو شلوغی اصلا نمیرم سمت ضریح. از دور حرف میزنم. ولی ضریح ۷۲تن خلوت بود. رفتم چسبیدم به ضریح. داخل اسم یاران امام رو نوشته بود. بعضیاشونو میشناختم. یاد داستانهاشون میافتادم. وباهاشون حرف میزدم.
🔻اولین اسمی که دیدم زهیربنقینبجلی بود. گفتم خوشبحالت. امام اومد سراغت و با اینکه تمایلی نداشتی و از ثروتمندترین مردان کوفه بودی، ولی تورو سوا کرد و باخودش برد.
🔻حربنیزیدریاحی: یاد اون لحظهایش افتادم که کفشهاشو انداخت روی گردنش و به نشانه پشیمونی اومد پیش امام. وچون روش نمیشد قمربنیهاشم رو واسطه قرار داد. که بره به امام بگه. وقتی تو جنگ پیشونیش زخمی شد و خون جریان پیدا کرد، برگشت و امام پارچهای به سر حرّ بست. در تاریخ آمده است که شاه صفی قبر حر رو کَند و اون پارچه را بعنوان تبرک از سر حر بازکرد و دید خون تازه جاری شد. و تاهمون پارچه رو نبست خون بند نیومد.
البته حر در کربلا مدفون نیست. ولی اسمش اونجا نوشته شده بود
🔻جَونغلامابیذر. که امامگفت آزادی برو به زندگیت برس. گریه کرد و گفت چون غلامی سیاه و بدبو هستم اینو میگی آقاجان؟ امام اجازه میدان داد. وقتی شهید شد حضرت بالای سرش گریه کرد و یکی از دونفری بود که صورت بر صورتش گذاشت. چی میشه ماروهم مثل این غلام تحویل بگیری. ماهم روسیاهیم...
🔻خیلی دنبال اسم عبداللهبنعمیرکلبی بودم. چون تو کتاب نامیرا خیلی باهاش ارتباط گرفته بودم. اسمش رو پیداکردم وکلی باهاش حرف زدم. هم چنین اسم همسرش اموهب که تنها شهید زن کربلا بود.
🔻عابسبنعبدالله. خیلی دلیرو شجاع بود. برای اینکه اعتمادبنفس خودش و روحیه بالاشو نشون بده، لباس جنگی و زرهش رو درآورد و برهنه حمله کرد به سپاه دشمن، همه فرار کردن.
🔻سعیدبنعبدالله که در هنگام نماز جماعت سپربلای امام شد.
باهمشون کلی حرف زدم. ازشون تشکر کردم. گفتم خدایی دمتون گرم امام رو تنها نذاشتید. ازشون خواستم ماهم مثل خودشون کنن. پای اماممون تا آخرین لحظه بمونیم و به جاده خاکی نریم.
زوّار عراقی صدا میزدن《حَرّک زائر》. زائر حرکت کن ماهم بتونیم ضریح رو بگیریم و زیارت کنیم. ولی مگه میشد از این بهشت جدا شد؟ در یک مکان کوچیک، ۷۲ انسان بینظیر دفن شدن. خیلی لحظات خوبی بود. حال و هوای خاصی بود.
تازه شب جمعه هم بود و مادری درحرم پسرش مهمان بود.
#سفرنامه_اربعین
✍ حسین دارابی
╔═☀️☀️═════════╗
❣ eitaa.com/joinchat/639434752C60c801636b
╚═════════⚡️═╝
🆔 @raefipour_com