🌹سهم #روز نود_وچهارم: نامه ۱۰ تا نامه ۹ #نهج_البلاغه
┄┄┅┅✿❀🌿🌹🌿❀✿┅┅┄┄
📜 #نامه ۹ : نامه به معاويه در سال ٣٦ هجری
1⃣ افشای دشمنی های قريش و استقامت پيامبر (صلی الله علیه و آله وسلم)
🔻خويشاوندان ما از قريش می خواستند پيامبرمان (صلی الله علیه و آله وسلم) را بكشند و ريشه ما را بركنند و در اين راه انديشه ها از سر گذراندند و هر چه خواستند نسبت به ما انجام دادند و زندگی خوش را از ما سلب كردند و با ترس و وحشت به هم آميختند و ما را به پيمودن كوه های صعب العبور مجبور كردند و برای ما آتش جنگ افروختند، اما خدا خواست كه ما پاسدار دين او باشيم و شرّ آنان را از حريم دين باز داريم، مؤمن ما در اين راه خواستار پاداش بود و كافر ما از خويشاوندان خود دفاع می كرد، ديگر افراد قريش كه ايمان می آوردند و از تبار ما نبودند، يا به وسيله هم پيمانهايشان و يا با نيروی قوم و قبيله شان حمايت شده و در امان بودند، هرگاه آتش جنگ زبانه می كشيد و دشمنان هجوم می آوردند پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله وسلم) اهل بيت خود را پيش می فرستاد تا به وسيله آنها، اصحابش را از سوزش شمشيرها و نيزه ها حفظ فرمايد، چنانكه عبيده بن حارث در جنگ بدر و حمزه در احد و جعفر در موته، شهيد گرديدند. كسانی هم بودند كه اگر می خواستم نامشان را می آوردم، آنان كه دوست داشتند چون شهيدان اسلام شهيد گردند، اما مقدّر چنين بود كه زنده بمانند و مرگشان به تأخير افتاد، شگفتا از روزگار، كه مرا همسنگ كسی قرار داده كه چون من پيش قدم نبوده و مانند من سابقه در اسلام و هجرت نداشته است، كسی را سراغ ندارم چنين ادعایی كند، مگر ادعاكننده ای كه نه من او را می شناسم و نه فكر می كنم خدا او را بشناسد، در هر حال خدا را سپاسگزارم.
2⃣ افشای ادعای دروغين معاويه در خونخواهی عثمان
♦️اينكه از من خواستی تا قاتلان عثمان را به تو واگذارم، پيرامون آن فكر كردم و ديدم كه توان سپردن آنها را به تو يا غير تو ندارم، سوگند بجان خودم، اگر دست از گمراهی و تفرقه برنداری، به زودی آنها را خواهی يافت كه تو را می جويند، بی آنكه تو را فرصت دهند تا در خشكی و دريا و كوه و صحرا زحمت پيدا كردنشان را بر خود هموار كنی و اگر در جستجوی آنان برآیی بدان كه شادمان نخواهی شد و زيارتشان تو را خوشحال نخواهد كرد، و درود بر اهل آن.
┄┄┅┅✿❀🌿🌹🌿❀✿┅┅┄┄
ندبه هاے دلتنگے
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️ #داستان_واقعی #من_زنده_ام #قسمت_۳۸۷ *═✧❁﷽❁✧═* از روز هفدهم 📅و هجدهم بيشترين لحظه ها
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️
#داستان_واقعی
#من_زنده_ام
#قسمت_۳۸۸
*═✧❁﷽❁✧═*
از روز هفدهم 📅و هجدهم بيشترين لحظه ها و ساعت هاي آن روزها را در عالم ديگري سپري مي كرديم . سرم بزرگ تر از تنم شده بود و ديگر توان كشيدن آن را نداشتم . كاسه سرم خالي شده بود و صداها مثل سنگ ريزه هايي بودند كه در ظرف خالي اين طرف و آن طرف مي شدند...😞
صدا هايي در جمجمه ام نجوا مي كرد كه اينجايي نبود . همه همديگر را مي شناختند و به هم نشان مي دادند و سلام ✋و خوش آمد مي گفتند . ديگر استخوانهايم از اينكه روي زمين سرد و نمور افتاده بود تير نمي كشيد و درد نمي كرد ❌چشم هايم 👀همه چيز را زيبا تر از هميشه مي ديد ، افق نگاهم دور و دورتر ها را مي ديد ، راه كه مي رفتم🚶♀ سفتي زمين را زير پايم حس نمي كردم . همه جا رنگ داشت نه از جنس رنگ هايي كه از آنها خاطره می کند😒 پس کالسکه ران کو! باغ حیاطمان کو، غوره🍇 های کیسه شده ، مترسک باغچه ، حالا که آنها نیستند پس خواهرانم کجایند❓ من هنوز زنده ام؟ یعنی من نمرده بودم! اینجا کجاست؟ من روی تخت خوابیده ام😴 ، یعنی آن کالسکه همین کجاوه ای است که روی آن افتاده ام . فقط سرم را این طرف و آن طرف می چرخاندم .از لا به لای آن همه آدم فاطمه را دیدم👀 که او هم بر روی تخت کنار من خوابیده بود. قطره قطره های سرم که وارد رگ های من می شد مرا نسبت به اطرافم هوشیار و زنده می کرد👌
اما من نمی خواستم زنده بمانم ، من شجاعانه💪 به استقبال مرگ رفته بودم. در یک چشم به هم زدم سرم را محکم از دستم کشیدم. داشتم از آن همه درد 🤕و رنج خلاص می شدم و حالا با یک کیسه آب دوباره می خواهند مرا به روز اول باز گردانند . نه ، اصلا❌ فاطمه و حلیمه و مریم هم مخبت عراقی ها را پس می زدند.
چقدر شبیه هم شده بودیم .
دست و پاهایمان👣 را با طناب به میله های تخت بستند و به زور یک کیسه سرم وارد بدن ما شد . در همین رفت و آمدها و سروصداها🗣 ، کسی تکانم می داد و به زبان فارسی با لهجه عربی می گفت : خواهر من حالت خوب است❓
چشم هایم را باز کردم ! پیرمردی👴 را دیدم حدود هفتاد سال با عمامه ای مشکی که عبایی پشم شتری 🐫را بر دوشش انداخته بود و ریش بلند سفیدی که اصل و قلابی بودن آن را نمی فهمیدم . او بالای سرم ایستاده بود و به نرمی صحبت می کرد و می گفت :
- من امام خمینی عراق هستم ، من صاحب کتاب و فتوا هستم . شما هم مثل خواهر دینی من هستید ، می دانی این کاری که می کنی انتحار است و انتحار در اسلام حرام است😳
ر داشتند که لباس هایمان👚 را که شبیه لباس گداهای سامرا شده بود با لباس بیمارستان عوض کنیم .
روی همه وسایل تخت و پا تختی و همه چیز برچسب اموال بیمارستان 🏨الرشید خورده بود .
لبخندهای زورکی و محبت های افراطی شان نشان از یک خبرجدید داشت😞 گفتند هر چهار نفر در یک اتاق بنشینید . من و فاطمه را به اتاق حلیمه و مریم که در 🚪اصلی اتاق به آن باز می شد بردند . آنقدر سرم غذایی زده بودند که زیر پوست هایمان آب جمع شده بود . به چهره های همدیگر نگاه 👀می کردیم ، مثل این بود که تازه متولد شده ایم و یکدیگر را پیدا کرده ایم .
══ ೋ💠🌀💠ೋ══
👈 ادامه دارد... 🔜👉
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️
بسم الله الرحمن الرحیم
#سوره_مبارکه_زمر_آیه_۷۴
#رضایت_بهشتیان_از_جایگاه_
دائمیشان
و آنها ( که با نهایت شکوه و جلال وارد بهشت می شوند) می گویند, حمد و سپاس مخصوص خدادندی است که به وعده خویش در باره ما وفا کرد
و زمین( بهشت) را میراث ما قرار داد که هر جا را بخواهیم منزلگاه خود قرار دهیم.
چه خوب است پاداش عمل کنندگان (و کسانی که ایمان خویش را با عمل صالح ثابت نمودند)
تهران پر از طراوت عطر و شمیم توست
💫چشمان نا امید به دست کریم توست
جانی دوباره می دهد این جا به زائران
💫کرب و بلای کشور ایران حریم توست
#ولادت_حضرت_عبدالعظیم_حسنی
#مبارڪ_باد
🏝بیقرار توام چنان که
درخت خزانزده برای بهار
یا طفلی گمشده برای پدر
یا قایقی شکسته برای ساحل ...
بیقرار توام ای قرار دلم ...
بیقرار توام ای آرام جانم ...
بیقرار توام ای مونس روانم...🏝
⚘سالروزمیلاد #حضرت_عبدالعظیم حسنی مبارک⚘
الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#امام_زمان
#حضرت_عبدالعظیم
#ایران_قوی