بسم الله الرحمن الرحیم
#سوره_مبارکه_توبه_آیه_۱۶
#آزمایش_برای_تشخیص_مومن_واقعی
آیا گمان کردید شما به حال خودتان رها می شوید? و در میدان آزمایش قرار نخواهید گرفت,
در حالی که هنوز مجاهدین شما وهمچنین کسانی که جز خدا و پیامبر صلی الله علیه وآله و مومنان محرم اسراری برای خود انتخاب نکرده اند, مشخص نشده اند?
خداوند از آنچه انجام می دهید آگاه است.
#السلام_ایها_غریب
#سلام_مولا_جانم
✨باغ ما پر گل و زیباست ولی غم دارد
✨همه گویند که این باغ گلی کم دارد
✨بوستانی که در آن نرگس زهرایی نیست
✨چو خزانی است که گویی غم عالم دارد
✨آفتابی، نفس صبح دل آرایی تو
✨مَه من ، شاخ گل نرگس رعنایی تو
✨چشمهای من اگر رخصت دیدار نیافت
✨رو به هر سوی نماید دلم ، آنجایی تو
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🌷🌷🌷🌷🌷
اي مسئولين مملكتي شما بايد نگهبان و پاسدار خون شهيدان باشيد . كوچكترين سهل انگاري و بي توجهي و خداي نكرده خيانت شما براي شهدا و ملت حزب الله قابل بخشش نيست
و هر زمان كه غرور مقام شما را گرفت سري به گلزار شهدا بزنيد و فكر كنيد كه چه كساني شما را به اين مسند نشانده اند و چه انتظاري از شما دارند 👌
#اللهم_ارزقنا_الشهادة_في_سبيلك
#روزتون_شهدایی
هدیه محضر ارواح مطهر شهدا🌷وامام شهدا🌷صلوات
🌷
🕊🌷
🌷🕊🌷
🕊🌷🕊🌷
ندبه هاے دلتنگے
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️ #داستان_واقعی #من_زنده_ام #قسمت_۱۵۴ *═✧❁﷽❁✧═* ممکن بوددر حالت ایستاده نیروهای خودی
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️
#داستان_واقعی
#من_زنده_ام
#قسمت_۱۵۵
*═✧❁﷽❁✧═*
با خودم گفتم: پس کاش سید تکاور را نمی فرستادیم و با خودمان به ایران میبردیم😔 با دکتر عظیمی دو نفر میشدند، حالا دو نفر دیگر را چطور انتخاب کنیم؟
یکباره در دلم ❤️خندیدم و گفتم: اما جناب سرهنگ من یک شب از کانال تلویزیونی بصره( کانال تلویزیونی📺 بصره را شبکه آبادان شفاف نشان میداد) دیدم که صدام چطور قرارداد رسمی الجزیره را که توافق🤝 قانونی بر سر خطوط مرزی بین
دو کشور بود، پاره کرد و دستور جنگ داد👌
یعنی اصل جنگ📛 نقض قوانین بین المللی است، آن وقت چطور ممکن است ما را طبق قانون بین المللی آزاد کننند.
سرهنگ در حالیکه در تائید گفته ام سرش را تکان میداد گفت: بله، میتوانند خلاف قانون هم عمل کنند و آزادتان نکنند✅
نزدیک عصر بود و شعاع آفتاب🌞 ساعت ها بود سوزن های خود را در ملاج ما فرومیکرد. سر درد شدیدی 🤕داشتم. تمام بدنم از ضربه های قنداق تفنگ به درد آمده بود اما دلم نمی خواست روز تمام شود.از شب اسارت می ترسیدم😰از اینکه نتوانم اطرافم را رصد کنم وحشت میکردم.
یک کامیون🚛 از راه رسید. بدون در نظر گرفتن ظرفیت ماشین همه ی برادرانی را که در گودال بودند همچون سنگ و کلوخ به کامیون ریختند. حتی دست و پای👣 پیران و ناتوانان را میگرفتند و به داخل کامیون پرت میکردند.
وجود برادران رزمنده ی اسیر موجب تسلی خاطر و آرامش💖 ما بود. با رفتن آنها دور و برمان به ماتمکده تبدیل شد.با حضور آنها اصلا نیروهای بعثی به چشم نمی آمدند❌ اما بعد از رفتن شان فقط ما سه نفر بودیم و کوچکترین حرکت ما توسط ده دوازده نیروی بعثی رصد میشد😞
دکتر👨⚕ عظیمی که چیزی نمی دید مرتب جویای موقعیت نظامی عراقی ها بود. به طور غیر منتظره ای شکار نیروهای ایرانی متوقف شده بود و آنها دائما در حال تدارکات و جابه جایی بودند. با سر وصدای زیادی مشغول خوردن😋 شام شدند. دکتر عظیمی و من و مریم هم مشغول نماز 📿مغرب و عشا شدیم. دکتر عظیمی گفت: خواهرها نماز صبر و نماز شکر بخوانید. نگران نباشید ما همه در پناه خدا هستیم💯
══ ೋ💠🌀💠ೋ══
👈 ادامه دارد... 🔜👉
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️