بسم الله الرحمن الرحیم
#سوره_مبارکه_ص_آیه_۷۴
#تکبر_ابلیس_را_در_شمار_کافران
آورد
جز ابلیس که تکبر ورزید و از کافران بود.
(با اینکه هزاران سال عبادت کرده بود و در صف ملائکه قرار گرفته بود.)
سلام مولای ما
🏝شايد تو همان
رهگذر خستهای هستی كه
گوشهی جادهی انتظار نشستهای
تا بلكه كسی بيايد !!
ما بايد ظهور كنيم برای تو🏝
⚘فَصَبِّرْنِي عَلَى ذَلِكَ حَتَّى لاَ أُحِبَّ تَعْجِيلَ مَا أَخَّرْتَ
پس اى خدا مرا صبر و شكيبايى ده در امر غيبت آن حضرت كه آنچه را تو تأخيرش خواهى من تعجيل آن نخواهم⚘
📚مفاتیح الجنان،دعای عصر غیبت
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#امام_زمان
ندبه هاے دلتنگے
🌹سهم #روز نود_ویکم : نامه ۱۹ تا نامه ۱۷ #نهج_البلاغه ┄┄┅┅✿❀🍃🌼🍃❀✿┅┅┄┄ 📜 #نامه ۱۹ : نامه به يكی از
سهم #روز نود_ودوم مطالعه نهج البلاغه از نامه ۱۶ تا نامه ۱۴
┄┄┅┅✿❀✨🦋✨❀✿┅┅┄┄
📜 #نامه ۱۶ : دستور العمل امام (علیه السلام) به هنگام آغاز جنگ در سال ٣٧ هجری در میدان صفین
🔹آموزش تاكتيكهای نظامی
🔻از عقب نشينی هایی كه مقدمه هجوم ديگر است و ايستادنی كه حمله در پی دارد نگرانتان نسازد، حق شمشيرها را اداء كنيد و پشت دشمن را به خاك بماليد و برای فرو كردن نيزه ها و محكم ترين ضربه های شمشير خود را آماده كنيد، صدای خود را در سينه ها نگه داريد؛ كه در زدودن سستی نقش بسزایی دارد. به خدایی كه دانه را شكافت و پديده ها را آفريد، آنها اسلام را نپذيرفتند، بلكه به ظاهر تسليم شدند و كفر خود را پنهان داشتند، آنگاه كه ياورانی يافتند آن را آشكار ساختند.
┄┄┅┅✿❀✨🦋✨❀✿┅┅┄┄
📜 #نامه ۱۵ : دعای امام در میدان جنگ
🔹نيايش در جنگ
🔻خدايا! قلبها به سوی تو روانه شده و گردنها به درگاه تو كشيده و ديده ها به آستان تو دوخته و گامها در راه تو نهاده و بدن ها در خدمت تو لاغرشده است، خدايا دشمنی های پنهان آشكار و ديگهای كينه در جوش است، خدايا به تو شكايت می كنيم از اينكه پيامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) در ميان ما نيست، و دشمنان ما فراوان و خواسته های ما پراكنده است. «پروردگارا! بين ما و دشمنانمان به حق داوری فرما كه تو از بهترين داورانی»
┄┄┅┅✿❀✨🦋✨❀✿┅┅┄┄
📜 #نامه ۱۴ : دستور امام (علیه السلام) در صفین قبل از رویارویی با دشمن
🔹رعايت اصول انسانی در جنگ
🔻جنگ را آغاز نكنيد تا آنها شروع كنند، زيرا بحمدالله حجّت با شماست و آغازگر جنگ نبودن، تا آنكه دشمن به جنگ روی آورد، حجّت ديگر بر حقّانيت شما خواهد بود، اگر به اذن خدا شكست خوردند و گريختند، آن كس را كه پشت كرده مكشيد و آن را كه دفاع نمی تواند آسيب نرسانيد و مجروحان را به قتل نرسانید، زنان را با آزار دادن تحريك نكنيد هرچند آبروی شما را بريزند، يا اميران شما را دشنام دهند، كه آنان در نيروی بدنی و روانی و انديشه كم توانند، در روزگاری كه زنان مشرك بودند مأمور بوديم دست از آزارشان برداريم و در جاهليّت اگر مردی با سنگ يا چوب دستی به زنی حمله می كرد، او و فرزندانش را سرزنش می كردند.
┄┄┅┅✿❀✨🦋✨❀✿┅┅┄┄
#شهید_علی_عرب
🌷🌷🌷🌷🌷
وخداعشقرابےبھانہآفرید
تابےبھانہعاشقشوے
وبندهےعاشقتگفت↯
وقتیعقلعاشقشود
عشقعاقلمیشود
آنگاهشهیدمیشوی👌
#اللهم_ارزقنا_الشهادة_في_سبيلك
#روزتون_شهدایی
هدیه محضر ارواح مطهر شهدا🌷وامام شهدا🌷صلوات
🌷
🕊🌷
🌷🕊🌷
🕊🌷🕊🌷
ندبه هاے دلتنگے
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️ #داستان_واقعی #من_زنده_ام #قسمت_۳۸۴ *═✧❁﷽❁✧═* زمانی گذشت، تا چشمانم 👀توانست بر تاریک
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️
#داستان_واقعی
#من_زنده_ام
#قسمت_۳۸۵
*═✧❁﷽❁✧═*
نگهبان👨🏭 مخصوص داشتند. اصلا مثل اینکه از یه دنیای دیگه حرف می زدن براشون اعتصاب غذا🍲 نامفهوم بود و...
دیگر دریچه برای تقسیم غذا بازنمی شد. کسی سراغ ما را نمی گرفت. فقط صدای روزانه ی ضربه های پر دلهره 💔و نگران مهندس ها و دکترها بود که پی درپی سلام✋ و احوالپرسی می کردند و با ضربه های بی جان بریده بریده از ماسلام می گرفتند. گویی ما و نگهبان های عراقی هر دو منتظر آمدن عزراییل بودیم.
فقط برای نشستن در بدنمان انرژی مانده بود و به همان وضع نشسته یا خوابیده نماز می خواندیم و با خدا راز و نیاز 🤲می کردیم.
در یکی از همان سجده ها ساعتها⌚️ آرام می گرفتیم، با شنیدن صداهای در هم ریخته ی راهرو حتی چرخش کلید🔑 در قفل های آهنی و باز کردن دریچه نمی ٹوانستیم از وضعیت خودمان خارج شویم.
کنار فاطمه هر دو در یک حالت به زمین افتاده بودیم. بوی سدر و کافوردر دماغم می پیچید
چشمانم به فاطمه افتاد، دلم💔 لرزید، می خواستم مطمئن
شوم کہ خواب نمی بینم، چشمانم😳 رادرشت ترکردم تا ہاور کنتم این همان فاطمه نیست، دستانم را بر صورت و گونه هایش می مالیدم تمام رنج و درد🤕 این دو سال در چهره اش نمایان شده بود، دستانم خیس شد قطره هایی شبیه اشک از گوشه ی چشمانش😢 با قطره های عرق پایین می چکید دستم را زیر روسری اش بردم. موهایش را دو گیس بافته بود، اما قطره های عرق در هوای بهاری فروردین گیسوانش را خیس کرده بود فرشته ای بود شبیه انسان😍
دلم می خواست صدای تپش قلبش❤️ را بشنوم تا مطمئن شوم او اولین نفر از چهار دختر اسیر نیست که به نقطه ی پایان رسیده .
نمی خواستم من شاهد این سفر پر ماجرا باشم، ضربان قلبش مثل کودکی 👧که از تاریکی می گریزد بر قفسه ی سینه می کوبید و نفسهایش در سینه گم شده بود.
══ ೋ💠🌀💠ೋ══
👈 ادامه دارد... 👉
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️