eitaa logo
نیَّت
1.7هزار دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
3.4هزار ویدیو
61 فایل
﴾﷽﴿ توان انسان به عیار نیت، همت، توکل و اعتماد او به خداست. تمرین کنیم نیت های پاک را و تجربه کنیم بهترین لذت عالم را #دغدغه‌های‌پاک #نیتهای‌خالص #شنبه‌های_ام‌البنینی #تربیت_مربی تبلیغ و تبادل نداریم @jamondeh135 https://eitaa.com/niyat135
مشاهده در ایتا
دانلود
الحمدلله خبر های خوبی از حلب داره میرسه و صدها تروریست نفله شدند
یادش بخیر سردار میگفت : پَریدن بُریدن میخواهـد ... !! اَللهُم‌َّ اَخرِج‌ حُب‌َّ الدُّنیا‌ مِن‌ قَلبۍ @niyat135 | نـِــــیَّــــ۱۳۵ــــت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌ ♨️ تصاویری از تلفات سنگین تروریست های مهاجم در حلب پس از حملات هوایی ارتش سوریه
توجه داشته باشید ی سری فیلم ها که حتی در کانال های ایرانی انقلابی در مورد سوریه و پیشروی تروریستهاست از اساس کذب که بخاطر عدم سواد رسانه ای دقیق منتشر میشه
  📚خاک‌های نرم کوشک ✍نویسنده: سعید عاکف 💚داستان پنجاه و هشتم : انگشتر طلا قسمت اول 🌹راوی : سرکار خانم سحرخیز تو یکی از عملیات‌ها ، انگشترم را نذر کردم . با خودم گفتم : اگر انشاالله به سلامتی برگرده ، همین انگشتر رو میندازم تو ضریح امام رضا علیه السلام . توی همان عملیات ، مجروح شد . زخمش اما زیاد کاری نبود . تا بیاید مرخصی ، اثر همان زخم از بین رفته بود . کاملاً صحیح و سالم رسید خانه . روزی که آمد ، جریانِ نذر انگشتر را ، گفتم و گفتم : شما برای همین سالم اومدین . خندید و گفت : وقتی نذر می‌کنی برای جبهه نذر کن. پرسیدم : چرا ؟ گفت : چون امام هشتم احتیاجی ندارن ، اما جبهه الان خیلی احتیاج داره . حالا هم ، نمی‌خواد انگشترت رو ببری حرم بندازی . از دستش دلخور شدم ، ولی چیزی نگفتم . حرفش را مثل همیشه گوش کردم. تو عملیات بعدی بدجوری مجروح شد . برده بودنش بیمارستان کرج . یکی از همان جا زنگ زد مشهد و جریان را به ما گفت . خواستم با خودش صحبت کنم ، گفتن حالشون برای حرف زدن مساعد نیست . همان روز برادر خودم و برادر خودش راهی کرج شدند . فردای آن روز برادرم ، از تهران زنگ زد . نمی‌دانم جواب سلامش را دادم یا نه . زود پرسیدم : چه خبر ؟ حالش خوبه ؟ خندید و گفت : خوبتر از اونی که فکرش رو بکنی . فکر کردم می‌خواهد دروغ بگوید بهم . عصبی گفتم : شوخی نکن راستش رو بگو . گفت : باور کن راست میگم . الان که من از پهلوش اومدم به شما زنگ بزنم ، قشنگ حرف می‌زد . باور کردنش سخت بود . مانده بودم چه بگویم . برادرم ادامه داد : یک پیغام خیلی مهم هم برای شما داشت ، یعنی منو به همین خاطر فرستاد که زنگ بزنم . امانش ندادم ، پرسیدم : چه پیغامی ؟ ادامه دارد... @niyat135 | نـِــــیَّــــ۱۳۵ــــت
چهارمین هفته خانم ام البنین💚 🥀شنبه های ام البنینی🥀 شنبه های ام البنینی از چه قرار است...؟ اُمُّ‌الوفاء... اين‌عبارت‌چه‌بلنداست‌كه‌گفتی‌کوتاه پسرانم‌همه‌قربان‌اباعبدالله