#کرامات_رضا_علیه_السلام
❇️قسمت دوازدهم
میترسیدم بمیرم و پیش معصومه بد قول بشم
کسی هم که از عهد ما خبر نداشت،اونوقت معصومه فکر میکرد که من هم دروغگو از آب در آمدم
گفتم خدایا رحم کن ، بزار به عهدم وفا کنم.
کم کم حالم بهتر شد ،آرامش عجیبی داشتم ،یه مقدار به خودم اومدم و موقعیت مکانیم رو پیدا کردم .مجدد به صحن ازادی رفتم ، اونجا هم نشستم و کمی دعا خوندم .حالم بهتر بود
دوباره به دوستانم زنگ زدم ،گفتم یه اتفاق عجیب افتاده ولی قدرت نداشتم توضیح بدم و اصلا قصد نداشتم این موضوع را برای کسی بازگو کنم
تماس گروهی با دو دوست خوبم گرفتم اونها گفتن حالا که جوابت رو گرفتی ،برو یه چیزی بخور تا حالت جا بیاد ، بعدش یه بلیط بگیر و برگرد ،نگران من بودن.
خیلی تاکید کردن که برگرد و من هم قبول کردم.
سایت بلیط را باز کردم ببینم چه خبره.
۱/۵۰۰ طبق جستجوی قبلیم برای بلیط آماده کرده بودم
قیمت بلیط برگشت تخفیف خورده بود ،شده بود ۸۴۰ تومان....
فکر کنم متوجه شدین که چیشد
درسته
مبلغی که فکر میکردم بخشیدم ،تو چند ساعت برگشت بهم
خدایا چرا ؟
من که راضی بودم و با عشق این کارو انجام دادم ،لااقل بزار چند روز بگذره بعد خجالتم بده
به خلوص خودم شک کردم
حتما یه جای کار میلنگه ،میدونم و مطمئنم
که گناهکارم اما خدا مدیون کسی نمیمونه و مدیون من هم نموند
#کرامات_رضا_علیه_السلام
❇️قسمت سیزدهم
بلیط رو خریدم
فردا ۶ونیم صبح باید شهر عشق را ترک میکردم
چند ساعتی وقت داشتم برای عاشقی ،به موکب برگشتم
دیگه فرصتی نمونده بود ،دوستان امام رضایی م رو ندیدم ،راستش حالم خیلی بدتر از اون بود که برم جلو و کار کنم ،سبد گرفتم و استکانها رو جمع کردم ،یه مدت کوتاهی یه گوشه خدمت کردم ، درد در مهره های کمر شدت گرفت ،توفیق خدمت هم ازم گرفته شد
کمی نشستم،دوست مشهدی ام که قبلا گفتم به من ملحق شد،سربسته ازش درخواست کردم ماهی یه بار بیاد حرم و یه امانتی رو به کسی برسونه،با عشق قبول کرد و خوشحال شد
از صبح که اومده بودم هنوز نرفته بودم داخل حرم زیارت کنم،با دوست مشهدی ام به زیارت رفتیم دلی سبک کردیم ،دوستم رفت منزل
خیلی خواهش کرد همراهش برم اما قبول نکردم،وقتم کم بود ،کاش هیچوقت صبح نمیشد
تا صبح با امام مهربانم همراه بودم و کم کم وقت وداع شد
مثل همیشه موقع وداع ،دردهای عالم میاد سراغم
کوله رو که از امانتی گرفتم،گفتم اقاجون دستتون درد نکنه زحمت دادم بهتون ،خونه تون اباد باشه الهی،بنده نوازی کردین ،من که هیچوقت از زیارت شما سیر نمیشم،این هم گذشت...
میرم به شهرم و یادم میمونه برام سنگ تموم گذاشتین.
اصلا خبری از مشکلم نبود.
یادم رفته بود برای چی رفته بودم.
مشکلم از ذهن و دلم پاک شده بود.
مطمئن هستم این هم میگذره و همه چی درست میشه.
کار معصومه خانم هم توسط خیٌرین و یک پزشک متخصص و جراح در حال پیگیری ست به برکت مهر و محبت امام رضا ع.
این قصه تمام نشده و من مراحل درمان معصومه را همراه با تغییر وضع زندگیش خواهم نوشت.