سلام مولای ما
🏝اللهم کن لولیک...
نجوایی است،بر زبان ما!
اما قلبمان،
به ستونهای دنیا،
زنجیر شده است!
دعایمان،
بوی بیدردی میدهد؛
که به اجابت نمیرسد!🏝
⚘مَعَ عِلْمِي بِأَنَّ لَكَ السُّلْطَانَ وَ الْقُدْرَةَ وَ الْبُرْهَانَ وَ الْحُجَّةَ وَ الْمَشِيَّةَ وَ الْحَوْلَ وَ الْقُوَّةَ.فَافْعَلْ ذَلِكَ بِي وَ بِجَمِيعِ الْمُؤْمِنِينَ
و من علم و معرفت دارم به اينكه تمام سلطنت و قدرت و برهان برای توست. و حجت بالغه و مشيت نافذه و توانايى و قوت خاص توست. اى خدا اين لطف (رؤیت #امام_زمان علیه السلام) را در حق من و جميع اهل ايمان بفرما⚘
📚مفاتیح الجنان،دعای عصر غیبت
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#شهید_ادواردو_آنیلی_مهدی
🌷🌷🌷🌷🌷
( ۱۵ نوامبر) سالروز شهادت ثروتمندترین شهید شیعه؛ مهدی (ادواردو) آنیلی است!
پسر ثروتمندترین مرد #ایتالیا
🌷مالک باشگاه یوونتوس
▪️مالک گروه سرمایهگذاری اکسو
🌷مالک کارخانجات اتومبیل سازی فیات، فراری، مازراتی، آلفا رومئو، لانچیا، آبارت، اویکو
که شیعه میشود و با امام خمینی (ره) دیدار میکند،
امام بر پیشانی او بوسه می زند
و توسط #صهیونیست ها به شهادت می رسد.
علیرغم تمام امکانات، همیشه احساس میکرد گمشدهای دارد، و بالاخره آن را در داخل کتابخانهای در نیویورک پیدا کرد و بعد هم مسلمان شد.
شهید ادواردو میگوید:
👈وقتی قرآن را برای اولینبار دیدم، متوجه شدم که این کلمات، کلمات ماورایی هستند، دیدم این همان چیزی است که من سالها در جستجویش بودم. اگر کسی صادقانه قرآن را بخواند، قرآن هدایتش میکند".
ادواردو، همزمان با محروم شدن از تمام امتیازات خانوادگی، تصمیم گرفت به عنوان طلبه به قم بیاید.
و این بهانهای شد تا او را به شهادت رساندند و اَنگ خودکشی بر او زدند، در حالیکه هیچ شواهدی از جمله کالبدشکافی، فیلم و.... دال بر خودکشی او موجود نبود.
دوستان اردواردو، معتقدند او هرگز خودکشی نکرده، بلکه به خاطر ایمان و عقیدهاش به شهادت رسیده است👌
#اللهم_ارزقنا_الشهادة_في_سبيلك
#روزتون_شهدایی
هدیه محضر ارواح مطهر شهدا🌷وامام شهدا🌷صلوات
🌷
🕊🌷
🌷🕊🌷
🕊🌷🕊🌷
📌 خصوصیّت دوران امام زمان
👤 #رهبر_انقلاب :
🔅 یک خصوصّیتی که در دوران امام زمان هست این است که انسانها آراسته به فضائل اخلاقی میشوند،
ضعفهای اخلاقی که این همه مشکلات را برای بشر به وجود آورده در طول تاریخ از انسانها گرفته میشود.
🌹 سهم #روز صد_وسوم: خطبه ۲۲۰ تا خطبه ۲۱۷ #نهج_البلاغه
┄┄┅┅✿❀🍃🌼🍃❀✿┅┅┄
📜 #خطبه ۲۲۰ : در وصف سالكان
🔹پوينده راه خدا
♦️عقلش را زنده کرد و نفس خويش را كشت، تا آنكه جسمش لاغر و خشونت اخلاقش به نرمی گراييد، برقی پرنور برای او درخشيد و راه را برای او روشن كرد و در راه راست او را كشاند و از دری به در ديگر برد تا به در سلامت و سرای جاودانه رساند، كه دو پای او در قرارگاه امن با آرامش تن استوار شد، این پاداش آن بود كه دل را درست به كار گرفت و پروردگار خويش را راضی كرد.
┄┄┅┅✿❀🍃🌼🍃❀✿┅┅┄┄
📜 #خطبه ۲۱۹: (در ميدان نبرد جمل در سال ۳۶ هجری وقتی به جنازه طلحه و عبد الرحمن بن عتاب رسید،فرمود:)
🔹تأسف بر كشتگان جمل
♦️ابومحمد (طلحه) در اين مكان غريب مانده است، به خدا سوگند خوش نداشتم قريش را زير تابش ستارگان كشته و افتاده بينم. به خونخواهی بر فرزندان "عبدمناف" دست يافتم، ولی سركردگان "بنی جمح" از دستم گريختند، آنان برای كاری كه در شان آنها نبود سر برافراشتند و پيش از رسيدن به آن سركوب شدند.
┄┄┅┅✿❀🍃🌼🍃❀✿┅┅┄┄
📜 #خطبه ۲۱۸: درباره كسانی برای جنگ با حضرت به بصره رفتند
🔹 افشای خيانت ناكثان
♦️بر كارگزاران و خزانه داران بيت المال مسلمانان كه در فرمان من بودند و بر مردم شهری كه تمامی آنها بر اطاعت من و وفاداری در بيعت با من وحدت داشتند هجوم آوردند، آنان را از هم پراكندند و به زبان من در ميانشان اختلاف افكندند و بر شيعيان من تاختند، گروهی را با نيرنگ كشتند و گروهی دست بر شمشير فشرده با دشمن جنگيدند تا صادقانه خدا را ملاقات كردند.
┄┄┅┅✿❀🍃🌼🍃❀✿┅┅┄┄
📜 #خطبه ۲۱۷ : گله از قریش
🔹شكوه از قريش
♦️خدايا من بر ضد قريش و يارانشان از تو كمك می خواهم، كه پيوند خويشاوندی مرا بريدند و كار مرا دگرگون كردند و همگی برای مبارزه با من در حقّی كه از همه آنان سزاوارترم متّحد گرديدند و گفتند: «حق را اگر توانی بگير و يا تو را از حق محروم دارند، پس يا با غم و اندوه صبر كن، يا با حسرت بمير». به اطرافم نگريستم ديدم كه نه ياوری دارم و نه كسی از من دفاع و حمايت می كند، جز خانواده ام كه مايل نبودم جانشان به خطر افتد، پس خار در چشم فرو رفته، ديده بر هم نهادم و با گلویی که استخوان در آن گير كرده، جام تلخ را جرعه جرعه نوشيدم و در فرو خوردن خشم در امری كه تلخ تر از گياه حنظل و دردناك تر از فرو رفتن تيزی شمشير در دل بود شكيبایی كردم.
┄┄┅┅✿❀🍃🌼🍃❀✿┅┅┄┄
ندبه هاے دلتنگے
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️ #داستان_واقعی #من_زنده_ام #قسمت_۳۹۵ *═✧❁﷽❁✧═* بالاخره بعد از کلی پرس و جو و به این د
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️
#داستان_واقعی
#من_زنده_ام
#قسمت_۳۹۶
*═✧❁﷽❁✧═*
همه خندیدند 😄به جز من و رحمان و رحیم . رحیم به سرعت از جمع بیرون آمد و دوباره پرسید : چه خبر؟
من و رحمان به هر سختی که بود به کمک هم با لکنت زبان ،
یک جمله من و یک جمله او قصه را تا آخر گفتیم . رحیم که همیشه درسکوت🤐 بود و گزیده و سنجیده حرف می زد دهانش باز مانده بود و کنجکاوانه نگاه 👀می کرد و هی می گفت : خب بعدش...خب بعدش...
- بعدش اینه که الان اومدیم اینجا . فقط من و محمد و سلمان و تو می دونیم . نمی دونیم بین کشته ها دنبالش بگردیم یا بین زنده ها ، آبادان رو بگردیم یا شیراز رو؟ نمی دونیم کجا رو بگردیم.
رحیم هنوز دهانش باز و منتظر شنیدن 👂بود . فقط گفت : باهم بریم آبادان.
هر روز که می گذشت ، بار سنگین بی خبری ازتو در کنار حوادث تلخی که یکی پس از دیگری رخ می داد ما را بیشتر در خودمان فرو می برد . چطور ممکن بود خواهرمان درشهری که همه کوچه و پس کوچه ها و مردمانش را می شناسد ، گم شده باشد . نکند تکه ترکش💣 بی رحمی اورادر غربت و تنهایی غافلگیر کرده وجنازه اش مفقود شده باشد . وقتی این افکار 😇از ذهنم می گذشت خودم را نفرین می کردم و می گفتم پسر لال شی این چه فکریه که می کنی.
در طول آن مسیر دو ساعته⌚️ هیچ کدام حرفی نمی زدیم . همه مثل رحیم ساکت🤐 مانده بودیم . وقتی به خانه رسیدیم سنگر سفیدی که آقا درست کرده بود بغض مرا ترکاند😭 هر چیزی را که به دستش رسیده بود ، به توری بالای سنگر آویزان کرده بود . محمد هم به خانه آمده بود🚶♂
آقا بعد از چهارروز کار پی در پی از بیمارستان به خانه 🏡برگشته بود . او هم خوشحال بود از اینکه همه بچه هایش در جنگ مقابل رژیم بعث می جنگند 💪و با تن و بدن سالم دورش را گرفته اند و هم ناراحت ازاینکه مردم در به در و عزادار و گرفتارشده اند . همه از نگاه👁 کردن به چشمان آقا شرم داشتیم . می ترسیدیم نگاهمان در نگاهش گره بخورد و از ما بپرسد :
دور از چشم و گوش👂 آقا ، خواهرها را سؤال و جواب می کردیم .
خانه ای نبود که درش را نزنیم و تو را صدا🗣 نزنیم . اما آبادان انگار شهر دیگری شده بود . سال ها بود که تو را گم کرده ، نه تو را می شناسد و نشانی از تو دارد .
حالا دیگر همه فهمیده بودند و هر روز سراغت را می گرفتند . سؤالات مردم غم و نگرانی 😔ما را بیشتر می کرد . خدا را به خاک آبادان که هر گوشه اش آغشته به خون شهیدی🌷 شده بود ، قسم می دادم که آخر این رسم جوانمردی است؟ همه حدس ها 🤔و گمان ها را کنار هم می گذاشتیم اما جز هاله ای از ابهام و یک علامت سؤال بزرگ چیزی از آن بیرون نمی آمد❌
══ ೋ💠🌀💠ೋ══
👈 ادامه دارد... 🔜👉
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️